تحلیل نقاشی
نگاهی به آخرین اثر ونگوگ: مزرعه گندم با کلاغها
نگاهی به آخرین اثر ونگوگ: مزرعه گندم با کلاغها
راز جهان در آن چیزی است که آشکارا است نه آنچه به چشم نمیآید.
اسکار وایلد
آیا کلاغها در حال نزدیک شدن به نقاش هستند، یا دور شدن از او؟ ممکن است نتوان میان نزدیک شدن کلاغها به نقاش یا دور شدنشان تفاوتی دید.
ون گوگ در آخرین کارش، تابلوی «مزرعه گندم با کلاغها» که آن را یک ماه قبل از خودکشی اش(۱۸۹۰) کشیده بود، روندی را در پیش میگیرد که طی آن خروج از ژرفا و گرایش به سطح را در تابلوهای خود ترسیم میکند. در این تابلو (مزرعه گندم با کلاغها) نمیتوان میان جزء و کل یا بین دور و نزدیک تفاوتی اساسی مشاهده کرد. شاید مهمترین نقش این اثر کلاغها باشند و البته به دنبال آن این سوال مهم که آیا کلاغها در حال نزدیک شدن به نقاش هستند یا دور شدن از او؟
مهم این است هنگامی که نتوان میان نزدیک شدن کلاغها به نقاش یا دور شدن شان تفاوتی دید یا به تعبیر دیگر نشود میان دور و نزدیک تفاوتی قائل شد، این به آن معنا نیز خواهد بود که «مرکز واحدی» وجود ندارد، در واقع تنها با بودن «تک مرکز» است که میشود اجزا را در مقایسه با آن مرکز و فقط در مقایسه با آن مرکز، دور یا نزدیک دید.
به عبارت دیگر «تک مرکز بودن» است که میتواند بقیه اجزای یک مجموعهیی را تحتالشعاع خود قرار دهد. این قاعده کلاسیک یعنی «پرسپکتیو تک نقطهیی» به خصوص در تابلوی «مزرعه گندم با کلاغها» به وسیله ون گوگ رعایت نمیشود. «در این کار (مزرعه گندم با کلاغها) در جلوترین قسمت تابلو و در دورترین قسمت مزرعه گندم، یعنی مناطقی که با هیجان و با حس غنی زیبا ییشناسی و احتمالاً در حالتی خلسه مانند کار شده است، به یک اندازه و با درخشندگی یکسان نمایان شدهاند. در کنتراست با این عدم تفاوت بین جلو و عقب مزرعه، کلاغهای در حال پرواز، مطابق با قواعد ژرفنمایی ترسیم شدهاند.» (گلستانه، شماره ۳۴ بهمن بازرگانی)
اما پل سزان، نقاش همان سبک، همچنین بر ناپیوستگی تاکید میکند، در صورتی که پیوستگی از قواعد اصلی نقاشی کلاسیک تلقی میشود، اما علاوه بر آن سزان قاعده «پرسپکتیو تک نقطه یی» یا «پرسپکتیو خطی» را نیز رعایت نمیکند. «سزان سیستم فلورانسی پرسپکتیو خطی را که همه خطوط را به یک دیدگاه نقطهیی فرضی منتهی میکرد و فضای تصویری را به مثابه یک قیف میگرفت، دوست نداشت. سزان سیستم رنگآمیزی ونیزی را که سطح تابلو را چون قوطی کم عمق دارای سطوح مختلف پس زمینه میانگاشت دوستتر میداشت.
نگاهی به آخرین اثر ونگوگ: مزرعه گندم با کلاغها
اولین کار سزان از چشمانداز به نام «راه آهن» نمونه کامل این نوع تکنیک و فاقد تنالیتههای رنگی از هم جدا شدهاند، اشکال از نظر اندازه، رو به کاهش نمیروند، بلکه در سراسر سطح تابلو تکرار میشوند. در این تابلو پرسپکتیو فضایی نیز وجود ندارد، کوهی که در تابلو دیده میشود، به علت دور بودن کم رنگ یا محو نمیشود، بلکه خطوط پیرامونی آن واضح و روشن است و در کنتراست با عدم وضوح پیش زمینه تجزیه شدهیی از آن قرار دارد، اصلاً مشخص نیست کدام سطح بعد از چمن قرار دارد یا کدام سطح بالاتر از دیوار است یا در پشت آن قرار دارد.» (گلستانه، شماره ۳۴ بهمن بازرگانی)
بنابراین در این نقاشیها پرسپکتیو تک نقطهیی(ویژگی مهم نقاشی کلاسیک) آن هم در نیمه دوم قرن نوزدهم به چالشی جدی کشیده میشود. مساله تماماً بر سر اتوریته یک مرکز یا چند مرکز در مجموعهیی مثلاً در اینجا یک تابلو است که مطرح میشود. تنها با بودن مرکزی واحد(تک مرکز بودن) است که میتوان تحت الشعاع آن، دوری یا نزدیکی و مهمتر از آن ژرفا یا سطح را در نظر داشت و میانشان تمایزی قائل شد.
این مساله به آن معنا خواهد بود که هنگامی که چندین مرکز یا بینهایت مرکز وجود داشته باشد، همهچیز در سطوح است که شکل میگیرد و آنگاه دیگر ژرفایی وجود ندارد. همچنان که تفاوتی میان سطح و عمق (جلو و عقب) تابلوی مزرعه گندم با کلاغها وجود ندارد یا مثلاً در اولین کار سزان از چشمانداز به نام راه آهن، اشکال از نظر اندازه رو به کاهش نمیروند، بلکه در سطح تکرار میشوند زیرا دیگر ژرفایی وجود ندارد.
این مساله همچنین به آن معنا نیز خواهد بود که هنگامی که از همه چیز ژرفازدایی شود یعنی همهچیز در سطح تکرار میشود زیرا ژرفایی وجود ندارد که بشود از صورت یا سطح چیزی راهی به ژرفای آن پیدا کرد. به عبارت دیگر همهچیز از «نومن»، به «فنومن» یا از «بود» به «نمود» و مهمتر از آن از «هست» به «شوند» تبدیل میشود. اکنون میتوان میان سطح و نمایش ارتباطی پیدا کرد زیرا ظاهر و سطح هر چیزی در عین حال نمایش آن چیز نیز است، یعنی اینکه هر کس که نمایشی را از خود اجرا میکند، آن اجرا در ظاهر و به صورت تصویر است که انجام میپذیرد.
بدینسان بازی در صحنه به عنوان رکن اصلی نمایش در تمام سطوح زندگی تکرار میشود. در این صورت زندگی صحنه تئاتری است که هر فرد در رلی ایفای نقش میکند و البته هیچ کس ماهیت واقعیاش را به نمایش نمیگذارد زیرا ماهیتی وجود ندارد و نقش هر کسی (سطح اش) در عین حال بیانگر ماهیتش نیز است. این مساله همان چیزی است که بازیساز شهیر فرانسوی، روبر برسون، بر آن تاکید میکند. اکنون میشود اصرار و تاکید برسون، بر کنار گذاشتن روانشناس را دریافت کرد زیرا از نظرش روانشناس به دنبال کشف ژرفای ضمیر ناخودآگاه آدمی است در صورتی که از نظر برسون ژرفای آدمی اهمیتی ندارد زیرا آنچه از نظرش اهمیت دارد ایفای نقش و بازی است زیرا بنا نیست که آدمی بیانگر ماهیت خودش باشد. از این رو است که بازیگر به گفته برسون به «مدل همانند میشود، از خود فاصله میگیرد تا جایی که درون با برونش یکی میشود.»۱
نگاهی به آخرین اثر ونگوگ: مزرعه گندم با کلاغها
بسط این روند یعنی نفی تک مرکز بودن و تکثر مراکز در نهایت ما را با بیمرکزی و بیمعنایی امر کلی و جهانشمول رو به رو خواهد کرد بدین معنا که ما مواجه خواهیم شد با تکثر ارزشهایی که هرکدام برای خودشان مرکزی میشوند. بنابراین ارزشهای فردی تکثیر میشود.
این روند تا به آنجا میرود که بسیاری از مفاهیم دنیای کلاسیک بیمعنی و غیرقابل درک و فهم تلقی میشوند، در اینجا هر هنرمندی صرفاً به باورهای شخصی خود (مرکز خود) پایبند میشود و اصلاً درصدد توجیه مردم و جلب نظر آنها نخواهد بود، مسالهیی که هنر کلاسیک خود را به آن وفادار مییافت. مثلاً پیکاسو با صراحت توضیح میدهد که جز به تصاویر ذهن خویش، به چیز دیگری متعهد نیست. او (پیکاسو) در بیانیهاش خطاب به ماریوس دزاپاس (۱۹۳۳) بسیاری از مفاهیم هنر کلاسیک و نیز بسیاری از سنتهای مدرن را زیر سوال میبرد و مینویسد که
«من واژه تکامل (مفهوم کلیدی هنر کلاسیک) را زیاد میشنوم و به کرات از من میخواهند توضیح دهم که چگونه نقاشی من تکامل یافت، به گمان من در هنر، گذشته و آینده وجود ندارد (نفی پیوستگی)، ایدههای مردم تغییر میکند و همراه با آن شیوه بیان شان نیز… متفاوت بودن به معنی تکامل نیست… هر وقت چیزی یا ایده یی یافتم آن را انجام دادهام بدون آنکه درباره آن به مثابه چیزی در سلسله گذشته و آینده بیندیشم این به معنای تکامل یا پیشرفت آنها نیست.» (بیانیه پیکاسو خطاب به ماریوس زاپاس، ص ۱۶۶ تا ۱۶۸).
جالب آنکه درست ۵۰ سال بعد از بیانیه و بعد از آن جمله مشهور پیکاسو که «من جز به تصاویر ذهنی خویش به چیز دیگری متعهد نمیباشم» روبر برسون در مصاحبهیی به سال ۱۹۸۲ یعنی بعد از پایان فعالیت حرفهییاش مطالبی را طرح میکند که در عین حال بازتابی از روح دوران ماست. او در مصاحبه با میشل سیمان (۱۹۸۲) میگوید؛ «من به دنبال توضیح نیستم. بلکه در جست وجوی دیدن هستم. حس حرکت از ساختن مجموعهیی از دیدنها و کنار هم قرار دادنهای آنها، حاصل میشود که کاملاً قابل بیان با کلمات نیست، مهمترین و واقعیترین چیز احساس من است. این تاثیر یک چیز و نه خود آن چیز است که اهمیت دارد. (سپس حرف نهایی را میزند) امر واقع آن چیزی است که ما برای خودمان میسازیم. هرکس واقعیت خودش را دارد، واقعیتی موجود است ولی هر یک از ما نسخهیی از آن دارد.» (مصاحبه با میشل سیمان شرق دوم تیرماه ۸۶)
اکنون ناگزیریم که به نیچه بازگردیم. نفی پرسپکتیو تک نقطهیی و ورود نقاشانی که گرایش به سطح و ژرفازدایی را در تابلوهای خود به نمایش میگذاشتند البته که صرفاً به نقاش مربوط نبوده و در سایر بخشها این تغییر نگاه نسبت به جهان به وجود آمده و پیشاپیش نیچه این روند را پیشبینی کرده است و آن را ادامه ناگزیر تفسیر عقلانی اخلاقی (سقراطی مسیحی) از جهان تلقی میکرده است.
نیچه این روند را یعنی ارزشزدایی و به دنبال آن گرایش به سطح یا امر محسوس (یعنی زیبایی شناسی) نهیلیسم نامگذاری میکند و حتی از آن استقبال میکند. در واقع او رابطهیی مستقیم میان نفی ماهیت و گرایش به زیباییشناسی (سطوح) قائل بوده و از آنجایی که خود میل داشته که همواره در قلمرو زیباییشناسی باقی بماند طبیعتاً از این روند استقبال میکرده. او در همین رابطه مینویسد؛ «من دیگر ورود نهیلیسم (ژرفازدایی و گرایش به سطح) را نکوهش نمیکنم، بلکه آن را میستایم. باور دارم که این پدیده را باید یکی از خطیرترین بحرانها، یعنی لحظه تامل عمیق بشری دانست.
اینکه ما از چنگ آن رهایی مییابیم یا نه و آیا میتوانیم بر آن چیره شویم، خود به توانمندی ما بستگی دارد. ممکن است ما پیروز شویم.» کنش زیباییشناسی که پیامد ناگزیر ژرفا زدایی و گرایش به سطح است، همواره فردی باقی خواهد ماند. این ویژگی دنیای زیباییشناسی است به همین دلیل است که امکان متنوعی از «فردها» یا «مرکزها» یا به تعبیر فلسفیتر «حقیقتها» را به همراه میآورد. (چون در این دنیا هر فرد مرکز است). بدینسان دنیایی شکل میگیرد تهی از هرگونه معنای عام و توجیه کنندهیی بدون آنکه هیچ «مرکزی» بر «مرکز» دیگر رجحانی داشته باشد. جهان دیگر هیچ مرکز انسجام دهندهیی ندارد یعنی فاقد پرسپکتیو تک نقطهیی است. پس بینهایت مرکز یا نقطه در این دنیا وجود دارد (درست مثال تابلوی مزرعه گندم با کلاغها) به همین دلیل هم ممکن است که هیچ مرکزی وجود نداشته باشد.
به این ترتیب جهان از معنا تهی میشود و همهچیز در سطح بارز میشود؛«اینکه ما از چنگ آن رهایی مییابیم یا نه و آیا میتوانیم بر آن چیره شویم، خود به توانمندی ما بستگی دارد. ممکن است ما پیروز شویم»
پی نوشت:
۱ آفرینش و آزادی، ص ۳۳۶
2 نادر شهریوری(صدقی)
منبع: روزنامه اعتماد
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…