اخبار
شعلهای پرده را برگرفت و ابلیس به درون آمد/ هوشنگ ایرانی

آن آتش جاودان
به سوی او
بودلر، بودلر
ابلیس
ای خدای رنجها
ای خدای تنهائیها
تو که در اندوه ژرف و شکنندهات بر این نمایشگاه پستیها نگرانی
که در تنهائی خدائیت از این ناتوانیها رنج میکشی
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس!
ای دانندۀ راز
ای آتش راهنما
تو که گریزگاه دریاها را درهم میشکنی
که نقاب از چهرۀ هابیلها فرو میافکنی
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس!
ای فرمانروای هستی
ای آخرین پناه
تو که مطرودین حیات را لذت مرگ میپوشانی
که رمز اضطرابآور هستی را بر آنها میگشایی
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس
ای گسلندۀ بندها
ای پذیرندۀ سیاهکاران
تو که راه را بر گمشدگان وادیهای نفرین زده مینمائی
که محکومین سرگردان را آرامش میبخشی
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس
ای تجلی زشتیها
ای آفرینندۀ زیباییها
تو که بشریت را در مستیها و بیخودیها بر زیبایی شومت آگاه میکنی
که صدای دشمن جاودانت را در خروش عاصیان خاموش میسازی
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس
ای غرور شکستناپذیر
ای لهیب نابودکننده
تو که خداوند را به ناپدیدی ابد محکوم کردی
که خودپسندی آن سیاه دل را زبون ساختی
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس
ای فاتح دوزخ
ای پست کنندۀ آسمانها
تو که با بوسۀ یهودا فریب خدایان را به سخره میگیری
که در پایکوبی کالی آنان را به تضرع میآوری
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس
ای نور جاودان
ای سلطان ظلمتها
تو که در تجلای ذات خود منصور را بر دار میکنی
که در وادی فنا از شمس جز قطرهای خون چیزی بازنمیگذاری
ستایش میکنیم تو را و رنج تو را
ابلیس
ای شعلۀ پرشور حیات
حریم تنهائیت را بگشا
زیبائی لعنتشدهات را آشکار ساز
در جلوۀ دیدارت ما را بسوزان
در فنای هستیها ما را رهائیبخش
آمین
گریز
از فراز صخره پرکشید و برفت
و صخره را
که با نوشیدن گرمای لطیف سنگینی او
کوهها و اقیانوسها را از یاد میبرد
ترک گفت
صخرۀ متروک گردبادها و طوفانها را میبوید
و او را
که آنچنان تند گریخت
در سرود لغزان آنان میجوید
در آن هنگامها که او از رویاهایش به سوی صخره بازمیگشت
و در رنجی عظیم آرام میگرفت
صخره را اضطرابی سرد به لرزه میآورد
و در سکوت بیپایانش
راز رنجها و شادیها را
بر او آشکار میکرد
و او هرگز بر صخره ننگریست
و ندای آگاهیدهندهاش را هرگز نشنید
از فراز صخره پرکشید و برفت
و صخره در ناشناسی سایهها بازماند
رویایی گمشده در ظلمت گردباد میدرخشد
و طپشی فراموش شده انتظار میکشد
(سال 1331)
منبع
تاریخ تحلیلی شعر نو
شمس لنگرودی
نشر مرکز
صص 546-543
مطالب دیگر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به رمان «هیچ دوستی بهجز کوهستان» نوشتۀ بهروز بوچانی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی6 روز پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به نمایشنامۀ «بانویی از تاکنا» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی4 هفته پیش
رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر!
-
تحسین برانگیزها2 هفته پیش
«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی4 روز پیش
گزیدهای از بهترین سخنرانیهای «اپرا وینفری»
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
توصیههای اپیکور برای شاد زیستن
-
لذتِ کتاببازی3 روز پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده