با ما همراه باشید

تحلیل شعر

«دوستت دارم تا آسمان قدری بلند شود»

یادداشتی بر یک شعر از «نزار قبانی»: «دوستت دارم تا آسمان قدری بلند شود»

 

در این سروده که بخشی از شعر بلند«دوستت دارم تا آسمان قدری بلند شود» چهره‌ی شاعری را می‌بینیم که متوجه وارونگی ارزش‌ها در جهان سرمایه‌محور شده است. جامعه‌ای که هرچه را که منفعت مالی چندانی نداشته باشد جزو امور بی‌اهمیت قلمداد می‌کند. در جهانی که «شیء‌انگاری» برآن حاکم است و کالایی که می‌بایست در خدمت انسان باشد به صورت خدای او درآمده تاآنجا که انسان به قول اریک فروم ارزش خود را در داشتنِ بیشتر می‌داند نه در بودنِ غنی‌تر. زیرا داشتن را می‌توان به دیگران نشان داد و از جنس امورِ عام است اما بودنِ ارزشمند با هیاهو بیگانه است. این سروده مرثیه‌ی انسان معاصر است و بیان آنچه دارد بر سر وی می‌رود. اریک فروم توجه به داشتن بیشتر و میل به سرعت بخشیدن به همه چیز را از ویژگی‌های مرگ‌پرستی می‌داند. بنابراین شاعر دارد از تسلط تکنولوژی بر مردم و غریزه‌ی مرگ سخن می‌گوید و به تمام انسان اعلام می‌کند ویژگی‌ منحصر به فرد وجود او که همانا پرداختن به تعالی و شعر و ارزش‌های ظریف و رفیع روحی است دارد شکست می‌خورد. با مرگ شعر حقیقتا این انسان است که می‌میرد و ماشین و ربات است که بر جهان حاکم می‌شود. در سطر بعدی نزار خواهان بلند شدن آسمانی است که تنزل کرده. در اکثر اسطوره‌ها آسمان نماد پدر و نرینه است. نزار در زندگی‌نامه‌ی خودنگاشتِ خویش بسیار پدر خود را ستوده و در این شعر نیز در پی برگرداندن عظمت به آسمان است نه زمین. یعنی بیشتر همسو با عشقِ پدرانه است. در عشق پدرانه انسان بنده‌ای خطاکار است که باید از خدا اطاعت کند و لیاقت را اکتساب نماید تا از خشم و غضب در امان باشد. بنابراین منطق روح نزار قبانی با منطق ادیان سامی که در آن پدر حاکمی مستبد است که هیچ مخالفتی را برنمی‌تابد هماهنگ است. درنهایت او می‌خواهد با عشق زن روحش را زنده نگهدارد. زیرا همانگونه که فروید می‌گوید عشق زمانی رخ می‌دهد که ما از خودشیفتگی خود تا حدودی کوتاه آمده باشیم. او معتقد است عشق در جهانی چنین مکانیکی و به سمت تبلیغ و سرمایه رفته، قدرت حقیقی است. قدرتی که می‌تواند از سقوط انسان جلوگیری کند. انقراضِ انسان فقط نابودی نوع و گونه‌ی او نیست. همینکه از تمام ارزش‌های جلیل خالی شود و زیبایی را تنها در شهوت و سرعت و پول ببیند و بجوید کارش تمام شده است. شاملو نیز در بسیاری از شعرهایش حقارت بشر معاصر و تقلای متعفن برای داشتن بیشتر را بیان کرده است: «به هنگامی که هم‌جنس‌باز و قصاب/ بر سر تقسیم لاشه/ خنجر به گلوی یکدیگر نهادند/ من جنازه‌ی خود را بر دوش داشتم/ و خسته و نومید/ گورستانی می‌جستم/ کارنامه‌ی من/ کارنامه‌ی بردگی بود/دوره‌های مجله‌ی کوچک/ با جلد زرکوبش»

 

مطالب مرتبط

  1. درباره‌ی نزار قبانی
  2. شعر بلند بلقیس از نزار قبانی

برترین‌ها