کودک و نوجوان
شنل قرمزی
شنل قرمزی
حداقلش این است که انسانهای گرگ نما در «شنل قرمزی» دندان دارند و وقتی به شکل انسان هستند، بدون پیراهن ظاهر نمی شوند.
افسوس که برچسب پی.جی.۱۳ بر این فیلم نشان میدهد با یک ژانر وحشت واقعی روبرو نخواهیم شد. حتی مرد گرگنمای لون چنی جونیور هم از این فیلم ترسناک تر بود. با این حال، وجود عنصر هیولا بدترین چیزی نیست که توسط این قصه تکراری و مشهور مورد علاقه کودکان نشان داده می شود بلکه برچسب بدترین عنصر فیلم به مثلث عشقی که به نحو بسیار بدی به آن پرداخت شده است، تعلق دارد. به نظر من این سوژه مستقیماً از روی فیلم اخیر همین کارگردان کاترین هاردویک یعنی «گرگ و میش» برداشت شده است.
برخلاف فیلم اخیر «حیوان صفت» (Beastly) که اشتباه فاجعه باری را با مدرنیزه کردن داستان «دیو و دلبر» و انتقال آن به آمریکای امروز مرتکب شد، «شنل قرمزی» در سبک قرون وسطایی و فانتزی دنیایی باقی مانده است که در آن کلیسا قدرت بی اندازه ای در دست دارد و در آن انسانهای گرگ نما و جادوگران وجود دارند. (نیکولاس کیج با چنین دنیایی در فیلم اخیر پرفروش یعنی «فصل جادوگر» روبرو شده است).
در روستایی درست وسط یک صحرای بزرگ زن جوانی به نام والری (با بازی آماندا سیفراید) زندگی می کند که عاشق مرد فقیر چوب بری به نام پیتر (با بازی شیلو فرناندز) است. اما افسوس که مادر والری (ویرجینیا مادسن) و پدرش (بیلی برک) او را با هنری ثروتمند (مکس آیرونز) نامزد کرده اند؛ شخصی که والری کمترین احساس را برایش دارد. والری که به پوشیدن شنل قرمز علاقه زیادی دارد، خیلی از اوقات به دیدن مادر بزرگش (جولی کریستی) که در نزدیکی آنها زندگی می کند، می رود. اما پیرزن هیچ وقت در مورد اینکه او بین لوک و هنری کدام را ترجیح می دهد، پرس و جو نمی کند. مثلث عشقی بین این سه نفر به زمانی برمی گردد که خواهر والری مورد حمله قرار می گیرد و بعد آشکار می شود، گرگ نمای وحشتناک قدیمی بازگشته است. کشیش محلی، استاد شکار شیطان و قاتل گرگ نما ها یعنی پدر سولومون (با بازی گری الدمن) را فرا می خواند. او با تجهیزات کامل برای مبارزه از راه می رسد و مجبور نخواهد بود برای انجام این مبارزه مدت زیادی صبر کند.
آماندا سیفراید بیچاره (یکی از سرزنده ترین و مشتاق ترین بازگران جوان) بین دو ناحیه جنگلی فاقد حس زندگی، گیر افتاده است. هم شیلو فرناندز و هم مکس آیرونز مدل هایی هستند که هیچ گونه استعداد قابل توجهی در بازیگری ندارند و تنها با تکیه بر ظاهر خوبشان جلو می روند. یکی از شباهتهای واضح بین «شنل قرمزی» و «گرگ و میش» این است که هادرویک بیشتر از آنکه به استعدادهای بازیگری بازیگران اصلی مرد توجه کند به ظاهر آنها توجه کرده است. احتمالاً گری الدمن برای این انتخاب شده تا خلا ناشی از بازی بد دیگر بازیگران مرد فیلم را پر کند. اما او هم به صورت اغراق شده و بیش از اندازه بازی می کند. کاراکتر او در یک ناحیه خاکستری اخلاقی قرار دارد، اما فیلمنامه آن قدر سیاه و سفید است که نمی تواند روی پیچیدگی های انگیزه های این شخصیت وقت صرف کند. پدر سولومون جذاب ترین شخصیت فیلم است، اما بعد از آن که ۱۵ دقیقه از فیلم را با او می گذرانیم، فیملسازان این نکته را فراموش می کنند و او را تبدیل به مرد بد داستان می کنند.
«شنل قرمزی» قواعد داستان کودکانه را رعایت می کند، اما این تمام کاری است که انجام می دهد. این اولین بار نیست (و احتمالاً آخرین بار هم نخواهد بود) که از ایده ها و تم های داستان «شنل قرمزی کوچولو» در یک اثر بزرگسالانه امروزی استفاده شده است. در سال ۱۹۹۶، در فیلم «بزرگراه» با درخشش کیفر ساترلند و ریز ویترسپون، که آن هم از داستان معروف شنل قرمزی الهاماتی را گرفته بود، تنوعات بسیار زیاد و جالبی را به کار گرفتند که بسیار بهتر و بیشتر از چیزی بود که در این فیلم جدید با آن روبرو هستیم. «شنل قرمزی» در برزخی بین ژانر فانتزی و ژانر وحشت دست و پا می زند.
تا مدتی «شنل قرمزی» خود را مثل یک اثر رمزآلود نشان می دهد و ما را مجبور می کند تا دائم در مورد هویت انسان گرگ نما حدسهایی بزنیم. چندین احتمال بلافاصله رد می شوند، اما هاردویک در طرح مسائل فرعی برای از یاد بردن موضوع اصلی، استاد است؛ و این کار را به گونه ای انجام می دهد که اصلاً محسوس نباشد. وقتی حقیقت آشکار می شود، کمی توی ذوقمان می خورد، اما نه به اندازه نقطه اوج و پایانی داستان. پنج دقیقه پایانی شنل قرمزی قطعاً بدترین قسمت فیلم است. لحظات احساسی مثلث عشقی چندان خوب نیستند و دلیلش می تواند فاصله زیادی باشد که میان بازی سیفراید و همبازیانش وجود دارد.
گذشته از شکستهای بی شمار فیلم، وقتی نوبت به اتمسفر می رسد، هاردویک بسیار استادانه عمل می کند. دوربین او با عظمت از این سو به آن سو حرکت می کند. (صحنه ابتدایی که از بالا و با هلکوپتر گرفته شده واقعاً تأثیرگذار است) و نمایش انزوا و تنهایی روستا در هر فریم منقوش شده است. جدا از فقدان تأسف بار صحنه های خونین، شنل قرمزی از لحاظ بصری یک تصویر متحرک نفس گیر است (و خدا را شکر که به صورت سه بعدی در دسترس قرار نگرفته).
این فیلم درست مثل یک جعبه با بسته بندی بسیار زیبا و شیک است که حاوی یک جواهر ریز بدلی و فراموش شدنی است. احتمالاً طرفداران گرگ و میش از این اثر هم قدردانی خواهند کرد (البته مطمئن نیستم). اما تصورش سخت است که این فیلم بتواند هیچ فرد دیگری را تحت تأثیر قرار دهد.
منتقد : جیمز براندینلی
(منبع: naghdefarsi.com)
بیشتر بخوانید
مطلب دیگر درباره داستان شنل قرمزی مقالهای است که جک زایپر بر روی آن نوشته است و شهناز صاعلی آن را به فارسی برگردانده و در پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان منتشر ساخته است.
لینک دریافت مقاله
در پایان بد نیست گفته شود روانکاو انسانگرا و مشهور اریک فروم نیز به واکاوی این داستان پرداخته و آن را به ممنوعیتها و تابوهای اولین قاعدگی دختران مربوط میداند. (بشردوست،119:1390)
مطالب دیگر
- نقد فیلم خرچنگ ساختۀ لانتیموس
- نقد فیلم برفشکن ساختۀ بونگ جون هو
- نقد انیمیشن آقای هابلوت(اسکار 2013)
- نقد انیمیشن لُو (اسکار2017)
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی
-
نامههای خواندنی1 ماه پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک3 هفته پیش
از «حکیم عمر خیام» چه میدانیم؟
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»