تحسین برانگیزها
دربارۀ نکیسا مُحب: گلفروش زیبای میدان تجریش
این هم دختر گلفروش میدان تجریش:
کسی که با ظاهری خاص توجهات را به خود جلب کرده بود.
همین باعث شد پیدایش کنیم و با زندگی و اهدافش آشنا شویم. در روز برفی تهران به میدان تجریش رفتیم تا پای صحبت هایش بنشینیم. او با شغلش زندگی می کند و خوشحال کردن مردم را دوست دارد. خودش می گوید: «این روزها فکر می کنم ستاره ام.»
دختر گلفروش میدان تجریش واقعی است
خیلی ها می گفتند این عکس ها ساختگی است و برای نمایش گرفته شده است. بین میدان تجریش و میدان قدس اما تقریبا همه او را می شناسند. از چند نفر پرس و جو می کنم تا به مردی میانسال می رسم که یک بغل گل در دست دارد. او می گوید دختر گلفروش هنوز نیامده و شاید در این روز برفی اصلاً نیاید. با اینحال تماس می گیرد و متوجه می شویم که او در راه است. بعد از چند دقیقه انتظار بالاخره از راه می رسد. با چهره ای بشاش، با همه کسبه احوالپرسی می کند و ژست عکاسی می گیرد.
خوش برخوردی، رمز موفقیت
«گل های رز هلندی دارم»، «تل های سوییسی دارم»… این جملات را می گوید و بغل گل به دست، پیاده رو را طی می کند. کم کم نظرها جلب می شود و مشتری ها به سمتش می آیند. بیشتر خانم ها هستنتد که برای خرید و گاهی صحبت کردن با گلفروش معروف این روزها پیشقدم می شوند.
نوروز نزدیک و بازار فروش گل ها و تل هایش خوب است. تقریبا به تعداد همان افراد که گل می خرند، مردم برای عکس گرفتن علاقه نشان می دهند. همانطور که خودش می گوید نقطه قوتش خوش برخوردی با مردم است و در عوض رهگذران هم با تعریف هایشان تشویق اش می کنند. این روزها دختر گلفروش شغلش را بیشتر از همیشه دوست دارد.
فراز و نشیب های زندگی نکیسا
بعدازظهر که سرش کمی خلوت می شود برای مصاحبه می رویم. دوست ندارد زندگی شخصی اش جایی درز کند. نکیسا (نام هنری که برای خود انتخاب کرده است) دختری کُرد که در چالوس متولد شد و ادامه تحصیل داد، حاصل ازدواج یک مهندس عمران و یک مادر هنرمند است.
روی پای خود ایستادن را از مادرش یاد گرفت و خلاقیت را یکی از نزدیکانش به او آموخت. مادرش یک تعاونی هنرهای دستی را اداره می کرد و در نمایشگاه های بین المللی هم به عنوان کارآفرین نمونه معرفی شد.
کار کردن را از بچگی و زمانی که هنوز در رفاه بودند دوست داشت و در کنار مادرش کارهای هنری و دستی می کرد و می فروخت. فرزند وسط یک خانواده پنج نفره که در دوره راهنمایی به مدرسه نمونه دولتی می رفت. به دلیل دوری راه نتوانست تحصیلش را در این مدرسه ادامه دهد. رشته ریاضی فیزیک را در دبیرستان و ریاضی محض را در دانشگاه ادامه داد.
در این روزها بیشترین فعالیت را می کرد، از تدریس به سایر دانشجویان تا فعالیت هنری در تئاتر و مدلینگ. نکیسا گاهی گیتار می زند و سابقه بازی در سه فیلم سینمایی را دارد. یکی از نقاط عطف زندگی اش فرا می رسد، پدر فوت می کند و اعضای خانواده که سرپرست اصلی شان را از دست داده اند، دخل و خرج شان جور درنمی آید و نکیسا از روی اجبار دانشگاه را رها می کند و برای کمک به معاش خانواده اش به تهران می آید.
دختری تنها در شهری غریب که از صفحه آگهی های روزنامه کار پیدا می کند و در اتاقی ساکن می شود. زندگی اش به سختی می گذرد. گلفروشی را به پیشنهاد یکی از دوستانش از بهمن سال گذشته شروع می کند. در این حال دوستش هم به او پشت می کند تا نکیسا مجبور شود اجناسی که روی دستش مانده را با دستفروشی به پول تبدیل کند. کم کم کارش می گیرد تا جایی که این کار را به عنوان شغل خود انتخاب می کند.
بعداز مدتی با چرخ دستی گل ها را می فروشد تا اینکه مغازه دارها از رونق کارش ناراحت می شوند و شهرداری را به جانش می اندازند. بعد از چندین بار دعوا و مقاومت در مقابل ماموران شهرداری حالا خودش را طوری اثبات کرده که حتی کارکنان شهرداری و خانواده هایشان به مشتری ثابتش تبدیل شده اند.
در آرزوی فتح دنیا
علاقه دارد که سبک خاص خود را داشته باشد و شاید تا به حال هم تا حدی موفق شده است. داستان از روزی شروع شد که اتفاقی یک تل می خرد و آن را روی سرش می گذارد. استقبال مشتریان از آن تل چنان زیاد بود که تصمیم گرفت خودش یاد بگیرد تل درست کند. از آن روز با این سبک و سیاق کارش را ادامه داده و مورد توجه قرار گرفته است.
شغلش را با همه سختی ها و نگاه های متفاوت دوست دارد. می گوید: «معجزه خدا بوده که اینطور خبرم در همه جا پخش شده و همه به من افتخار می کنند. آشنایانی دارم که با برخوردشان به من می فهماندند با کار من مشکل دارند اما بعد از این اتفاق محبت شان را به من نشان می دهند.»
از وابستگی به مردها خوشش نمی آید. فکر می کند باید خودش به آرزوهایش برسد. برای کشیدن گلیم خودش از آب به تنهایی، جنگیده و حتی مجبور شده خیلی از حقایق را پنهان کند. می گوید: «خانم ها باید کار کنند و در جامعه حضور داشته باشند. استقلال مالی داشته باشند و کارآفرینی کنند.»
با وجود همه اذیت هایی که شده، در حال حاضر از وضعش راضی است و می خواهد از مردم، کسبه و ماموران سد معبر شهرداری که دیگر او را پذیرفته اند، تشکر کند. شاید دختر گلفروش میدان تجریش، نکیسا، روزی هنرمند جهانی شود. روزی در کشورهای مطرح جهان آثار خود را به نمایش بگذارد و به عنوان یک هنرمند مشهور شود. آنطور که خودش می گوید: «می خوام دنیا رو فتح کنم؛ من انرژی این کار رو دارم.»
(منبع: سایت خبری_ تحلیلی خاورستان)
مطالب مرتبط
- پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز
- دربارۀ مکرمه قنبری
- دربارۀ اپرا وینفری
- دربارۀ کسی که باید باشی و کسی که هستی
- باید ساخت نه با دنیا که دنیا را
- کارتون یک دقیقهای عشق را باور کن
- انیمیشن کوتاه آقای هابلوت
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»