با ما همراه باشید

اسطوره / ایران باستان

اسطوره، تراژدی یا کمدی؟

اسطوره، تراژدی یا کمدی؟

اسطوره، تراژدی یا کمدی؟

اسطوره، تراژدی یا کمدی؟

«خانواده‌های خوشبخت همه شبیه یکدیگرند؛ در حالی که خانواده‌های بدبخت هریک به نوعی به بدبختی دچار‌اند». با این کلمات بد فرجام کنت لئو تولستوی، رمان آناکارنینا را آغاز می‌کند تا سرگذشت روان ِ مُثله شدن قهرمان‌اش را بازگوید. اکنون از زمانی که این همسر آشفته‌حال، این مادر و معشوق شوریده و مجنون، خود را به زیر چرخ‌های قطار انداخت و به تراژدی زندگی‌اش پایان داد تا با حرکتی سمبولیک نشان دهد چه بر سر روح‌اش آمده، سال‌ها می‌گذرد.

در این مدت سروده‌های مستانه، پر غوغا و بی‌پایان و فریادهای دردناک و بی‌صدای زیادی به افتخار این گاو هیولاوش به آسمان بلند شده:

این موجود، جنبۀ خشماگین، نابودگر و جنون‌آور همان خدایی است که هنگام مهر و محبت، روشنگرِ هستی است. رمان‌های مدرن، هم‌چون تراژدی‌های یونانی در بزرگداشت راز مُثله شدن نوشته می‌شوند، رازی که در واقع همان زندگی در گذر زمان است. از این دید، پایان خوش به عنوان نمایشی غیرواقعی به سخره کشیده می‌شود، چرا که آن‌طور که ما می‌شناسیم و دریافته‌ایم زندگی فقط یک پایان دارد: مرگ، فساد، مثله شدن و به صلیب رفتن قلبمان، به همراه تمام نمودهایی که به آن‌ها عشق می‌ورزیم.

ادبیات مدرن تا حد زیادی عبارت است از مشاهدۀ توام با شجاعت و آگاهی اشکال درهم شکسته‌ای که اطراف، درون و مقابل ما را محاصره کرده‌اند. درحالیکه فریادهای ناشی از این رنج و کشتار فراگیر خاموش شده و فریاد اعتراض و بخششی هم وجود ندارد، عظمت هنر تراژیک مشخص می‌شود و ما بهتر از یونانی‌ها واقع‌گرایی، صمیمیت و اشکال جالب تراژدی دموکراسی را درک می‌کنیم.

در سایۀ چنین دموکراسی است که فاجعۀ به صلیب کشیده شدن خدای، نه فقط در خانۀ بزرگان، که در تک تک خانه‌ها اتفاق می‌افتد و بر صورت‌های محنت کشیده و پاره پاره می‌نشیند. و دیگر به بهشت و برکت جاودان و جبرانِ دردها هم باوری نیست که از تلخی این عظمت دردناک بکاهد، تنها تاریکی مطلق و تهی و بایری وجود دارد که جان‌هایی را که از رحمِ کیهان فقط برای تجربۀ شکست به بیرون پرتاب شده‌اند، بازمی‌گیرد و فرومی‌برد.

در مقایسه با این مصیبت، قصه‌های کوچک موفقیت‌های ما، ترحم‌انگیز می‌نماید. همۀ ما به خوبی زهر شکست، فقدان و بر باد رفتن آرزوها را چشیده‌ایم و می‌دانیم آنان که تمام قله‌ها را هم فتح کرده‌اند، در اعماق وجودشان این طعم تلخ را چشیده‌اند!

از این روست که تراژدی را بسیار والاتر از کمدی می‌دانیم. کمدی به عنوان طنز قابل پذیرش است و به عنوان سرگرمی و فرار از واقعیت لذت‌بخش می‌باشد ولی افسانۀ شادزیستن برای همیشه را نمی‌توان جدی گرفت چرا که افسانه‌ای وابسته به دنیای دور و فرا واقعی کودکانه است. دنیایی به دور از واقعیت‌های تلخی که به زودی به استقبال ما می‌آیند.

همین موضوع دربارۀ اسطورۀ بهشت ابدی هم صدق می‌کند که بیشتر به درد کهن‌سالان می‌خورد. کسانی که زندگی را پشت سر گذاشته‌اند و باید آمادۀ عبور از آخرین در باشند که به سوی شب باز می‌شود.

این داروی تلخ و مدرن دنیای غرب است که نتیجۀ عدم درک حقایقی است که در افسانه‌ها و اسطوره‌ها و کمدی‌های الهی رهایی بخش آمده‌اند. درحالی‌که این افسانه‌ها و کمدی‌ها، در جهانِ کهن ارزشی والاتر از تراژدی داشته‌اند و نمایشگر حقیقی عمیق‌تر، درکی پیچیده‌تر و ساختاری صحیح‌تر بوده‌اند. این داستان‌ها حاصل مکاشفه‌ای کامل‌تر هستند.

پایان خوش افسانه‌های پریان و اسطوره‌ها و کمدی‌های الهی روح در تضاد با تراژدی‌های کیهانی بشر نیست بلکه تعالای آن است. جهان عینی همان که بوده باقی می‌ماند ولی به علت تغییر دیدگاه، به ظاهر دگرگون می‌شود. جایی که قبلا مرگ و زندگی در ستیز با یکدیگر بودند، محل حضور وجود جاودانی می‌شود که نسبت به گذر زمان کاملاً بی‌تفاوت است، هم‌چون ظرف آبی جوشان که سرنوشت یک حباب برای‌اش اهمیتی ندارد و یا مثل کیهان که وجود و عدم وجود یک کهکشان تاثیری بر آن نمی‌گذارد.

 

اسطوره، تراژدی یا کمدی؟

 

تراژدی گویای نابودی اشکال و وابستگی به آن‌هاست؛ و کمدی بیانگر شادی پایان‌ناپذیر، وحشی و بی‌توجه زندگی است که شکست‌ناپذیر است. بنابراین هردو فصل‌هایی از یک تجربۀ اسطوره‌ای واحد می‌باشند، که هر دو را وابسته به یکدیگر در برمی‌گیرد: فرود و فراز که باهم تمامیت مکاشفه‌ای را که زندگی نام دارد، بنیان می‌نهند، و هر فرد اگر می‌خواهد از سرایت گناه (یعنی عدم تسلیم در مقابل ارادۀ الهی) و مرگ ( یعنی همذات‌پنداری با فناپذیر) پاک شود باید کلیت این مکاشفه را بشناسد و دوست بدارد.

«همه چیز در حال تغییر است، و هیچ نمی‌میرد. روح در گردش است، گاه این‌جا، گاه آن‌جا هر شکل را که بپسندد، به خود می‌گیرد… چون که آن چه روزی در عالم وجود حضور داشت، دیگر نیست و آن چه هنوز پای به عالم وجود نگذاشته، باید به آن وارد شود و به این ترتیب چرخۀ حرکت دوباره تکرار می‌شود. فقط اجسادی که این خویش جاودان، فناناپذیر و غیرقابل درک در آن‌ها سکنی می‌گزیند، پایان دارند.»

عملکرد صحیح اسطوره و افسانۀ پریان، آشکار کردنِ خطرها و فنون خاص گذر از راه تاریکی است که از دل تراژدی به کمدی می‌رسد. برای همین حوادث این داستان خیال‌انگیز و غیرواقعی‌اند.

آن‌ها نشان‌دهندۀ پیروزی روان‌اند، نه بدن، حتی وقتی افسانه در مورد یک شخصیت حقیقی است، پیروزی‌های‌اش به دور از واقعیات زندگی توصیف می‌شود و حالتی رویاگونه می‌یابد، چون مهم نیست که بر خاک چه کارها صورت گرفته و چه اتفاقاتی افتاده است. بلکه مهم عبور این وجود ازلی از هزارتو و حضورش در رویاهای ماست.

ممکن است قهرمان اسطوره‌ای از زمین خاکی هم گذر کرده باشد، ولی حضور واقعی او در اعماق وجود است، جایی که باید بر مخالفت‌ها چیره شد و نیروهای فراموش شده و گم‌گشته را احیاء کرد تا با کمک آن‌ها جهان دگرگون شود. هنگامی که این مهم به اتمام رسد، دیگر زندگی زیر فشار این مصیبت و بلای فراگیر و همگانی، فلج نمی‌شود، زمان، آن را نمی‌فرساید و ظرفِ مکان شکل آن را زشت و نابهنجار نمی‌کند. البته خوف هنوز در آن نمایان است و فریاد دردناک‌اش غوغا به پا می‌کند، ولی عشقی فراگیر و همه جانبه در آن نفوذ می‌کند و قدرت تسخیرناپذیر خود را می‌شناسد.

نوری که در عمق هاویۀ مات و تاریک ماده، به صورت نامرئی جای دارد، با غرشی فزاینده راه به سوی بالا می‌گشاید. و همۀ ضعف‌ها و نقص‌های وحشتناک در مقابل این جاودان مطلق به سایه‌ای ناچیز بدل می‌شود. زمان در مقابل شکوه و جلال‌اش تسلیم می‌شود و جهان با موسیقی آسمانی و شگفت‌آور کیهانی که در انتها شاید کمی یکنواخت به نظر برسد، در وصف‌اش سرود می‌خواند. مثل خانواده‌های خوشبخت و دنیاهای رهاشده از بند، که همه شبیه یکدیگرند.

 

منبع

سطرهایی از کتاب قهرمان هزار چهره اثر جوزف کمپبل

قهرمان هزار چهره

جوزف کمپبل

ترجمه: شادی خسروپناه

نشر گل‌آفتاب (مشهد)

 

مطالب دیگر

  1. پیشنهاد کتاب: قهرمان هزارچهره
  2. جلال ستاری و اسطوره در جهان معاصر
  3. نگاهی به مرگ یزدگرد سوم بیضایی
  4. سمبل و جایگاه آن در شعر شاملو
  5. مانلی نیما و سفر قهرمانی جوزف کمپبل

 

 

برترین‌ها