تحلیل شعر
دربارۀ زبان شعر امروز
دربارۀ زبان شعر امروز
یکی از ظریفترین نکاتی که در حوزۀ علوم انسانی نتایج درخشانی را به بار آورده، توجهی است که در این علوم به مسألۀ Daichronic_synchronic شده است. اصل این ابداع، و کشفِ این چشمانداز بسیار مهم، از اندیشهها و درسهای زبانشناس برجستۀ سوئیسی، فردینان دو سوسور (1913-1857) به حاصل آمده است. دو سوسور نخستین کسی است که توانسته است موجودیت «در زمانی» زبان را از موجودیت «همزمانی» آن جدا کند. میگویند معما چو حل گشت آسان شود. وقتی شما با نظریۀ دو سوسور آشنا میشوید، میگویید این مطلب را من هم میدانستم اما…
تمام قضیه در همین «اما» نهفته است. کشفِ دو سوسور امروز در بسیاری از شاخههای علوم انسانی آثار درخشانی به بار آورده است؛ چه در جامعهشناسی، چه در مردم شناسی و چه در نقد ادبی و مطالعات مربوط به سبک شناسی.
بر طبق این نظریه، به زبان بسیار ساده، میتوان گفت که هر زبانی دو نوع موجودیت دارد: یکی موجودیت تاریخی و مستمری که از آغاز پیدایش تا «اکنون» دارد و دیگری موجودیت «کنونی» آن که خود یک دستگاه کامل و یک منظومۀ مستقل صرفی و نحوی و واژگانی است. مثلاً زبان فارسی دری، همین زبانی که شاعرانش از رودکی تا فروغ فرخزاد و نویسندگانش از بلعمی تا صادق هدایت، حوزۀ تاریخی هزار و دویست سالهای را تشکیل میدهند، یک موجودیت صرفی و نحوی و واژگانی در آثار هدایت و فروغ دارد و یک موجودیت تاریخی (شامل انواع واژگانها، و ترکیبهای گرامری) که از رودکی و بلعمی تا هدایت و فروغ را شامل میشود.
از باب تمثیل میتوان موجودیت تاریخی زبان را به صفحهای کاغذ که در آن سطرهای بسیاری از بالا تا پایین نوشته شده تشبیه کرد و موجودیت همزمانی یا synchronic آن را به آخرین سطری که صفحه با آن تمام میشود و از باب تمثیل میتوان گفت که مردم هر دورهای در گفتار و نیازهای زبانی خود با همان سطر آخر سر و کار دارند. نحو و صرفشان، همان نحو و صرف سطر آخر است و واژگانشان نیز همان واژگان سطر آخر، و به سطرهای دیگری که بر روی این صفحه دیده میشود، هیچ احساس نیاز نمیکنند، اصلاً چنان است که گویی آن سطرهای پیشین را نمیبینند.
اما ادیب و شاعر، و هر کس که با ساحتهای هنری زبان سر و کار دارد، بیش و کم خود را محدود در سطر آخر این صفحه نمیداند بلکه به تناسب نیازهای روحی و جمالشناسانۀ خویش از سطرهای دیگری که بر روی این صفحه وجود دارد استفاده میکند. فرض کنید در سطر آخر این صفحه، یعنی در فارسی معاصر، برای جسم شفافی که قاب پنجره آن را احاطه کرده فقط «شیشه» گفته میشود. هرکس به فارسی معاصر سخن بگوید خواهد گفت «شیشۀ پنجره شکست.» هیچکس در گفتار عادی و روزمرۀ خویش، برای القاء این مفهوم از کلمۀ دیگری جز «شیشه» استفاده نخواهد کرد، اما در ادوار تاریخی این زبان از رودکی تا اکنون: شیشه، آینه، آبگینه و کلماتی دیگر برای آن رواج داشته و حتی همان «آینه» هم به صورت «اِینه» آینه و آیینه متفاوت به کار میرفته است. همین تمثیل زبان و ساحتهای «تاریخی» و «معاصر» آن را در مورد تمام میراث فکری و فرهنگی یک قوم میتوان مورد نظر قرار داد. آن که در تفکر فلسفی فقط به یک فلسفه یا تفکر امروزی توجه دارد و آن که به مجموعۀ تفکر فلسفی حاکم بر تاریخ تحولات اجتماعی یک قوم یا یک ملت، و بر همین قیاس، آن که به ضربالمثلهای رایج امروزی اشارت میکند و آنکه به مجموعۀ امثال و حکم موجود در طول تاریخ فرهنگ یک قوم. همۀ کسانی که یک پدیدۀ فرهنگی را در ساحت تاریخی آن میشناسند_ گرچه این شناخت امری است نسبی و ذات مراتب تشکیک_ با کسانی که آن را فقط در ساحت معاصر آن میشناسند، مصادیق این تقسیمبندی خواهند بود: آن که با زبان معاصر رفع حاجت میکند و آن که با موجودیت تاریخی دین در طول تاریخ؛ و بر همین قیاس یک یک شاخههای معرفت و آگاهی انسانی که یک ساحت «عصری» دارند و یک ساحت «تاریخی».
من در این یادداشت که مقدمۀ آن از ذیالمقدمهاش طولانیتر شد میخواهم به یک نکتۀ خاص در شعر معاصر و شاید هم تاریخ شعر فارسی از آغاز تا امروز اشاره کنم. نکتۀ مورد نظر خودم را از مقایسۀ فروغ و اخوان آغاز میکنم و فروغ را یک شاعر «همزمانی» در نظر میگیرم و اخوان را یک شاعر «در زمانی». شما اگر شاهکارهای فروغ را که در تولدی دیگر و ایمان بیاوریم… انتشار یافته و شاهکارهای اخوان را که شعرهای نو او در زمستان و آخر شاهنامه و این اوستا است با هم مقایسه کنید، بیدرنگ متوجه این نکته میشوید که فروغ فقط یک شاعر «همزمان» است و نشانههای «در زمانی» در کار او_ در شاهکارهای او_ بسیار نادر و در حکم معدوم است. فروغ، کسی است که فقط «سطر» آخر صفحه را به رسمیت میشناسد و به دیگر سطرهای آن کاری ندارد اما اخوان در شاهکارهای خویش شاعری است «در زمان» و میکوشد با تمام سطرهای این صفحه_ که رمزی از کل موجودیت تاریخی زبان فارسی است_ سروکار داشته باشد.
در حوزۀ دیگر ساحتهای فرهنگی نیز همین حکم میان این دو شاعر بزرگ مصداق دارد. فروغ به اندیشۀ تاریخی و ذهنیت فلسفی و اساطیری و دینی ما به اعتبار جانب diachronic آن کاری ندارد یا کمتر و بسیار کمتر سروکار دارد، در صورتی که آنچه اوج شاهکارهای اخوان را تشکیل میدهد شعرهایی است که در آن با تمام ساحات فرهنگ و زبان سروکار داریم.
در اینجا، به هیچ وجه قصد ما داوری در باب نیک و بد این دو نوع شاعر و هنرمند نیست. تصور میکنم اگر صفحاتی را به تحلیل این موضوع سیاه کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که «گروهی این، گروهی آن پسندند.» امروز هم که تیراژهای وسیع شعر این دو شاعر بزرگ روز به روز بر وسعتش افزوده میشود، خریداران این نسخهها را افراد فراوانی از دو سوی این «پسند» تشکیل میدهند: آنها که فقط حاضرند با آخرین سطر این کاغذ رابطه برقرار کنند و هنر را فقط در آن سطر قابلِ التذاذ apprication بدانند و کسانی که میکوشند آن را در تمام سطور و در کل صفحه ادراک کنند. یک واقعیت وجود دارد که با کم شدن سواد و فرهنگ سنتی جوانان و بسیاری دلایل دیگر، تردیدی نیست که هوادران «سطر» آخر روز به روز بیشتر میشوند ولی سؤالی که باقی خواهد ماند این است که در درازمدت چه خواهد شد؟ آیا کار به جایی خواهد رسید که تمام طرفداران هنر شعر، فقط در سطر آخر این صفحه احساس لذت کنند یا همیشه کسانی خواهند بود که بکوشند شعر را در ارتباط با کل این صفحه و تمام سطور نوشته بر آن ادراک کنند.
نظرۀ اول_ که نظرۀ حمقاست_ حکم میکند که روزی خواهد رسید که فقط سطر آخر این صفحه اعتبار داشته باشد و دیگر کسی با سطرهای پیشین آن ارتباط برقرار نکند، اما واقعیت چیز دیگری است و تاریخ تحولات و تکامل ادبی بشر نشان میدهد که اگر شعری به معنی دقیق کلمه شعر باشد، چه شاعر آن synchronic باشد و چه diachronic هر دو در تاریخ باقی خواهند ماند و احتمال استمرار بیشتر آن که «در زمانی» است افزونتر است تا آن که همزمانی است.
ممکن است بپرسید چرا؟ پاسخ بسیار ساده و در عین حال پیچیده و دشوار است؛ چون شعر یک پدیدۀ فرهنگی است و فرهنگ یک «واحد» تاریخی است، هرچه این جنبۀ تاریخی عمیقتر باشد بقا و استمرار شعر _ که یکی از وجوه آن است_ بیشتر خواهد بود.
مثالی بزنم از گذشته. شاعران سبک هندی از آن دسته شاعرانی هستند که بیشتر کوشیدهاند «همزمانی» باشند، ولی حافظ و سعدی و نظامی و خاقانی سعی در آن داشتهاند که بیشتر «در زمانی» باشند. امروز ما در زنجیرۀ تکامل تاریخی شعر فارسی برای گروه «در زمانیها» ارزش بیشتری قائلیم. این موضوع شاعر «همزمان» و شاعر «در زمان» را از دیدگاه دیگری هم میتوان مورد نظر قرار داد:
اگر به همان تمثیل «سطر» و «صفحه» بیندیشیم میتوانیم بگوییم که در عصر ما شادروان امیری فیروزکوهی و تمام هندیگویان به سطرهای 11 و 12 این صفحه نظر دارند_ فرض کنیم هر قرنی یک سطر را تشکیل میدهد و ما در دورۀ اسلامی زبان دری 14 سطر در این صفحه داریم _ و ادیب پیشاوری به سطر ششم (عصر خاقانی و نظامی) نظر دارد و اصلاً خود را از سطر آخر بینیاز میداند و افراشته و فروغ فقط با سطر آخر سروکار دارند و پروین بیشتر به سطرهای 6-5 سروکار دارد و ایرج به سطر آخر و سطر هفتم، که سطر سعدی است. میتوان شاعرانی را در نظر گرفت که به یکی از سطرها تعلق خاطر بیشتری دارند و در مجموع شاعرانی نیز هستند که کوشیدهاند از تمام سطور هوشیارانه بهره برند. به نظرم بهار و تا حدی اخوان، به شیوۀ معتدلتر و هوشیارانهتری با کل صفحه سر و کار دارند. البته در اینجا من توجهم به شاهکارهای این دو شاعر است وگرنه بهار قطعاتی دارد که در آن فقط با سطر چهارم این صفحه سروکار دارد مثل قصیدۀ:
ز میغ اندر جهد هزمان درخشا شود میغ از درخشیدنش رخشا
که عین زبان رودکی است و در استقبال او. و اخوان نیز همچنین. اما اخوان در «آنگاه پس از تندر» و «کتیبه» کوشیده است با تمام سطرهای این صفحه ارتباط برقرار کند و صفحه را در اینجا تنها در مقولۀ «زبان» نگیریم بلکه مجموعۀ میراث فرهنگیِ قوم ایرانی بدانیم و از جمله زبانِ آن، که زبان فارسی و زبان مشترک اقوام ایرانی است.
اگر در آینده، زبان (نحو و صرف و واژگان) و حوزههای فرهنگی شعر شاعران ایران را به تجزیههای کامپیوتری بدهند، خواهند دید که در آن سوی خلاقیت شخصی و نیازهای روحی، هر شاعری بیشتر با کدام سطر این صفحه سروکار دارد و در کل به دست خواهند آورد که بزرگان تاریخ شعر فارسی چه کسانی هستند، آنها که با سطر آخر سروکار دارند یا آنها که با تمام سطرهای خاصی از مجموع چهارده سطر سروکار دارند.
شمِّ طبیعی و درک غریزی من و حاصل آشنائیم با تاریخ تحولات شعر فارسی، به من میگوید که در آن سوی نبوغ شخصی، آنهایی موفقترند که با تمام سطرها سر و کار دارند.
استغراق مطلق در سطر آخر یک خطر عمده دارد و آن این است که در درازمدت فراموش شود، زیرا زبان، هم در حوزۀ واژگان و هم در حوزۀ نحو و صرف، پیوسته در حال انتخاب و تغییر است و ادبیات جاودانه آن ادبیاتی است که بر مشترکات ادوار مختلف زبان تکیه میکند. حال اگر شعری باشد که فقط به یک دورۀ خاص زبانی وابسته باشد، از آنجا که تمامی وجوه این زبان (این مرحله یا این سطر) مسلماً در آینده مورد گزینش نمیتواند باشد، این خطر را دارد که از یاد برود، اما آن که از میان سطرها_ با احتیاط و اعتدال_ وجوهی را برمیگزیند که مورد استفادۀ همۀ نوابغ بوده است، تکیهگاهی برای بقای خویش در اختیار دارد.
فرض کنیم که «رفتمی» به جای «میرفتم» مربوط به سطرهای چهارم این صفحه باشد ولی از آنجا که در سطر هشتم، که سطر عصر حافظ است، به وسیلۀ او هم انتخاب شده و مهر تأیید بر آن خورده است، تضمینی از نبوغ حافظ دارد که به سادگی افراد یک ملت و تاریخ حاضر نیستند آن را به فراموشی بسپارند، زیرا به ناچار در شعر حافظ آمده است و از طریق او در شعر دیگران هم شناخته خواهد ماند.
تا اینجای این نوشته را نوشته بودم و قصدم این بود که هرچه هست در همین جا تمام شود ولی دو نکته، بعد از خواندن آن به ذهنم رسید که یادآوری آنها را ضروری میدانم:
در تمثیل صفحه و سطر، که در باب موجودیت «معاصر» و موجودیت «تاریخی» زبان آوردم، باید این نکته افزوده شود که این مسأله امری است «نسبی» و «سطر آخر» خود میتواند تبدیل به صفحهای شود که در آن سطرهای بسیاری وجود دارند؛ مثلاً اگر شعر فروغ را در قیاس با اخوان، که با تمام سطرهای این صفحه سروکار داشت، برخاسته از سطر واپسین این صفحه دانستیم نباید به معنی این باشد که این حکم مطلق است، زیرا فروغ هم به طور خالص در سطر آخر نایستاده، بلکه بهرههایی از سطرهای پیشین صفحه نیز دارد، ولی در میان شاعران بزرگ نوپرداز، بیش از هرکس دیگری موجودیت خود را در سطر آخر استواری بخشیده است؛ اما «سطر آخر» خود چیزی است نسبی.
اینجا همان چیزی مطرح خواهد شد که به آن «زبان معیار» میگویند و زبان معیار نمیتواند صد در صد برخاسته از سطر آخر این صفحه باشد، بیگمان اجزایی از سطرهای دیگر را نیز در خود خواهد داشت. فرض کنیم فروغ اگر میخواست واقعاً با سطر آخر سر و کار داشته باشد، ظاهراً به جای:
همۀ هستی من آیۀ تاریکی است
که ترا در خود تکرارکنان
به سحرگاهِ شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
لازم بود بگوید:
تمومِ هستی من
یه آیۀ تاریکیه
که تو رو هی تو خودش
به سحرگاه…
«سطر آخر واقعی» شاید چنین چیزی باشد. نکتۀ دیگر، جغرافیای زبان است، وقتی میگوییم سطر آخر صفحۀ زبان فارسی، باید مشخص کنیم که فارسی همزمانی کجا؟ شیراز یا تهران؟
اگر گفتیم تهران، به دلیل مرکز بودن و …، باز اول بحث خواهد بود که فارسی همزمان تجریش یا شهر ری یا چاله میدان، اینها هر کدام سطر آخریِ ویژۀ خود را دارند. بنابراین تا بینهایت عنصر زمان و مکان امرِ نسبیت را گسترش میدهد. اگر بخواهیم خیلی در سطر آخر واقعی شعر بگوییم، شعری خواهد بود که چند ماهی بیشتر نتواند عمر کند. چون سطر آخر_ در این چشمانداز_ چیز بسیار بسیار کمعمری خواهد بود و اگر یک تن از مردم صد سال پیش عودلاجان یا چاله میدان زنده شود و به زبان خویش، که برای او سطرِ آخر صفحۀ فارسی است، سخن بگوید شاید هیچکس از ما چیزی از آن سردرنیاورد.
منبع
با چراغ و آینه
در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
نشر سخن
صص 317-310
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک3 هفته پیش
از «حکیم عمر خیام» چه میدانیم؟
-
نویسندگان/ مترجمانِ ایران1 ماه پیش
شبیه به مجتبی مینوی!
-
موسیقی بی کلام4 هفته پیش
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ…