روانشناسی_روانکاوی
«هیچ رویایی معصومانه نیست»؛ تحلیل چند رویای ظاهرا ساده از «زیگموند فروید»
من میگویم هیچ عامل محرکی پیشپاافتاده نیست و از اینرو هیچ رویایی «معصومانه» نیست. اینها، به مطلقترین و روشنترین معنا، عقاید من هستند…رؤیاها هرگز به امور پیشپاافتاده نمیپردازند؛ ما نمیگذاریم چیزهای بیاهمیت خوابمان را آشفته کنند. رویاهای ظاهرا معصومانه، هنگام که زحمت تحلیلشان را به خود هموار میکنیم، معلوم میشود که کاملا عکس آناند. آنها، اگر بتوان گفت، گرگانی در لباس میشاند.
از آنجایی که این نکته دیگری است که میتوان انتظار داشت با آن مخالفت شود و از آنجایی که خوشحالم فرصتی برای نشان دادن عمل تحریف رؤیا به دست آمده است، من شماری از رویاهای «معصومانه» را از میان یادداشتهایم انتخاب میکنم و از آنها تحلیلی به دست میدهم.
1
زن جوان باهوش و بافرهنگی، که در رفتارش خویشتندار و محتاط بود چنین گفت: «خواب دیدم که دیرهنگام به بازار رفتهام و نتوانستهام هیچ چیز از قصاب یا از زنی که سبزی میفروخت بخرم. به یقین، رویایی معصومانه؛ ولی رویاها به این سادگی نیستند، پس خواستم با جزئیات بیشتری آن را بشنوم. از اینرو وی شرح ذیل را به دست داد. او خواب دید که با آشپزش که زنبیلی به دست داشت به بازار میرود. پس از آن که او چیزی از قصاب خواست، قصاب به او گفت: «آنها دیگر پیدا نمیشوند» و چیز دیگری به او داد و اضافه کرد: «این هم خوب است» وی آن را نپذیرفت و به سراغ زنی رفت که سبزی میفروخت، زن سعی کرد به او سبزی عجیبی بفروشد که دسته دسته بسته شده بود ولی رنگی سیاه داشت. او گفت: «من نمیدانم این چه هست؛ نمیخواهمش.»
ارتباط رویا با روز قبل کاملا روشن بود. او واقعا دیرهنگام به بازار رفته بود و چیزی پیدا نکرده بود. به نظر میرسید این وضعیت، خود را به شکل این عبارت در آورده بود: «گوشت فروشی بسته بود.» من یک پله بالاتر رفتم: آیا این یا درستتر عکس این، اشارهای عوامانه به نوع خاصی از شلختگی در لباس پوشیدن مرد نبود؟*
معهذا، خودِ رویابین این عبارت را به کار نگرفت؛ شاید از به کار بردن آن پرهیز کرده است. پس بیائید بکوشیم به تحلیلی از جزئیات رویا دست یابیم.
(*گوشت فروشیات باز است: اصطلاح عامیانه وینی برای «زیپات باز است.»
وقتی چیزی در رویایی دارای ویژگی نقل قول مستقیم است، به عبارتی، وقتی گفته یا شنیده میشود و صرفا اندیشیده نمیشود (و تشخیص دادن آن با قاطعیت آسان است)، از قرار معلوم از چیزی که در عالم بیداری واقعا گفته شده مشتق شده است_اگرچه، یقینا، این چیز صرفا به مثابه مادۀ خام است و ممکن است تکه شود و اندکی تغییر یابد و به ویژه، از بافت خودش جدا شود. برای تحلیل کردن یک شیوه این است که با این نوع عبارات گفتاری آغاز کنیم: پس، چه بود منشأ گفتار قصاب: «آنها دیگر پیدا نمیشوند»؟ پاسخ این است که این گفتۀ خودِ من بود. چند روز پیش از آن من برای بیمار توضیح داده بودم که تجربههای نخستین دوران کودکی «فینفسه دیگر پیدا نمیشوند»، ولی روانکاوی «انتقالها» و رویاها به آنها اشاره میکنند. از اینرو من قصاب بودم و او منکرِ انتقال عادات فکری و احساسی قدیم به زمان حال میشد. و باز، چه بود منشأ گفتۀ خود او در رویا: «من نمیدانم این چه هست: نمیخواهمش» برای تحلیل، این گفته باید دو قسمت میشد. «من نمیدانم این چه هست» چیزی بود که او روز قبل به آشپزش که با او بگومگو کرده بود گفته بود؛ ولی آن زمان به دنبالش گفته بود: «رفتارت را اصلاح کن!» در این نقطه به وضوح یک جابهجایی صورت گرفته بود. از دو عبارتی که او در بگومگو با آشپز به کار برده بود، او عبارتِ بیاهمیت را برای گنجاندن در رویا انتخاب کرده بود. ولی تنها آن عبارت واپسزده شده [یعنی] «رفتارت را اصلاح کن!» با باقیِ محتوای رویا همخوان بود: این گفتۀ بجایی میبود اگر کسی جرئت کرده بود که پیشنهادهای ناشایستی بکند و فراموش کرده بود «گوشت فروشیاش را ببندد» اشاراتی که در حکایتِ سبزیفروش نهفته بود تأیید دیگری بود بر این که تحلیل ما در مسیر درستی به پیش میرفت. سبزیای که دسته دسته فروخته میشود (از درازا، آنطور که بیمار بعدا اضافه کرد) و نیز سیاه است، تنها میتواند ترکیبِ رویایی مارچوبه و ترب سیاه (اسپانیایی) باشد. هیچ انسان باهوشی_ چه زن چه مرد_ نخواهد پرسید تفسیر مارچوبه چیست. حال نیازی نیست که به معنای کامل رویا بپردازیم. تا همینجا کاملا روشن است که: این رؤیا معنایی دارد و این معنا به هیچروی معصومانه نیست.
2
در اینجا رویای معصومانۀ دیگری هست که همین بیمار دیده است، و به یک معنا نظیر رویای قبلی است. شوهرش از او میپرسد: «فکر نمیکنی ما باید بدهیم پیانو را کوک کنند؟» و او پاسخ میدهد: «ارزشش را ندارد؛ چکشهایش در هر حال احتیاج به تعمیر دارند.»
باز این رویا تکرار رویدادی واقعی در روز قبل بود. شوهرش این سؤال را کرده بود و او چنین جوابهایی داده بود. ولی چه توضیحی برای در رویا دیدن آن در میان بود. او به من گفت این پیانو یک جعبه قدیمی نفرتآور است که صدای زشتی میدهد، و این که شوهرش از پیش ازدواجشان آن را داشته است، و مانند اینها. ولی کلید حل مسئله تنها با این کلام او به دست آمد: «ارزشش را ندارد» این کلمات از دیداری ناشی شده بود که روز قبل با دوستی داشت. دوستش از او خواسته بود کتاش را درآورد ولی او با این کلمات آن را رد کرده بود: «متشکرم، ولی ارزشش را ندارد، من فقط میتوانم یک دقیقه بمانم.» هنگامی که او داشت این را به من میگفت من به خاطر آوردم که در خلال تحلیل روز قبل او ناگهان کتش را به دست گرفت، یکی از دکمههایش داشت کنده میشد. از اینرو میگفت: «لطفا نگاه نکنید؛ ارزشش را ندارد.» و به همین روال جعبه جانشینی برای «قفسه سینه» بود؛ و تفسیر رویا به یکباره ما را به گذشته به زمان عارضه روانیاش در دوران بلوغ بازمیگرداند زمانی که شروع کرد از اندام خودش ناخشنود باشد. چندان شکی نمیتوانیم بکنیم که این ما را به زمانهای باز هم پیشتری نمیبرد، در صورتی که واژۀ «نفرتانگیز» را به حساب آوریم و «صدای زشت» را، و اگر به خاطر آوریم که غالبا، هم در ایهام جنسی و هم در رویاها، نیمکرههای کوچکتر بدن زن، چه در مقایسهها چه در جایگزین کردنها، به نیمکرههای بزرگتر اشاره دارند.
3
من این رشته را برای لحظهای قطع میکنم و یک رویای کوتاه معصومانه که مردی جوان دید در آن مینشانم. او خواب دید یک بار دیگر دارد اورکتِ زمستانهاش را میپوشد، که چیز وحشتآوری بود. دلیل منطقی برای این رویا، بازگشت ناگهانی هوای سرد، بود. معهذا، وقتی ما دقیقتر نگاه میکنیم متوجه میشویم دو تکۀ کوتاهی که رویا را میسازند در هماهنگی کامل نیستند. زیرا چه چیز «وحشتآوری» میتواند در پوشیدن اورکتی سنگین یا ضخیم در هوای سرد وجود داشته باشد؟ به علاوه، معصومیت رویا با اولین تداعی رویابین به هنگام تحلیل یکسره از میان رفت. او به خاطر آورد که روز قبل خانمی محرمانه به او گفته بود که کوچکترین بچهاش هستی خود را مدیون یک کاندومِ پاره است. بر این اساس او افکار خود را بازسازی کرد. کاندوم نازک خطرناک بود، ولی ضخیم آن نیز بد بود. کاندوه به طرز درخوری به مثابه یک اورکت بازنمایی شد، زیرا هر دو پوشش محسوب میشوند. ولی رویدادی از آن دست که آن خانم برای او شرح داد به یقین برای مردی مجرد «وحشتآور» بود حال بگذارید به خانم معصومِ رویابینمان بازگردیم.
4
او شمعی را در شمعدان میگذاشت؛ ولی شمع شکست به طوری که درست نمیایستاد. دختران هممدرسهایاش گفتند او دست و پا چلفتی است، ولی خانم معلم گفت این تقیر او نیست.
در اینجا نیز آنچه موجب رویا شد رویدادی واقعی بود. روز قبل او واقعا شمعی را در شمعدانی گذاشت، اگرچه شمع نشکست. نمادگرایی شفافی در این رویا مورد استفاده قرار گرفته است. شمع شیئی است که میتواند جهاز جنسی مونث را تحریک کند؛ و اگر بشکند به طوری که نتواند درست بایستد، به این معناست که مرد ناتوان است. («این تقصیر او نیست») ولی آیا زن جوانی که به دقت تربیت شده، و از تأثیر هر چیز زشتی دور نگاه داشته شده، میتوانسته است بداند از شمع چنین استفادهای ممکن بود بشود؟ از قضا، او قادر بود نشان دهد چگونه توانسته بود به چنین چیزی آگاه شود. زمانی، هنگامی که آنها در راین قایقرانی میکردند، قایق دیگری از آنها به پیش افتاده بود که بچه مدرسهایها در آن بودند. بچهها سرحال بودند و میخواندند:
[ وقتی ملکه سوئد/ پس کرکرههای بسته/ با شمعهای آپولو/…«شمعهای آپولو» اسم تجاری یک نوع معروف شمع بود. این خلاصهای از یک ترانۀ بچهمدرسهای مشهور است که بندهای مشابه بسیاری دارد. واژۀ حذف شده (خودارضایی میکند است)]
او نتوانست آخرین کلمه را بشنود و مجبور شد از شوهرش بخواهد که به او توضیح لازم را بدهد. به عوض این شعر در محتوای رویا، خاطرۀ معصومانۀ کاری که او در مدرسه با ناشیگری انجام داده بود جایگزین شده بود، و این جابجایی به خاطر عنصر مشترک کرکرههای بسته ممکن شده بود. رابطۀ میان دو موضوع خودارضایی و ناتوانی به قدر کفایت روشن است. «آپولو» در محتوای پنهان این رویا، این رویا را به یکی از رویاهای پیشین او پیوند میزند که در آن پالس باکره نمایان شد. به کلی به دور از معصومیت.
در تمام این رویاهای معصومانه انگیزۀ سانسور آشکارا عامل جنسی است.
منبع
تفسیر خواب
زیگموند فروید
ترجمه شیوا رویگریان
نشر مرکز
چاپ هفدهم
صص196-202
مطالب مرتبط
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر1 ماه پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک1 ماه پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
مهدی اخوان ثالث3 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…
-
رادیو ادبیات3 هفته پیش
«یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم» شعر و صدا: افشین یداللهی