شاعران ایران
بنفشه، مُژده نوروز میدهد ما را …
نکوداشت یکصد و دوازدهمین سالگشت تولد پروین اعتصامی چهارمین فرزند یوسف اعتصامالملک و اخترالملوک فتوحی تبریزی، پس از سه پسر، دختر بود و نامش را پروین گذاشتند و در خانه، رخشنده صدایش میکردند. ابراهیم، ابوالقاسم و ابوالفتح، قبل از پروین پا به عرصه گذاشته بودند و عُمر ابراهیم به دنیا نبود، اما ابوالقاسم و ابوالفتح، به همراه پروین چهار یا پنج ساله، در سال 1290 یا 1291 شمسی به تهران آمدند. اعتصامالملک نماینده مردم تبریز در مجلس شورای ملی بود و بعدها ریاست کتابخانه مجلس را برعهده گرفت. پروین، بعدها صاحبِ دو برادر دیگر نیز شد. نصرالله و سعید.
تمامی برادران پروین، دارای تحصیلات عالیه بودند. ابوالقاسم دبیر اول سفارت ایران در مسکو بود و بعدها، سفیر کبیر ایران در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شد. ابوالفتح، مسلط بر زبان فرانسوی بود و مدتی نیز در عدلیه با علیاکبر داور کار میکرد و چون با دَم و دستگاه قضایی و عدلیه پهلوی، چندان نمیتوانست دمخور باشد، عطای آن را به لقایش بخشید و به تاجری موفق بَدَل گشت و دیوان پروین را به بهترین شکل ممکن ـ البته با اندکی دستکاری و حذف سه بیت از «زن در ایران» در چاپ دوم که پس از شهریور 1320 و سقوط پهلوی اول صورت گرفت ـ به چاپ میرساند و نصرالله، دفتر ترجمه رسمی داشت و با دادگستری همکاری میکرد و دکتر سعید اعتصامی، داروساز بود و در چهارراه عزیزخان، گویا صاحبِ داروخانه بود و داروی «تنتور یُد» او بسیار معروف بود و در میان اعضای خانواده اعتصامی، بعد از پروین، کمترین طولمدت عُمّر را داشت.
«پدیده پروینِ شاعر» از بدو چاپ اشعار وی در جریده بهار، توسط پدر پروین، مورد سؤال بود و بعد از چاپ دیوان پروین، با مقدمه محمدتقی ملکالشعرا بهار، برخی این موضوع را جدی نگرفتند و بعضی نیز پروین را «مرد» دانستند و بعد از سقوط پهلوی اول، جار و جنجال بهپا خاسته از سوی سیدضیاالدین طباطبایی. نخستوزیر کودتای سوم اسفند 1299 شمسی ـ و تسویه حساب با ملکالشعرا بهار، به خاطر مخالفت با وی، بهخاطر سوابق او و شائبه طرفدارای از انگلیس و انگلوفیل بودن سیدضیا ـ پای پروین را به میان کشید و بار دیگر پروین از مقام شاعری عزل شد!
ابوالفتح اعتصامی، دست به دامان دوستان پدرش شد تا شهادت دهند «پروین شاعر بوده» و دیوان چاپ شده در سال 1314، تماماً سروده پروین است و در این میان «قاسم صوراسرافیل» جواب مثبت داد و در پاسخ و درخواست وی، طی نامهای مستوفا، اشاره به شاعره بودن پروین کرد؛ ابوالفتح در تاریخ 18 بهمنماه 1324 طی نامهای به قاسم صوراسرافیل چنین نوشت.
حضور محترم جناب آقای قاسم صوراسرافیل
یکی از جراید هفتگی تهران چندی است مقالاتی راجعبه دیوان خانم پروین اعتصامی منتشر و به خانم پروین و پدرش مرحوم یوسف اعتصامی نسبتهایی میدهد.
چون از ایام جوانی طوری با مرحوم اعتصامالملک دوست و محشور بودید که چیزی از جزئیات زندگانی آن مرحوم و مخصوصا خانم پروین اعتصامی بر جنابعالی پوشیده نیست، لذا با ارسال جریده هفتگی مزبور خواهشمندم آن را ملاحظه و در صورت امکان و اقتضاء هر آنچه را درخصوص دیوان خانم پروین و خود مشارالیها در خاطر محترم هست لطفا برای اطلاع عموم مرقوم فرمایید.
با عرض امتنان
ابوالفتح اعتصامی
نامه جناب آقای صوراسرافیل
دوست عزیزم
هفت سال است مریضم. در این مدت در هیچ جا چیزی ننوشتهام، چون خود را لایق نویسندگی نمیدانم.
در گذشته نیز حتی در جریدهای که خود مدیر آن بودم کمتر چیز مینوشتم زیرا در برابر تحریرات حضرت آقای دهخدا که غالباً زینت صفحات صوراسرافیل بود من شرم داشتم چیزی بنویسم و اظهار وجود کنم. روزنامهای را که فرستاده بودید خواندم و با کمال تأثر قلم به دست میگیرم. از قرائت مقاله راجع به دیوان پروین اعتصامی مدتی متحیر و مبهوت ماندم. چطور حیرت نکنم؟ آیا حیرتآور نیست که 23سال بعد از انتشار آثار پروین تازه کسی در صحت انتساب دیوان پروین تردید کند؟ با مرحوم اعتصامالملک از 1312 قمری (یعنی متجاوز از 50 سال قبل) دوست و رفیق بودم. بیشتر عمر من در مصاحبت او گذشته است. به افکار و عقاید او، به وضع زندگانی داخلی او و مخصوصا به طرز تعلیم و تربیت و فکر کار خانم پروین کاملا آشنایی داشتم. اینک یک نفر او و دختر ناکامش را، سال ها بعد از وفات آنها، مورد تهمت و افترا قرار داده است! میگوید چگونه پروین در پانزده سالگی قصایدی چنان نغز سروده و در 28 سالگی دیوانی به وجود آورده که اگر از آثار ملای روم و عطار و جامی بالاتر نباشد، کمتر نیست. به شهادت تاریخ، نوابغ واقعی یعنی آن عده معدود که موهبت خاص الهی شامل حالشان گشته و آنها را از دیگر مردم متمایز ساخته، نبوغ خود را در صغر سنی به منصه ظهور رساندهاند. نبوغ اگر در نهاد کسی هست در همان آغاز عمر بروز میکند و اگر هست هر قدر هم سن بالا برود اثری ظاهر نمیشود ولو آنکه شخص فیالمثل هزار کتاب بخواند یا صدهزار بیت شعر از برنماید. گویا به عقیده این آقای محترم، بزرگی به سال است نه عقل ـ اگر چنین میبود میبایست به تعداد پیرمردان و پیرزنان در این مملکت نابغه داشته باشیم. اگر بهطوری که من و سایر همعصرها و دوستان مرحوم اعتصام میدانیم و طی یک عمر به رأیالعین مشاهده کردهایم میدانستند پروین چگونه تعلیم و تربیت یافت ـ چطور در هشت سالگی و بلکه زودتر قریحه خداداد او ظاهر گردید ـ چگونه در همان ایام طفولیت باهوش و ذوقی سرشار تمام فنون شعر و عروض را آموخت ـ چطور دخترکی که قدش تا کمر پدرش هم نمیرسید با پدری بدان پایه فضل و دانش بر سر نظم و نثر به مباحثه میپرداخت. چگونه این دختر در تکمیل استعداد ذاتی خویش از تمام تفریحات و لذات دوران جوانی صرف نظر کرد [و] شب و روز هم خود را صرف شعر گفتن نمود. چطور در پیروی از این خط مشی از همه دنیا چشم پوشید و 34 سال عمر را وقف این دیوان کرد. چگونه همیشه به قدری متفکر و گرفته و از اوضاع روزگار در هم و متألم بود که ما همگی از زوال سلامت او بیمناک بودیم و بالاخره چطور همین عشق و علاقه و توجه به یک مقصود و مقصد مثل آتش سوزان طومار زندگیاش را در موسم شب درنوردید ـ آری اگر اینها را میدانستند دیگر این آقا نمیگفت پروین را چه امتیاز بوده که چنین شاهکاری بهوجود آورد؟ مخصوصا عبارت دوشیزه مدرسه آمریکایی را گاه و بیگاه بر سبیل استهزا و طعنه مترادف با نام پروین ذکر نمیکرد. اگرچه تصور نمیکنم شاگرد مدرسه امریکایی بودن عیب و عار باشد، لیکن باید دانست وقتی که پروین برای تحصیل زبان انگلیسی (و به قول خودش برای خواندن شکسپیر در زبان شکسپیر) به مدرسه آمریکایی رفت، شاعری بلندپایه و سخندانی بزرگ بود. (دوشیزه آمریکایی) برای آموختن متون شعر به آن مدرسه نرفت ولی بدون تردید ادبیات انگلیسی در قطعات جاویدانی که پروین پس از آشنایی به زبان انگلیسی سروده بیتأثیر نبوده است. چه بسا شبها و روزها که حضرات آقایان تقوی و دهخدا و اشتری و خود من در خانه مرحوم اعتصام جمع میشدیم و از قرائت قصاید و قطعات گوناگون پروین لذت میبردیم و بهراستی که این دختر در فوت [و فن] شعر و فکر اعجاز مینمود. گاهی مرحوم اعتصام میخواست در این اشعار دخل و تصرفی بکند لیکن پروین برمیآشفت و با زبردستی تمام احتجاج میکرد و من به مرحوم اعتصام میگفتم ـ شک نیست که شعور شعری پروین از شما و ماها بیشتر است. حالا چرا پروین از طفولیت این استعداد خارقالعاده را داشت این را باید از آفریننده پروین پرسید. باید از آن کسی پرسید که ابنسینا را در هفدهسالگی سرآمد قرآن ساخت. من اگر این توضیحات را ندهم به پروین خیانت کردهام. شاید اگر مرحوم اعتصام زنده بود چیزی نمینوشتم و دفاع از دختر را به قلم توانای پدر وا میگذاشتم، اما حالا که متأسفانه هیچیک نیستند، من با وجود ضعف پیری و کسالت با نهایت امتنان و افتخار از این دختر بینظیر دفاع میکنم. افسوس و صدافسوس! به مرحوم اعتصام چنین نسبت ناروا دادن؟ به کسی که شصت و سه سال یعنی تمام دوره زندگی خود را وقف خدمت به ادبیات نمود. به کسی که از فرط تأثیر از حقناشناسی مردم در حضور خود من چندن جلد از کتب مترجمه خویش را پارهپاره کرد و دور ریخت و در جواب التماس[های] من که میخواستم از این عمل منعش کنم گفت (محیط لیاقت این چیزها را ندارد) شش سال قبل از آنکه کتابخانه مجلس تأسیس و ریاست آن با هزار خواهش و تمنا به او واگذار گردد؛ مرحوم اعتصام از کتابخانهای که فکر ایجاد آن هم هنوز از خاطر کسی خطور نکرده بود نامی ربوده و به دختر خود داده است. اعتصامالملکی که درستی و پاکدامنی او در میان ایرانیان ضربالمثل بود و در مناعت طبع و عمومیت فقط دخترش با او برابری مینمود؟ ایران جدید، ایرانی که میکوشد همچنان نافله تمدن گیتی باشد، به این نحو از پیشوایان ادبی خود قدردانی میکند. این اسلوب تازه سپاسگزار از بزرگان قوم است. بعضی از بهترین آثار پروین در 23 سال پیش و در دیوان کامل او ده سال قبل چاپ شد. این آقای عزیز در این مدت کجا بود؟ چرا در حیات پدر و دختر لب به سخن نگشود؟ چرا اکنون که آن هر دو رفته و خاک شدهاند «همچو آن خاک که در برزن و کوست» به قول خود پروین ـ این تبرهای تهمت و افترا پرتاب میشوند؟ شکر خدا را سخنسنجها و شعرشناسانی مثل حضرت آقای تقوی که اشعارشان (و از جمله قصیده معروف «یارب چه بود مجلس شوری» زیب صفحات صوراسرافیلی است و حضرت آقای دهخدا که من لایق بیان فضایل ایشان نیستم و حضرت استاد ملکالشعرای بهار که از توصیف چون منی مستغنی هستند هنوز حیات دارند و دفاع از روح پاک و مقدس پروین و پدر بزرگوارش را وجهه همت قرار خواهد داد. دوست عزیزم مطلب را به همین جا ختم و از خداوند مسئلت میکنم همه را به راه راست هدایت و مخصوصا به کسانی که جویای نام هستند طریق کسب شهرت ممدوح را ارائه فرمایید.
