شاعران جهان
به بهانۀ زادروز نخستین آسیایی برندۀ جایزه نوبل: رابیندرانات تاگور
به بهانۀ زادروز نخستین آسیایی برندۀ جایزه نوبل: رابیندرانات تاگور
همه چیز از جاودانگی نشأت میگیرد و از زندگی اثـر مـیپذیرد، زیـرا زندگی عظیم است. رابیندرانات تاگور
رابیندرانات تاگور به معنی رایج کلمه فیلسوف نیست.اما مـیتوان گفت بصیر است و درک ژرفی از حیات دارد،و از آنچه خود«حقیقت»میخواند.تاگور عارفانه در پی آن اسـت که این «حقیقت»را در زنـدگی مـتجلی سازد.از اینرو تجربههای شعری-دینی،و نیز اجتماعی- آموزشی تاگور همه بار و بر این جویندگی است.به زبان خود او:«حقیقت را میتوان آن شخصیت دانست که در نمودهای پیاپی بر شخصیتها تأثیر مینهد.»۱تـاگور حقیقت را غیر قابل دسترس و ناشناختنی نمیداند،در جهات گوناگون فعال و اثر گذار بر شخصیتهای ما میشناسد.حقیقت امری است شخصی،و قرار نیست تسلیم آن باشیم،بلکه تحقق آن مدّنظر است.به همین دلیل تـاگور اغـلب از تجربهء حقیقت سخن میگوید و آن را«نشان نامتناهی» مینامد.هرگاه از شخصیت متعال سخن میگوید به حقیقت نظر دارد که خداست،گهگاه نیز آن را طبیعت کبیر میخواند.بر این دو مفهوم تاگوری گونه سومی را باید افـزود کـه«خود» یا فرد متناهی است.بدینگونه در اندیشهء تاگور،خدا،طبیعت و خود باز نمود سه وجه از حقیقت یگانه است.هر سه جلوههای یک شخص است.چون به تعبیر او اگر کـیهان تـجلی شخص واحد نباشد،پس فریبی است مهیب.»۱ جهان به میزان«حقیقت»واقعیت دارد، زیرا باز نمود آن است. بنابراین روشن است که مایا۲-توهم،در پنداشت تاگور از جهان چندان محلی ندارد،چون جـهان هـمان قـدر واقعی است که خدا و هـمان قـدر شـخصی است که شخص انسان،و منشأ انسان است و جهان.حقیقت غایی خداست که جز با تجربهء عرفانی لایدرک است.زیرا اشراق عـرفانی مـا را بـه هستهء درونی حقیقت هدایت میکند،و تعقل در آن ناتوان مـیماند.مـهم از نظر تاگور این است که نشان نامتناهی عمیقا در درون احساس گردد بیآنکه به دنبال شناختن آن به شیوههای منطقی و عقلانی بـاشیم.در ایـن حـالت شور درونی به صورت بهجت ananda در میآید که در دل حقیقت غایی ثـبت است.به سخن دیگر، درونسازی نامتناهی در انسان موّلد بهجتی است که با عشق ادا میگردد.تاگور به ما مـیگوید کـه یـگانه راه خداشناسی یا نامتناهی عشق است و عشق. اگر خدا عشق بـاشد،طـریق اتصال به خدا جز با عشق نیست.تأکید میکند که: «هرگاه انسانی در روحش تپیدن حیات و روحـ کـل جـهان را احساس کند،به آزادی رسیده است…در آن حالت سرود آن پیامبر حماسهسرا را درک میکند که:«دنـیا از عـشق زاده شـد، با عشق باز ایستاد،به سوی عشق میرود که تمامی تعارضات وجود محو و نـاپدید مـیشود.تـنها در عشق است که یک و دو با هم است. تنها در عشق حرکت و سکون با هم اسـت…بـرد و باخت یکی است…در عشق است که عبودیت و آزادی متناقض نیست،چرا که عشق نـهایت آزادی اسـت و نـهایت اسارت است.راز این محدودیت را آن موجود نامتناهی بر عهده دارد، و در او که عشق است متناهی و نامتناهی یـکی اسـت.»۳
بنابراین نزد تاگور عشق تجربهای است که عاشق را به مقولهء عشق پیوند مـیدهد.بـه هـمین دلیل نیز یگانگی و دوگانگی را در قلمرو عشق در تعارض نمیبیند.چون عشق دوگانگی متناهی و نامتناهی است و هـم آن اصـلی که آن دو را وحدت میبخشد.اما تاگور به تأکید میگوید که آن عشق فارغ از هـرگونه وابـستگی اسـت.به خلاف وابستگی هستهء کنش عشق فارغ از خودخواهی است،زیرا معشوق خود را رها میسازد تـا عـشق را بـیابد.پس فرض بر این است که عشق از معشوق ایثار طلبد، و در طلب دیگری بـاید آنـ هیجانهای خودپسندانه را فدا ساخت. تاگور در شرح این مطلب از مثال چراغ و روغن بهره میگیرد:«چراغ روغنش را در بـرخود نـگه میدارد و مراقب است که به هدر نرود،و خود را در انزوای کامل میدارد و از هـرچه در حـول و حوش اوست کاملا میبرد.خسیس است.امـا هـمین کـه چراغ را برافروزیم نقش خود را باز مییابد.ارتـباط بـا اشیاء دور و نزدیک را از نو برقرار میسازد.سخاوتمندانه ذخیره روغن را برای تغذیهء شعلهاش ایثار مـیکند.«مـن»ما بسان این چراغ اسـت.تـا زمانی کـه دارایـی مـیاندوزد در تاریکی میماند.به مجردی که بـه اشـراق رسید شعله را بالا میکشد و هرچه در تملک دارد به پای او میریزد،چون خود را هـویدا مـیسازد.»۱
عشق هیچ نوعی از محرومیت نیست، بـه عکس عشق در ازای عشق خـود از مـعشوق،عمل میطلبد. عشق در نیکی کـردن بـه دیگران ادا میگردد.به بیان تاگور:«روح نیکوکاری ما را بر آن میدارد تا در نیازمندی (avartha) دیـگری،نـیازمندی من خاص (nihilartha) خود را ببینیم،و هـمین نـشان مـیدهد که صرف کـردن نـیروهای گوناگون در امر خطیر بـشریت هـمان بهجت ماست.»۲پس انسان فقط با اخلاق و رفتار عاری از غرض و سوء نیت نسبت بـه دیـگران میتواند به خودشناسی برسد و به سـاحت غـنا و آزادی و بهجت دسـت یـابد.در یـک کلام،روحی که هـر کنش را وقف برهمن کند به بهجت میرسد.کار شاعر نیز در خلاقیت شاعرانهاش بهجت است. زیـرا هـر آنکه به وحدت روح خود با حـقیقت جـهان تـوفیق یـابد سـرور نامتناهی زیستن را یـافته اسـت.به گفتهء تاگور:«سرور زیستن،سرور کار کردن در انسان واقعیت تام دارد.این که بگوئیم این هـمه تـوهم اسـت به هیچ دردی نمیخورد،و تا این حرفها را بـه دور نـریزیم در مـسیر تـحقق خـویش گـام نخواهیم نهاد.جستوجوی تحقق نامتناهی خارج از حوزهء عمل ما را به جایی نمیرساند و سودی هم ندارد.»۳
تأکید تاگور بر فردیت انسان به این مناسبت است که انسان یـگانه موجودی است که در راه شناختن خدا باید از هیچ کوششی فروگذار نکند.تاگور این کوشش را گونهای آزمودن آزادی مینامد.نمیتوان صرفا با شیوههای عقلانی به نامتناهی رسید، مگر آنکه با جـهان کـه آفریدهء خداست روابط گوناگون برقرار کنیم.زندگی فرایند دگرگونی و تحقق خود است:«رسیدن به کمال و تحقق یافتن از این رهگذر است که انسان تمامی نیروهای خود را فرا خواند…همین کـه روحـ انسان در«وجود»نامتناهی تحقق یابد به مرتبهء انسان کامل گام مینهد و به شکفتگی میرسد…»۴درست است که انسان در پیوستن به نامتناهی حقیقت مـییابد،امـا نامتناهی به هیچ روی بیرون از خـود انـسان نیست.زیرا خود او وجودی است متناهی-نامتناهی.انسان در مرتبهء وجودی متناهی وابستهء به طبیعت است،و در مرتبهء وجودی نامتناهی اوست شهریار جهان و بر آن فرمان مـیراند.پس هـمانگونه که انسان بر جـهان تـأثیر مینهد،نامتناهی در انسان و از طریق انسان بر جهان اثردارد.زیرا خدا یا نامتناهی همان آرمان نهایی کمال است و انسان فرایند جاودان تحقق همین آرمان.به گفتهء تاگور:«این است یگانه هـدف انـسان:یافتن یکتایی که در اوست که حقیقت اوست، کلید روح متعال اوست که همهء درهای حیات روحی در قلمرو آسمان را میگشاید.انسان گرفتار امیال متعدد است و این امیال پراکنده در پی مقاصد گوناگون در جهان مـیگردند زیـرا موجودیت و انـجام آنها جز این نیست.اما آنچه همواره در انسان یکتاست همان جستوجوی وحدت است-وحدت در معرفت-وحدت در عـشق-وحدت در مقاصد،و نیل به سرور برین در توفیق پیوستن به نامتناهی یـگانه، در دل وحـدت جـاودان.»۱
در اندیشهء تاگور،انسان ماهیتی دوگانه دارد:هم بدنی است طبیعی با نیازهای جسمانی و فیزیولوژیک،هم روحی است چـنان تـوانا که نیازها را استعلا میبخشد و آزادی خلاقه او را به کار میاندازد.انسان بر طبیعت تأثیر مـینهد و هـنر و زیـبایی میآفریند.ولی در آفرینندگی چنان هوشیاری از خود بروز میدهد که میتواند قفس محدودیتها را بشکافد و خود را به تـعالی برساند.پس هنر نمایش اشیاء نیست.مکاشفهء خود انسان است:«در هنر آن شخص درون ما بـه آن شخص متعال که از ورایـ دنـیای تار وقایع،خود را در عالم جمال نامتناهی بر ما آشکار میسازد،پاسخ میدهد.»۲به سخن دیگر، هنر پلی است که انسان را به شخص متعال میپیوندد. همان هشیاری نامتناهی است در انسان شخصی.بنابراین،بـا آنکه انسان آفریدهء خداست، با نیروی خلاقیت میتواند به تحقق خدایی نزدیک گردد.با خلق اثری هنری انسان در واقع عنصر حقیقی خود را بیان میکند. زیرا عالمی را که او از دل دنیای مادی و جسمانی آفـریده و عـرضه کرده است،عالم حقیقی خود او،یعنی حقیقت و زیبایی است.هنرمند دنیای دیدنی را از عالم نادیدنی شخص متعال میآفریند،و با بیان خلاقه از این«فزونتر»خودآگاهی مییابد.به اعتقاد تاگور،این«فزونتر»کـه انـسان را از دیگر موجودات متمایز میسازد«شخصیت»است که در خلاقیت و زیبایی تجلی مییابد.جز از این راهگذر از متناهی و وحدت یافتن با نامتناهی یا خدا ممکن نیست.
تاگور در طیف گستردهء هنری،در مقام شـاعر،نـقاش و موسیقیدان و در تمامی وجوه شخصیت خود در مسیر حقیقت حرکت میکند.پیامی را که او در اشعار و سرودها یا نوشتههای دینی و معنوی میفرستد همان است که در متون عمدهء هند جاودان مانده است.تاگور هـمان مـعنویت هـندی را به زبان آموزشی در خدمت بـرادری جـهانی بـرمیگرداند. در این کار مشی راموهان روی و جنبش برهموساماج را از سر میگیرد و به شیوهء خود پیش میبرد.در مقالهای با عنوان شرق و غرب ابتکار عـظیم روی را در گـشودن درهـای تفاهم میان شرق و غرب با این سخنان ارج مینهد:«شماری از شریفترین انسانهای هند کوشیدند تا شرق و غرب را با یکدیگر آشتی دهند.راموهان روی را میتوان مـثال زد کـه یـک تنه بر سر اتحاد میان هند و جهان بر زمینهء بـشریت محض ایستادگی کرد.عقاید کور یا رسوم نیاکان بر او اثر ننهاد و نگرش وی را تار نکرد،و خردمندانه،باسعهء صدر اعـجابآمیزی غـرب را پذیـرفت،بیآنکه از شرق چشم بپوشد،و تنها به اتکای نیروهای خویش بنگال نـوین را بـنیاد نهاد. روی متهورانه رنجهایی را بر خود هموار ساخت تا به حقانیت حقوق بشری غیرقابل تفویض بـرای هـمهء مـا دست یابد و به ما بفهماند که وارثان جهانیم.»۱تاگور میگوید پیام روی بـسیار روشـن اسـت و هیچ ابهامی ندارد.مقصود این است که به هر قیمتی باید پلی میان میراث فـرهنگی شـرق و غـرب برپا ساخت،چون آیندهء کل بشریت وابستهء به آن است. به همین جهت نـیز تـاگور از هندیان میخواهد غرور ملی و تعصبات فرهنگی را به یک سو نهند و آرمان وحدت بـشریت را بـپذیرند. تـاگور با آن که بعضی از جنبههای تمدن غربی را نمیپسندد و مورد انتقاد قرار میدهد،اما با حـدّت تـمام و با صراحت شایستگیهای عظیم غرب را میستاید؛به ویژه توفیقهای بزرگ غرب در پیشرفت عـلم نـظر او را جـلب کرده است. شاید همین علاقه سبب جدال او باگاندی بر سر نافرمانی مدنی باشد.تاگور بـیهیچ پردهـپوشی خود را هواخواه انتر ناسیو نالیسم ضد ایدئولوژی و ضد انقلاب معرفی میکند و بـا هـر نـوع ملیگرایی(ناسیو نالیسم)۲به هر شکلی که درآید یکسره مخالف است. اصولا ملیگرایی را نظریهای سـیاسی نـمیشناسد. بـاید توجه داشت که انترناسیو نالیسم به مفهوم تاگوری انسانگرایی جهانی است کـه ریـشه در درون انسان دارد.در نامهای به دوستش چارلز اندروز مینویسد:«داریم کشف میکنیم که مسئلهء ما جهانی اسـت.هـیچ قومی نمیتواند جدای از دیگران به آزادی دست یابد.یا همه با هم نـجات مـییابیم یا همگی نابود خواهیم شد. این حـقیقتی اسـت مـقبول همهء بزرگان عالم،آن فرزانگان چون به روح واحـد بـشری توجه تام داشتند همواره تعلیماتشان مخالف هرگونه انحصار طلبی بود… انسان معنوی هـرگز دسـت از تلاش برای رسیدن به شـکفتن و کـمال خود بـرنداشته اسـت،و هـر فریاد راستین به خاطر آزادی خبر از ایـن رهـایی میدهد.بر پاکردن سنگرهای جداسازی به نام مصلحت ملی به نوعی ایـجاد مـحظور و ساختن زندان برای ملت در دراز مدت اسـت.چون یگانه راه رهایی در آرمـان بـشریت است.»
(نقل از کتاب«تاگور وجـدان بـشر» نوشته رامین جهانبگلو، ترجمهء خجسته کیا نشر نی،چاپ اول ۱۳۷۹،تهران)
(۱)-ناسیو نالیسم در اندیشهء تاگور به هـیچ روی بـار مثبت ملیگرایی در ایران ندارد. مـخالفت تـاگور بـا ناسیو نالیسم بـاز مـیگردد و به تجربهء جهان از نـکبت نـاسیو نالیسم فاشیستی و ناسیونالیسم انگلیسی در استعمار هند و بعد ملیگرایی هندیان که برخاسته از تفکر بـرتری نـژادی است.
درباره شاعر
رابیندرانات تاگور شاعر، فیلسوف، موسیقی دان و چهره پرداز سرشناس روز 7 ماه مه 1861 میلادی در ایالت بنگال هند متولد شد و در هفتم اوت 1941 درگذشت.
تاگور نخستین فرد از آسیابود که در سال 1913 برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات شد. از سردمداران استقلال هند بود و به دو زبان هندی و بنگالی می سرود و خود آن ها را به انگلیسی بر می گرداند. جالب است که بدانید سرودهای ملی هند و بنگلادش هردو از ساخته های او هستند.
تاگور دو بار به ایران سفر کرد. بار اول در اردیبهشت 1311 بود که همراه عروس خود ردینشاه ایرانی (از پیشوایان پارسیان هند) به دعوت دولت ایران در جشن هفتادمین زادروز خود که در تهران برگزار شد، شرکت کرد.
دو سال بعد نیز تاگور به ایران آمد و با بسیاری از اساتید موسیقی و شعرا و نویسندگان وقت ایران دیدار و گفت و گو کرد. ملک الشعرای بهار در ستایش از تاگور قصیده ی بلندی سروده است.
سروده های تاگور عمدتا کوتاه، لطیف، عمیق و فلسفی اند. از میان بسیاری از شعرهای او که به همت استاد ع. پاشایی به فارسی برگردانده شده اند، نمونههایی را باهم میخوانیم:
واقعیت
عشقی که همیشه می تواند از دست برود
واقعیتی است
که ما آن را چون حقیقت
نمی توانیم بپذیریم.
هرگز
روزی این را خواهم دانست
که مرگ را
هرگز
یارای آن نیست
که آن چه را روان ما یافته
از ما برباید،
چراکه یافته هایش با او یگانه اند.
آفتاب تو
آفتاب تو به روزهای زمستان دل من
لبخند می زند
هرگز در گل های بهاری اش تردیدی نیست.
واپسین سخن
می خواهم
واپسین سخنم
این باشد که:
به عشق تو ایمان دارم.
دشوار
مرا برهان
از گذشته ی به کمال نرسیده ام
که از فراپشت به من چسبیده است و
مرگ را دشوار می کند.
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی
-
نامههای خواندنی1 ماه پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک3 هفته پیش
از «حکیم عمر خیام» چه میدانیم؟