با ما همراه باشید

تحلیل شعر

استفان بِرت: چرا انسان‌ها به شعر نیاز دارند؟

00:13
من همواره شعر می خوانم و اغلب درباره ی آن می نویسم و شعرها را از قطعه قطعه می کنم تا ببینم چطور عمل می کنند چون من اهل کلمه هستم. من اغلب جهان را با کلمات بهتر می فهمم تا با تصاویر، یا اعداد و وقتی تجربه یا احساس جدیدی دارم کمی ناآرام هستم تا زمانی که سعی کنم آن را در قالب کلمات بریزم. فکر می کنم همیشه همینطوری بوده ام. در کودکی داستان های علمی تخیلی را می بلعیدم. درست مثل الان. و شعرهایی از آندرو مارول، و متیو آرنولد و امیلی دیکینسون و ویلیام باتلر یتس پیدا می کردم چون در کتاب های علمی تخیلی نقل قول شده بودند، و من عاشق لحن آنها بودم پس به خواندن درباره ی اتاوا ریما(شعر هشت بندی)، موقوف المعانی و وقفه ی داخل شعر و دیگر موضوعات فنی ادامه دادم که شما به آنها اهمیت می دهید اگر به شعر اهمیت بدهید، چرا که قبلاً اشعار مرا شادتر غمگین تر و زنده تر می کردند. و من منتقد شعر شدم زیرا می خواستم بدانم چرا و چگونه.

01:12
اکنون، شعر چیزی نیست که تنها در خدمت یک هدف باشد بیشتر از موسیقی یا برنامه های کامپیوتری که یک هدف دارند. واژه ی یونانی «poem»، به معنای « یک چیز ساخته شده» است و شعر مجموعه ای از تکنیک ها، و روش های ساخت الگوهایی است که احساسات را به شکل کلمه در می آورد. هرچه تکنیک بیشتری بدانید، چیزهای بیشتری می توانید بسازید، و الگوهای بیشتری را می توانید تشخیص دهید در آن چیزهایی که ممکن است قبلاً دوستشان داشته یا عاشقشان بوده اید.

01:44
گفته شده که شعر به نظر میرسد که برای چیزهای مشخصی واقعاً خوب است. برای مثال، همه ی ما می میریم. شعر به ما کمک می کند با آن زندگی کنیم. اشعار از کلمه ساخته شده اند، فقط و فقط کلمه. خصوصیات اشعار مثل خصوصیتهایی، شخصیتهایی، است که مردم را از هم متمایز می کند. اشعار به سادگی به اشتراک گذاشته می شوند و وقتی شعر می خوانید، تصور می کنید که یک نفر با شما یا برای شما حرف می زند، ممکن است او در جای دوری باشد یا تازه به دنیا آمده، یا فوت کرده باشد. به همین دلیل می توانیم به شعر پناه ببریم هرگاه که بخواهیم یاد کسی یا چیزی را زنده کنیم، تولد کسی را جشن بگیریم یا فراتر از مرگ را تجربه کنیم یا با کسی خداحافظی کنیم و این یکی از دلایلی است که اشعار مهم به نظر میرسند، حتی برای کسانی که مثل من نیستند، کسانی که در دنیای کلمات زندگی نمی کنند. فرانک اوهارا در شعری می گوید: « اگر به شعر نیاز ندارید، ناز شستت!» اما او همچنین می گوید آن زملنی است که او دیگر نمی خواهد زنده بماند، این فکرکه او دیگر شعرهای بیشتری نخواهد نوشت او را متوقف خواهد کرد. شعر کمک می کند که بخواهم زنده بمانم، و می خواهم به شما نشان دهم که چرا با نشان دادن چگونگی آن، چگونه اشعاربه این حقیقت که ما زنده ایم در یک مکان و در یک زمان مشخص و در یک فرهنگ خاص، و در جای دیگر زنده نخواهیم بود، واکنش نشان میدهد.

03:16
این یکی از اولین شعرهایی است که حفظ کردم. آن هم میتواند اشاره به یک کودک و یا یک بزرگسال داشته باشد.

03:25
“از دور، از شب و صبح

03:28
از تو آسمان دوازده باد، [ نوعی ساعت باستانی ]

03:31
مسائل زندگی برای بافتن من

03:33
اینجا می وزد، و من اینجا هستم.

03:35
حال __برای هر نفسی که درنگ می کنم

03:37
نه برای پراکنده شدن __

03:40
دستانم را سریع بگیر و به من بگو

03:42
در قلبت چه داری

03:44
حالا بگو، و من پاسخ خواهم داد

03:46
چگونه باید کمکت کنم، بگو؛

03:49
اینجا در باد دوازده چهارم

03:51
راه بی پایانم را انتخاب می کنم.

03:54
[اِی.ای. هاوسمن]

03:56
این شعر به مؤلفان افسانه های علمی-تخیلی اعتراض کرده است. این شعر حداقل به سه عنوان از داستان علمی -تخیلی مجهز شده است، فکر می کنم چون می گوید که شعر می تواند اخباری را از گذشته و آینده یا از آن طرف دنیا برای ما بیاورد، زیرا الگوی اشعار می تواند به شما بگوید در قلب هرکس چه می گذرد. می گوید که اشعار می توانند موقتاً افراد را به هم نزدیک کند، که فکر می کنم حقیقت دارد، و آن نه به دلیل قافیه بلکه به دلیل قافیه پردازی در ذهنم مانده است. به سادگی در مصراع دوم و چهارم، «say» و «way» هم قافیه اند با کمی دقت در مصراع های یک و سه “answer” و “quarters” به همین ترتیب شعر کنار هم قرار می گیرد. آن شعر واقعیت مُردن ما را به بازی می گیرد با اغراق در سرعت زندگی مان. سال های اندکی که روی زمین هستیم می شوند یک سخن، یک نفس . این شعر درمورد تنهایی است__ “من ” در شعر احساس می کند که هیچ ارتباطی باقی نمی ماند و مثل درخواست کمکی به نظر می رسد تا جایی که به کلمه ی « کمک » برسید. جایی که این « من» شما را می بیند، دستتان را می گیرد، بیشتر شبیه یک معلم یا یک جن است، یا حداقل چیزی است که او می خواهد باور داشته باشد. این اولین بار نیست که یک شاعر شعری می نویسد که می خواهد شنیده شود.

05:10
شعر بعدی چیزهایی را که دوست داشتم، و چیزهایی را که می خواندم، و به عنوان یک بزرگسال احساس می کردم می توانم بخوانم تغییر داد. اگر آن را قبلاً ندیده باشید ممکن است هیچ احساسی در شما به وجود نیاورد.

05:22
” باغ”

05:25
خرزهره: مرجان

05:27
از تبلیغات رژلب در دهه ی پنجاه.

05:30
میوه ی چنین درخت دانشی

05:33
برای ضربه زدن (هوای لطیف)

05:35
برای بوسیدن یا زدن.

05:37
نمایان می گردد

05:38
در ظاهر عادات کهنه

05:40
چون ما بد هستیم؟

05:43
تهدید مردانه ی بزرگ،

05:44
حیله گر و عامیانه”

05:47
[ری آرمانتروت]

05:49
من این شعر را در مجموعه ی گیج کننده ی اشعار ۱۹۸۹ پیدا کردم. فقط شنیده بودم که نویسندگان مفتضحی به نام شاعران زبان هستند که هیچ مفهومی را انتقال نمی دهند، و من می خواستم بدانم که برای من اینها چه هستند، بعضی ها زیاد چنگی به دل نمی زدند، اما این نویسنده، ری آرمانترونت، برخلاف آنها بود، و من به مطالعه ی آثار او ادامه دادم تا وقتی که احساس کردم می فهمم چه می گوید درست مثل این شعر.

06:12
این شعر درباره ی باغ عدن و هبوط، و داستان کتاب مقدس از هبوط است، که در آن رابطه ی جنسی، همانطور که می دانیم و مرگ، و گناه همزمان به جهان وارد شدند. آن همچنین درباره این که ظاهر چطور فریب می دهد، چگونه فرهنگ مان می تواند ما را به انجام کاری و گفتن چیزی که نمی خواهیم یا دوست نداریم وادار کند، و سبک آرمانتروت سعی دارد ما را متوقف یا کُند کند. “smack” می تواند به معنای “بوسه” مثل بوس فرستادن، مثل لب گرفتن باشد، اما می تواند به معنای ضربه زدن باشد مانند بدرفتاری های خانگی، چراکه جاذبه های جنسی می توانند تهدید آمیز باشند. قرمز که به معنای باروری است می تواند به معنای زهر هم باشد. خرزهره سمی است. و عادات کهنه مانند «smack» به عنوان «بوسیدن» یا «ضربه زدن» می تواند ما را یاری کنند در درک این که چطور فرضیات تایید نشده ی ما می توانند به ما بقبولانند که ما بد هستیم چون رابطه ی جنسی گناه است، یا چون ما تبعیض جنسی زیادی را تحمل می کنیم. ما اجازه می دهیم مردان به زنان دستور دهند. این شعر به تبلیغات قدیمی رژلب، و حاشیه ی توضیحاتشان، و نقضها و توقفهایشان واکنش نشان میدهد، و هر چیزی که به پافشاری شعارهای تبلیغاتی که به راحتی به ما میگویند که چه بخواهیم، چه بکنیم، به چه فکر کنیم. آن پافشاری نکته بسیار مهم شعر است، که به من نشان میدهد، آرمانتروت نشان میدهد که چگونه است شنیدن تهدیدهای بزرگ و خیانت فانی در زبان زندگی روزمره، و یکبار او این کار را کرد، فکر میکنم او میتواند به دیگران نشان دهد، مردان و زنان، که چگونه است آنگونه احساس کردن و بگوید به دیگران، مردان و زنانی که بسیار احساس بیگانگی میکنند یا به شدت از اینکه تنها نیستند میترسند.

07:54
اکنون، چگونه بدانم که درباره این شعر تاحدی گیج کننده اشتباه نمیکنم؟ خوب در این مورد، پیش نویس سخنرانی خود را برای شاعر ایمیل کردم و او گفت: “بله بله در همین زمینه است”. بله. (خنده) (نشویق حضار) ولی معمولاً، شما نمیتوانید بدانید. شما هرگز متوجه نمیشوید. نمیتوانید مطمئن باشید، و این طبیعی است. همه کاری که میتوانیم بکنیم گوش دادن، نگاه کردن و حدس اشعار و این که ببینیم آیا به آنچه ما نیاز داریم پاسخ میدهند، و اگر در مورد بعضی قسمتها اشتباه میکنیم، هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیافتد. حالا، شعر بعدی از آرمانتروت قدیمی تر، اما کمی از هاوسمن جدیدتر است.

08:33
” مرد شجاع”

08:35
خورشید، آن مرد شجاع،

08:39
از میان تنه درختان در کمین می آید،

08:40
آن مرد شجاع.

08:43
با چشمان سبز و افسرده

08:44
در تاریک چمنزار

08:46
فرار می کند.

08:48
ستاره های خوب،

08:49
سکان های محصور و مهمیزهای تند و تیز،

08:52
فرار می کنند.

08:54
ترس های تخت خوابم،

08:55
ترسها از زندگی و ترسها از مرگ،

08:57
فرار می کنند.

08:59
آن مرد شجاع طلوع میکند

09:01
و بدون اندیشه قدم می زند،

09:04
آن مرد شجاع.”

09:06
[والاس استیونس]

09:09
اکنون، خورشید در این شعر، در شعر والاس استیونس، به نظر بسیار مهم میرسد زیرا شخص در شعربسیار ترسیده است. صبح خورشید از میان شاخه ها طلوع میکند، طلسم شبنم را باطل میکند، چشمان، روی چمن، و مثل ارتش در خیال ستاره ها را شکست میدهد. “شجاع” جلوه قدیمی خودش را دارد درست مثل حس جدیدش، جرأت. این خودشید از نشان دادن صورتش نمیترسد. اما شخصیت شعر می هراسد. او شاید همه ی شب را بیدار بماند. این همان چیزی است که استیون برای قطعه بعدی آشکار کرده است، جایی که فرار بک مانع می شود. شاید این شخص هم بخواهد فرار کند، اما با مثال خورشید تقویت شده است، شاید تازه پیشرفت کرده باشد. استیونس کلمه به لحاظ شنیداری عجیب را برای پایان نگه داشته است. برخلاف خورشید، انسان فکر میکند. ما درباره گذشته و آینده، زندگی و مرگ، بالا و پایین فکر میکنیم. و این میتواند ما را به وحشت بیاندازد.

10:12
اشعار، الگوهای شعری، تنهابه ما نشان نمیدهد که کسی به چه می اندیشد یا چه میکند یا چه اتفاقی افتاده است بلکه چگونگی شخصی آنگونه بودن را نیز به ما نشان میدهد، برای بسیار نگران، تنها، کنجکاو بودن، بسیار احمق، معقول، شجاع بودن. برای همین هم شعر در نگاه اول میتواند ماندگار به نظر برسد، خیلی شخصی، و بسیار زودگذر، مثل چیزی لحظه ای در درون یا خارج شما. دنیس ریلی شاعر اسکاتلندی شعر را با سوزن مقایسه کرده، نقره ای که ما از خارج درونش نهاده ایم، و شاعر آمریکایی ترنس هایس شش شعر به نام “باد در جعبه” سروده است. یکی از آنها میپرسد: ” بگو، میخواهم بعد از مرگم چه کنم؟” و جواب این است که قرار ایت با ما بماند یا نه با ما بلکه درون ما مثل باد، هوا یا کلمه.

11:06
از همیشه ساده تر است که شعری بیابی که شاید در تو بماند، که شاید با تو بماند، از سالها قبل ، یا از همین لحظه، از جایی خیلی دور یا جایی نزدیکتر از محل زندگیت، نقریباً مهم نیست که کجا زندگی میکنی. شعر میتواند کمک کند که بگویی، نشان دهی احساست را اما میتوانند همچنین تو را به احساسات معرفی کنند، راه هایی برای در دنیا بودن، مردم، بسیار برخلاف تو، شاید انسانهایی از گذشته های دور. بعضی اشعار حتی به تو می گویند که این کاری است که آنها میتوانند بکنند. این همان کاری است که جان کیتس در شاید مرموزترین شعرش کرده است. آن اسرارآمیز است زیرا احتمالاً تمام تشده است، احتمالاً او آن را ناتمام رها کرده است، و چون شاید برای یک شخصیت تئاتر نوشته شده است، اما ممکن است فقظ افکار کیتس درباره نوشته هایش باشند، دست نوشته هایش، و من شنیده ام، دست کم شنیده ام، بشر، و من شنیده ام قدرت تکنیک های قدیمی شعر، و حس میکننم، شاید شما هم حس کنید، که حتی برای یک لحظه، تقریبا مناسب، شخصی از گذشته های دور، کسی به یاد ماندنی را ملاقات کرده اید.

12:23
“این دست زنده، حالا گرم و توانا

12:26
از حرص، ای کاش، اگر سرد بود

12:30
و در سکوت یخ زده گور

12:32
زیاد در رفت و آمد روزها و مأیوس از شبهای رؤیایی

12:36
که تو قلب خشکیده از خون خود را آرزو کنی

12:40
پس در رگ های قرمز زندگی شاید دوباره به جریان درآیند،

12:43
و تو به هوش باش – خونسرد –ببین اینجاست —

12:48
من آن را به طرفت نگه داشته ام.”

12:53
با تشکر.

12:55
(دست حضار)

برترین‌ها