تهران 20بهمنماه 1324 / قاسم صوراسرافیل
«کَلکَل» سیدضیا با بهار، با فوت بهار در اول اردیبهشت 1330 در تهران، پایان یافت و 27 سال بعد، فضلالله گرکانی که در سال 1315 در دانشسرای عالی تحصیل میکرد و مدتی پروین را در کتابخانه این محل، دیده بود، با دیگر «شاعره نبودن» پروین را در کتاب «تهمت شاعری» مطرح ساخت و سخت از سوی دوستداران پروین مورد شماتت قرار گرفت و مرحوم سیدمحمدبیر سیاقی که سابقه دوستی با گرکانی را داشت، از جمله شماتتکنندگان بود و گویا فضلالله گرکانی از کرده پشیمان شده بود و ابراز ندامت کرد.
اما در روزگار ما، زندهیاد محمدقاضی در «خاطرات یک مترجم» درباره دیدار خود با پروین اعتصامی شاعره بودن وی، مینویسد:
«از خاطرات خوش دوران دانشجویی و افسری ارادت و آشنایی گرمی بود که با شاعره ارجمند خانم پروین اعتصامی داشتم. اغلب به حضورش میرفتم و او قطعههای لطیف تازه سرودهاش را برای من میخواند، و چون حس میکرد که شعر میفهمم، همیشه مرا با آغوش باز در خانهاش میپذیرفت. من نیز گاهی با کسب اجازه از خودش جسارت میکردم و شعرهایی از خودم برای او میخواندم. پروین زن بسیار مهربان و محجوب و فروتنی بود و همیشه با تأکید بر این که تعارف نیست، از شعرم تعریف میکرد و تشویقم میکرد که ذوق و قریحهام را مُهمل نگذارم و به سرودن اشعار ادامه بدهم. لیکن دریغا، هیچکدام هرگز فکر نمیکردیم که من روزی بهترین شعرم را در رثای او خواهم سرود.
پروین، با قلب مهربان و نگاه انسان دوستانهاش، در پانزدهم فروردین ـ صبحگاه 16 فروردین ـ 1320، رو در نقاب خاک کشید و برای همیشه افلاکی شد.
محمد قاضی، همانند ملکالشعرا بهار، و شهریار، به داغ پروین نشست و در رثایش سرود:
تا بنفشه دمید و لاله شکفت
تا صبا زلف سنبلان آشفت
تا زمستان سرد بیدل و ذوق
چهر از پرتو بهار نهفت
تا مهین اوستادِ فروردین
گوهر گوش ارغوان را سفت
تا نسیم سحر ترانه عشق
صبحگاهان به گوش بلبل گفت
تا جهان شد ز خواب دی بیدار
چشم پروین اعتصامی خفت
گفتی از رنج و غم خدای سخن
ریخت از دیده قطرهای روشن
خیز پروین که چشم منتظران
به رهت در نظاره میبینم
دلِ یاران چون جامه گل سرخ
از غمت پاره پاره میبینم
خیز پروین که آسمان ادب
در عزا بیستاره میبینم
گوهر شعر تو به گوش جهان
راست چون گوشواره میبینم
در دلِ داغدیدگان تو، من
آتشی بیشراره میبینم
گوهری چون تو نابسفته و پاک
حیف باشد نهفته در دلِ خاک
مگر از دوستان چه بد دیدی
که به تن رختِ قهر پوشیدی؟
تو همان غنچهای که با دلِ تنگ
به غم روگزار خندیدی
همچو پروین در آسمان ادب
شبی ای ماه من درخشیدی
یا چو شبنم به چهره گل ذوق
یک دو روزی چون صبح تابیدی
زین گلستان نچیده بودی گل
گلِ امیدِ دوستان چیدی
ای سفر کرده، بازگرد امروز
که به راه تو چشمهاست هنوز
تا تو کردی سپیدجامه به تن
دوستداران همه سیهپوشاند
بلبلان چمن به فصل بهار
دور از نغمه تو، خاموشاند
تو چه بودی که رنج و محنت و غم
همه با یاد تو فراموشاند
زآن شرابی که نوش کردی پار
دوستانت هنوز مدهوشاند
برو ای تُرکِ جانستانِ اجل
که جهان در غم سیاووشاند
برو ای دزد سفله سفاک
که بری گوهر و نهی در خاک!
دختران ملیح ذوق و هنر
در فراق تو بیپرستارند
کودکان عزیز شعر و سرود
دور از دیده تو بیمارند
به کجا رفتی ای نشاط وطن
بی تو دلها همه عزادارند
سویِ کنعان خویشتن بازآی
که همت عالمت خریدارند
توی یکی ماهِ بیبدل بودی
ورنه ماه و ستاره بسیارند
در شگفتم ز راه و رسم نوین
کآسمان گیرد از زمین پروین
برو ای مادر سیهپستان
که هنوزت ببینم آبستن
نه چون حافظ دگر بزایی مرد
نه چون پروین اعتصامی زن
من چهسان گویمت که پروین مُرد
نپذیرد کسی چنین از من
بود پروین زنور حق، آری
چیره بر نور کیشد اهریمن
آنقدر گویمت که شد لبریز
ساغر اندر کفِ خدای سخن
یا که تاری ز چنگِ زهره گسست
یا دلِ ذوق را زمانه شکست
آنکه با شعرِ خود دلِ همگان
مینوازد هنوز، کی مُرده؟
آنکه از عطرِ خود مشام جهان
کرده خوشبو چگونه پژمرده
آنکه با نغمه خدایی خویش
جان به تن میدمد کی افسرده
بیگمان از سیاهکاریها
شده افسرده و دلآزرده
رختِ خود زین سرای مهمانکش
به یکی خانه دگر بُرده
او چو راز طبیعت است نهان
در نهان زنده است جاویدان!
طی سالهای گذشته، جایزهای به نام پروین اعتصامی به اهل ادب اهدا میشود، مستندی بیسروته از زندگی وی توسط شبکه مستند تهیه شده و بارها پخش شده است و بسیاری از نویسندگان روزگار ما، نوشتههای سطحی و کمعمق «ویکی پدیا» را مبنای زندگی پروین قرار دادهاند و در پیشانینوشت مقالههای خود در جراید درج میکنند و همچنان معتقدند نام واقعی پروین، رخشنده بوده، ولاغیر.
امروز و در آستانه یکصد دوازدهمین سالگشت تولد پروین و همچنین هفتاد و هفتمین سالگشت درگذشت او، ای کاش از افسانهپردازی پیرامون زندگی پروین دست برمیداشتیم و به حقیقت زندگی او نزدیک میشدیم.
شعر سترگ فارسی با درگذشت پروین و وفات محمدتقی ملکالشعرا بهار، به نقطه پایانی خود رسید و امروز …؟ یاد و خاطره «پروینِ شعر فارسی» همواره گرامی و مُهّنا.
(منبع: ایبنا)
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو