طنز
اجرای علی قمی قهوهچی در برنامۀ عصر جدید
در کتاب «حکمت شادان» فردریش نیچه دربارۀ «آزادی» و معنای آن خوانده بودم که آزادی یعنی از هیچ چیز خود شرمنده نباشی.
خیلی آدمها را دیدهایم _یا شاید خودمان هم جزو همانها باشیم_ که وقتی کسی از میزان تحصیلات، شغل، میزان درآمد، محل زندگی، ماشین و دیگر مسائل ما میپرسد، خجالت میکشیم. (بحث سر این نیست که دیگران حق پاسخ خواستن ندارند و این کارشان دخالت ناموجه است)
مثلا در دانشگاه دیدهام وقتی استاد از شغل و میزان سواد والدین میپرسید (کاری ندارم که این رفتار چقدر آزاردهنده، و حتا متجاوزانه است) آنکه پدرش کارگر بود با صدایی که اصلاً شنیده نمیشد میگفت کارگر یا سرایدار یا…
خیلی وقتها پیش میآید کسی با دوستانش به یک باشگاه ورزشی میرود و برای آنکه آنها مدل ماشین یا آدرس خانهاش را نفهمند مجبور میشود کلی دروغ سرهم کند تا با آنها همسیر نشود و همیشه زودتر یا دیرتر تمرین را تمام کند.
حتماً شما هم در اطرافتان آدمهایی دیدهاید که میگویند کاش پدرم آن همه زمین را مفت نفروخته بود. پدرم فرشفروش و کارخانهدار ورشکسته است.
و جالب این جاست کسی هیچگاه (من به ندرت دیدهام) از نخواندن کتابهای مهم و اصلی فرهنگ و زبانش و یا نشناختن هنرمندان (موسیقیدانان، نویسندگان، شاعران و…) تراز اول کشورش خجالت نمیکشد. (چیزی که مستقیماً به خودش مربوط است)
اینجاست که میفهمیم آزادی یعنی اگر کارگری، اگر در شغلی هستی که راضی هستی، هرچند درآمدت کم است و آن شغل دهنپرکن نیست هیچگاه نباید خجالت بکشی. اگر خجالت بکشی تو اسیر و بردۀ سرمایه شدهای.
اما همانطور که اشاره کردم در یک چیزهایی باید خیلی خجالت کشید و آن خجالت مثبت است. زیرا در اموری است که با ممارست و تلاش حاصل میشود. خجالت در کتاب نخریدن و نخواندن مهمترین آنهاست.
تعجب ندارد وقتی یک ماشین بدون بنزین نمیتواند حرکت کند، ما توقع داشته باشیم موتور ذهن و زندگیمان بیبنزینِ آگاهی در این جهان پر دست انداز و سخت و پیچیده به خوبی حرکت کند و موانع را پشت سر بگذارد؟
حکمت این طنز که برایتان به اشتراک گذاشتم همین است: علی قمی قهوهچی به حکمت شادان رسیده است. او از چیزی که هست خجالت نمیکشد بلکه برعکس با یک روحیۀ قوی و بامزه روایتی شیرین از شغلش به دست میدهد و آن را با هنر میآمیزد و باعث خندۀ مردم میشود. برخی از این خندهها از روی تحسین است و برخی دیگر از فرط تعجب. تعجب اینکه واقعا چقدر علی آقا میتواند آزاد و رها باشد. چقدر میتواند از زندگیاش خجالت نکشد. چقدر میتواند تمام سختیهای زندگیاش را به چشم طنز ببیند. این است روحیهای که تمام ما باید داشته باشیم.
(آیدا گلنسایی)
مطالب دیگر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نامهات رسید، دختر!
-
شعر جهان3 هفته پیش
شعری از پابلو نرودا برای «معصومه کریمی»
-
تحلیل داستان و نمایشنامه4 هفته پیش
نگاهی به رمان «بچهآهو» اثر ماگدا سابو
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
ما هیچ، ما نگاه…
-
موسیقی بی کلام2 هفته پیش
«نازنینِ ناتمام» اثر مزدافر مؤمنی
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
نگاهی به چند نقاشی پل سزان
-
به وقتِ شنیدنِ شعر1 ماه پیش
«ارغوان» شعر و صدا: هوشنگ ابتهاج
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
نگاهی به رمان «ارزانخورها» نوشتۀ توماس برنهارد