مولوی خوانی
قصۀ بط بچگان که مرغ خانگی، پروردشان
قصۀ بط بچگان که مرغ خانگی، پروردشان
اصل تو، مرغابی است نه مرغ خاکی. هرچند توسط مرغ خاکی پرورش پیدا کنی.
مأخذ این حکایت کوتاه تمثیل ذیل است که در مقالات شمس آمده است:
از عهد خُردکی این داعی را واقعۀ عجب افتاده بود؛ کس از حال داعی واقف نی. پدر من از من واقف نی؛ میگفت: تو اولاً دیوانه نیستی؛ نمیدانم چه روش داری؟ ترتیب ریاضت هم نیست و فلان نیست. گفتم: یک سخن از من بشنو. تو با من چنانی که خایۀ بط را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بط بچگان برون آورد؛ بط بچگان کلان تَرَک شد. با مادر به لب جو آمدند؛ در آب درآمدند. مادرشان مرغ خانگی است. لب لب جو میرود، امکان درآمدن در آب نی. اکنون ای پدر من دریا میبینم مرکب من شده است. و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توَم درآ در این دریا؛ و اگر نه؛ برو برِ مرغان خانگی. جامی در نفحات الانس، این مطلب را در ضمن حکایتی از مجدالدین بغدادی روایت میکند: روزی شیخ مجد الدین با جمعی از درویشان نشسته بودند؛ سکری بر وی غالب شد، گفت: ما بیضۀ بط بودیم بر کنار دریا، و شیخ ما شیخ نجم الدین، مرغی بود، بالِ تربیت بر سرِ ما فرودآورد. اما از بیضه بیرون آمدیم ما چون بیضۀ بط بودیم، در دریا رفتیم و شیخ بر کنار دریا بماند.
***
در این حکایت تمثیلی عالم روحانی را به دریا و عالم مادی را به خشکی مثل میزند.
و انسان نیز در اصل همانند پرندۀ دریایی است که به عالم روحانی تعلق دارد، و چون قدم در خشکی (ماده) نهاده اصل خود را فراموش کرده است. حاج ملاهادی سبزواری گوید: اینها (مرغابی) تمثیلی است از برای نفوس ناطقه که اصلشان از عالم قدس مجردّات است و به تن در این عالم اجسام تربیت مییابند.
***
یک گزی ره، که بدان سو میروی همچو گز، قطب مساحت میشوی
اگر تو به اندازۀ یک گز در طریق الهی گام برداری، تو خود به معیار و مقیاس این طریق مبدّل خواهی شد. [در سلوک راه خدا، نمونه و سرمشق دیگران قرار میگیری و تو خود، راهبر طالبان دیگر خواهی شد.]
و آنکه لنگو لوک آنسو میجهی از همه لنگیّ و لوکی میرهی
حتی اگر با پای شل و لنگ در طریق الهی رهسپار شوی، از همه نوع لنگی و ناتوانی نجات خواهی یافت.
تخم بطی گرچه مرغ خانگی زیر پرّ خویش کردت دایگی
طبع و میلی که در تو نسبت به دریا وجود دارد، ناشی از سرشت طبیعی مادر توست. [منظور بیت: ای انسان تو فطرتاً از عالم روحانی و ماوراء طبیعی هستی، اما موقتاً در کالبد عنصری گرفتار آمدهای]
مادر تو بطِّ آن دریا بدهست دایهات خاکی بُد و خشکی پرست
مادر تو مرغابی دریاهاست. ولی دایۀ تو مرغی خاکی و شیفتۀ خشکی است. [مرغابی، کنایه از روح انسان و مرغ خاکی، کنایه از روح حیوانی است. آدمی هرچند که محصور در ماده و مدت و غرایز حیوانی است، ولی علیرغم آن، باطناً کششی و کوششی به سوی جهان ماوراء ماده دارد. این کششها و کوششها نشان میدهد که اصل آدمی از دریای ماورای مادّه است.]
میل دریا، که دل تو اندرست آن طبیعت، جانت را از مادرست
طبع و میلی که در تو نسبت به دریا وجود دارد، ناشی از خوی و سرشت طبیعی مادرِ توست. [گرایشهای معنوی تو نشان میدهد که از آن جهانی نه از این جهان]
میل خشکی، مَر تو را زین دایه است دایه را بگذار، که او بد رایه است
اما میلی که تو اینک نسبت به خشکی داری، ناشی از پرورندۀ توست؛ پرورندهات را رها کن که او بداندیش است.
دایه را بگذار بر خشک و، بران اندر آ در بحر معنی چون بَطان
دایه را در خشکی عالم مادّه رها کن و خود به سوی جهان ماورای مادّه بشتاب. و مانند مرغابیان در دریای معرفت و معنویت شناور شو.
گر تو را مادر بترساند ز آب تو مترس و سوی دریا ران شتاب
اگر مادرت، تو را از آب بترساند ترسی به خود راه مده و به سوی دریای بیکران معنویت بشتاب [ مادر در این بیت معادل دایه است: اگر طبیعت مادی تو را از آن جهان ترسانید، بیمی به خود راه نده که آنجهانی هستی]
تو بَطی بر خشک و بر تَر زندهای نی چو مرغ خانه، خانه گَندهای
مولانا در اینجا نکتهای بس مهم را بطور فشده بیان کرده است و میفرماید: ای انسان تو همان مرغابی هستی که هم در خشکی و هم در دریا زندگی میکنی. [کفافی برتر را به معنی بالا گرفته است. باتوجه به این وجه معنی بیت اینست: تو مرغابی ای هستی که هرچند در خشکی به سر میبری، ولی برتر و بالاتر از آن زندگی میکنی]
تو ز کرّمنا بنی آدم شهی هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
تو به اقتضای قول حضرت تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار میروی، زیرا هم در خشکی گام مینهی و هم در دریا. [انسان جامع عالم و روح و جسم است. مصراع اول اشاره دارد به آیۀ 17 سورۀ اسراء]
که حَمَلناهمُ عَلَی البَحری به جان از حَمَلناهُم علی البَر، پیش ران
تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.» از عالم خاک و مادّه درگذر و به سوی دریای معنا بشتاب. این بیت نیز به آیۀ 17 سورۀ اسراء اشارت دارد. مولانا از این آیه برداشت خاص خود را دارد. منظور بیت: تو باطناً به آن جهان تعلق داری. پس، از جهان ماده درگذر.]
قصۀ بط بچگان که مرغ خانگی، پروردشان
مر ملایک را سوی بَر راه نیست جنس حیوان هم ز بحر، آگاه نیست
فرشتگان هیچ راهی به سوی خشکی ندارند؛ جنس حیوان نیز از دریا آگاهی ندارد. [فرشته، موجودی تک ساحتی است، حیوان نیز همینطور. ولی انسان، موجودی دو ساحتی است. زیرا جامع مادیت و معنویت است.]
تو به تن حیوان به جانی از مَلَک تا رَوی هم بر زمین هم بر فَلَک
ای انسان، تو از حیث جسمانی، حیوانی و از نظر روحانی، فرشته. بدین سان هم میتوانی روی زمین راه بروی و هم بر اوج افلاک سیر کنی.
تا به ظاهر مِثلُکُم باشد بشر با دل یُوحی الیهِ دیدهور
همینطور آن بصیر و روشنبینی که به او وحی میشود، برحسب ظاهر مانند همۀ شما آدمیان، آدمی معمولی بوده است. [ اشاره به آیۀ 110 سورۀ کهف: قُل اِنّما انا بشرٌ مثلُکُم یوحی الیَّ…« ای پیامبر بگو من نیز بشری مانند شما هستم که به من وحی میشود…»
قالب خاکی فتاده بر زمین روح او گردان بر آن چرخِ برین
جسم خاکی انسان کامل، روی زمین است، ولی روح او بر افلاک سیر میکند.
ما همه مرغابیانیم ای غلام بحر میداند زبان ما تمام
ای نوجوان، ما همه به منزلۀ مرغابی هستیم. یعنی به دریای روح تعلّق داریم. دریای روح، زبان حال ما را میداند.
پس سلیمان، بحر آمد، ما چو طَیر در سلیمان تا ابد داریم سَیر
بنابراین، سلیمان به منزلۀ دریاست و ما همچون پرندگانی که بطور جاودانه در آن دریا سیر میکنیم.
با سلیمان پای در دریا بِنه تا چو داود آب سازد صد زره
همراه سلیمان قدم در دریای روح بگذار و سیر و سلوک معنوی را آغاز کن تا آب دریا برای تو همچون حضرت داود (ع)، صد نوع زره بسازد. [طبق آیۀ 10 و 11 سورۀ سباء حضرت داود (ع) از آهن، زرههای جنگی میساخته است. مراد از «زره ساختن دریا» شاید این باشد که هرگاه سطح آب دریا ملایم و آرام باشد از کنار ساحل و یا از ارتفاعی مناسب، همانند حلقههای بیشمار به نظر میرسد که ذهن خیّال مولانا آن را به زرههای درهم بافته شده تشبیه کرده است. بدین ترتیب میتوان گفت که هرگاه شخص سالک همراه پیری راهدان در دریای معنویت شنا کند، رام و آرام مسافتها را درمینوردد.]
آن سلیمان پیش جمله حاضرست لیک غیرت چشمبند و ساحرست
آن سلیمان نزد همگان حضور دارد، ولی غیرت چشمها را میبندد و جادو میکند.
منبع
شرح جامعه مثنوی معنوی
کریم زمانی
ج 2
صص 919-923
نشر اطلاعات
چاپ دهم
مطالب بیشتر
- سطرهایی از کتاب پله پله تا ملاقات خدا
- روایت چند آوای باختین و مثنوی معنوی مولانا
- یافتن پادشاه باز را به خانۀ کمپیرزن
- آهنگ بر قدسیان آسمان با صدای عصار و اصفهانی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…