تحلیل نقاشی
سیب زمینی خورها
سیب زمینی خورها
«سیبزمینیخورها» را اولین کار مهم «ونسانونگوگ» به شمار آوردهاند. آنچه از اطلاعات تاریخی دربارهی ونگوگ برمیآید او به کشیدن زندگی طبقهی فرودست و مذهب علاقه نشان داده است. (آرزو داشت کشیش شود) اما تحلیل نه در پیِ دادنِ اطلاعات دربارهی اثر که به دنبال کشف لایههای پنهان، افزودن به جهانِ یک اثر و فهمِ عمیق آن است؛ تلاشی در جهت رسیدن به بینش نه فقط کسب دانش. در این نقاشی پنج نفر را سر یک میز میبینیم. زنی که مشغول ریختن قهوه است، در تصویر مرکزیت دارد. سر او پایین است اما نگاه دو نفر( از سه نفر قابل مشاهده را) به خود کشانده است. در نگاه این افراد نوعی حس توأمانِ نگرانی و تسلی وجود دارد. میتوان قدرت حاصل از شباهت و درنتیجه جزیی از یک گروه شدن (هرچند گروهِ ضعیف را) در این اثر دید. آنها کنار همدیگرند و همه فقیر،
اما با دست خالی هم نگران همدیگر هستند و هوایِ هم را دارند. بنابراین در این برداشت میرسیم به فلسفهی فریدریش نیچه که همیشه متانت در تحمل مصایب و سختیها را ستوده است. بنابراین اگر بخواهیم با نگاه آلن دوباتن (که به اهداف نقاشی و کاری که برای مخاطب انجام میدهد) توجه داشته باشیم، باید بگوییم این تابلو به انسان لزوم پایداری و از سرگذراندن ِ بیشکوه و گلایهی سختیها را گوشزد میکند. اینکه وقتی راهی نداری و نمیتوانی راهی بسازی بهترین رفتار تحمل و سازگاری با شرایط است. این تابلو مرا یاد این شعر «احمد شاملو » میاندازد که او هم اتحادِ فرودستان و قدرت تحمل ایشان را میستاید: «برف پایانناپذیر بود/ اما مردمی از کوچهها به خیابان میریختند/ که برف، پیراهنِ گرمِ برهنگیشان بود» برف(ضعف، فقر) عاملِ همبستگیشان بود و تنشان را گرم میکرد(به آنها قدرت میبخشید) از آنجا که این اثر به زندگی قشر کارگر میپردازد، طبیعتا پای خوانشِ مارکسیستی را پیش میکشد. کارل مارکس معتقد است پرولتاریا(قشر ضعیف) توانایی آن را دارد که به «آگاهی طبقاتی» دست پیدا کند و در مقابلِ «بورژوازی»(قدرت) طغیان کند. از نظر او پرولتاریا لازم است به جایگاه خود در نظام سرمایهدار واقف شود و از طبقهی در خود، “طبقهی برای خود” را بسازد. از نظر «مارکسیستها » چیزی که این افراد را دارد از پا درمیآورد
«شیء انگاری» است. یعنی حالتی که آنان باید مانند مهرههای یکسان در چرخهی تولید به جای یکی بودن، همسان شوند و کالا تولید کنند. در این حالت توازن قدرت میان کالا و انسان به هم میخورد. کالا قدرت برتر است و تنها چیزی میتواند اهمیت داشته باشد که بتوان آن را فروخت و انسان در این بین با بذل تمام ساعات عمر خود و مستهلک شدن، محتاج همان چیزی میگردد که عمرش را پای آن گذاشته. انسانِ ابزار شده و زندگی بخور و نمیر را در تابلوی سیبزمینیخورها نیز میتوان مشاهده کرد. این نقاشی ابراز همدردی با انسانهای مهره شده است.
سیب زمینی خورها
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند