تحلیل داستان و نمایشنامه
تحلیل دکتر «علی تسلیمی» از داستانِ کوتاه «ندارد»نوشتۀ «علیاشرف درویشیان»
*دوست عزیز برای خواندن این بخش لازم است ابتدا داستان را بخوانید.
کاربرد نظریه (نظریههای مارکسیستی به ویژه بازتاب)
داستان«ندارد» که در دهۀ 1350 منتشر گردیده، روایت گذار از جامعۀ کشاورزی به جامعۀ کارگری در این زمانه است. ( البته این گذار نسبی است چرا که حتی با اصلاحات ارضی نیز هنوز اربابان و زمینداران بر جوامع روستایی نظارت دارند.) جامعۀ ساده و صمیمی کشاورزی ناگهان خود را در آغوش جامعۀ کارگری دیده و آدمها برای شانه خالی کردن از بار زمینداران به کار در کارخانه پناه بردهاند، غافل از آنکه کارخانه، صنعت و زندگی کارگری و کارمندی که از نشانههای شهرنشینی است، همچون اژدهایی برای بلعیدن هویت آنان دهان باز کرده است. کار در کارخانهای که تکنولوژی برتری را نسبت به زمین در دست دارد، تولیدات تازه و افزونتری را سبب میشود اما کارگر موقعیت چندان تازهای را به خود اختصاص نمیدهد: او زوتر دستمزد خود را میگیرد و همچون کار بر روی زمین در انتظار دستمزد سالانه نمینشیند، درآمدش نیز بیشتر میشود، اما مستقیما احساس نمیکند که هزینههای تازه در شهر با تورمی که تکنولوژی تازه به ویژه صنعت نفت با سفرۀ گشادهاش ایجاد نموده، توان زندگی نیمه آرام را از وی گرفته و او را در برابر قشرهای اجتماعی دیگر به ویژه دارندگان سرمایه و کارخانه ناتوانتر کرده است. کارگر تا بخواهد بدین آگاهی دست یابد، روزگاری را سپری کرده و شرایط تازۀ زندگی از جمله واگذاری یا فروش زمین و خرید خانهای کوچک در شهر یا روستایی بزرگتر و نسبتا صنعتی، در راهی بیبرگشت گام نهاده است. به لحاظ روانی نیز کار و تکنولوژی فرصت اندیشیدن دربارۀ خود را از او بازگرفته و او عدم آزادی و نابرابری را به عنوان سرنوشتی گریزناپذیر و ناچار پذیرفته است. او از دیدگاه مارکوزه صاحب نظر مکتب انتقادی فرانکفورت انسانی تک ساحتی و یکسو نگر گردیده و راه نجات خود را گم کرده و مذبوحانه دست و پا میزند. در روند کنونی که کارفرما با ارزش افزوده به گونهای غولآسا از کارگر فاصلۀ طبقاتی گرفته و کارگر چنان ناتوان میشود که بر اثر دستمزد اندک یا بیکاری_ که گاه این بیکاری ناشی از ابزارهای پیشرفتۀ تولیدی است_تلف میگردد. بدینترتیب جهان بیرحم برآمده از نزاع طبقاتی تا سرحد تنازع بقای داروین به نمایش گذارده میشود و در داستانهای زمانه بازتاب مییابد.
خانوادۀ «ندارد»، «نیاز» فراوان دارد اما سرمایه و ابزار کار ندارد. ابزار کارش پای ناتوان پدر پیری است که به غیر از کار گل نمیداند، بازوی کار برادری است که در کارخانه زیر آوار میشکند و دندانهای مادری پیر است که چون دندانههای کارخانه در استهلاک قرار میگیرد. «نیازعلی» اما با رفتن به مدرسه میخواهد در آینده به جای کشاورزی به گروه کارمندان بپیوندد و پایگاه خود را دگرگون سازد که دست خونآشام شرایط اجتماعی ناکامش میکند. خانوادۀ «ندارد» نمایندۀ یک طبقۀ سخت بیپناه است. در کابوس زمانۀ خود، به سختی نفس میکشد و خون بالا میآورد. واقعیتهای اجتماعی آن، کمبود امکانات آموزشی (دوری مدرسه)، تفریحی و سرگرمی (بازی با توپ کاغذی) و عدم بهداشت است.
با نگاهی کلنگرانه، جامعۀ دهۀ 1350 به همین دلایل، جامعهای شبه بورژوایی، نیمه فئودالی و به ویژه نیمه دیوان سالاری است. هنگامی که کارگزاران نو دولت و سوداگران دیوانی درآمدهای ملی را نابرابرانه پخش میکنند، رشد ناهمگون اجتماعی صورت میگیرد (بازتاب واقعیت). آدمها ارزش خود را از دست میدهند و به شیئی بدل میشوند (چیزوارگی مارکسیستی) که اجتماعشان خوداندیشی، آزادی و عشق و عاطفه را از آنها گرفته است. هنرمند و نویسنده تنها میتواند هنر و داستان بیافریند ولی وی واقعیتها و ارزشها را کمتر دگرگون میسازد. بیسبب نیست که در این داستان نویسنده و راوی در عین معلم و روشنفکر بودن تنها یک راوی و ناظر رخدادهاست، تصمیمات واقعی را قدرتهای اجتماعی و تاریخی و ایدئولوژی گرفته است. حرکت جامعه به سوی اقتداری است که بیشتر آدمها را زیر آوار یکریز خاک مدفون میسازد. ساختار اجتماعی زمان و چرخههای قدرت اقتصادی، مرد و زن و پیر و جوان را له میکند و آنها جان خود را بر سر کار میبازند، یعنی فدای شئ مقدسی چون کالا شدهاند. آدمها به ویژه کارفرمایان کالا را میپرستند: بتی که ساختۀ خود و خیال آنان است، اکنون دیوانۀ او شدهاند (بتشدگی کالا). کارفرما با خندیدن بت خود (پستۀ خندان) میخندد وگرنه خشمگین میگردد. کارگران با ساختن این بت، قدرت صاحبان کار را افزونتر و خود را ناتوانتر میسازند. کار آنان بازنشستگی دارد اما حقوق بازنشستگی به آنها تعلق نمیگیرد. حتی هیچگونه تضمینی بر ادامۀ کار و سرانجام، زنده ماندن وجود ندارد.
جامعه از سویی یک جامعۀ مصرفی است. پدر خانوادۀ «ندارد» یک مصرفکننده است (در جامعۀ روستایی غرب ایران تا زمانهای اخیر، پدر به عنوان پدرسالار تنها ناظر خانواده بوده نه نیروی کار.) فرزند نیز هنگمی که مدرسه میرود، از کار دور میشود و بر تهیدستی آنان میافزاید. در جامعۀ پدرسالار مادر از همه شوربختتر است، زیرا همچنان که دندان تولیدش از میان رفته، دندان مصرفش نیز از بین میرود و همانگونه که تاکنون با تهیدستی دست و پنجه نرم میکرده از این پس نیز باید با گرسنگی روبه رو شود تا جان دهد: دندان ندارد. او تاکنون مانند یک شیء بوده و اکنون چون شیئییا دندانی که تاریخ مصرفش گذشته به دور افکنده میشود. از آنسو خرده بورژوایی که پسته تجارت میکند، چه بسا بازرگانی بزرگ میگردد، چراکه زمینههای گذر از جامعۀ سنتی و دهقانی به جامعۀ بورژوایی و دیوان سالاری فراهم شده است (جبر تاریخی و بازتاب واقعیت دو گروه رو در رو در ساختار کلی جامعه.)
با همۀ ناتوانی نویسنده در جبرهای اجتماعی و نظارت بیثمر راوی در این داستان، مارکسیسم در پی نابودی استثمار و استعمار است. چرا که در کاهش طبقات، به طبقات دوگانه قصدی جز براندازی نمیتوان دید. تقسیم دوگانه دارای جنبههای آرمانی و اومانیستی برای دگرگونی و پویایی جامعه است. واقعیت اجتماعی این دوران، حزب توده و کمونیستهای ایرانی نیز بودهاند که با گرایش بدین بخشبندی دوگانه به مبارزات خود سامان میبخشیدند. تا اژدهای طبقۀ فرادست که هستی طبقۀ فرودست را به کام میکشد، با سر نقش بر زمین گردد (سرکشی از نظریۀ بازتاب واقعیت و جبرهای اجتماعی و ایدئولوژی)
لوکاچ داستان رئالیستی_بورژوایی بالزاک را برای شناخت جامعه مناسب میداند، چه رسد به داستانهایی که رئالیستی_مارکسیستیاند، یا دستکم همچون داستان «ندارد» که مارکسیسمپسندتر است.
تیپهای اجتماعی در این داستان، موردپسند نظریهپردازان مارکسیستی است؛ به گونهای است که شخصیتها کلیات نمونهواری از تیپهای کارمندی، کارگری، کارفرمایی، پدرسالاری و مصرفی ارائه میدهند، ساختارهای جامعه با ساختارهای این داستان در این دهه همانندند، به ویژه ساختار دوگانۀ طبقاتی آن دو. گلدمن معتقد است که تیپسازی برای ایجاد ساختار لازم است. تیپسازی فردیت افراد داستانی را به مثابه افراد واقعی جامعه سلب کرده و هویت او را در زیر چیرگی حرکت جمعی و تاریخی و نیز «صورتبندی اجتماعی» کمرنگ یا بیرنگ میکند.
داستان حاضر به لحاظ زیباییشناختی دارای قدرت و انسجام است. نویسنده از بیشتر ظرفیتهای زیباییشناختی در اثرگذاری بر خواننده بهره میجوید. داستان با یک گرهافکنی آغاز میشود:
_نیازعلی ندارد
_حاضر
خواننده هنوز چیزی درنمییابد، اما هنگامی که این گره گشوده میگردد و میفهمد که نام خانوادگی نیازعلی، «ندارد» است، یکه میخورد. چرا که در نامهای خانوادگی، از فعل استفاده نمیشود و همواره نام خانوادگی یعنی اسم، اسم است. نام «ندارد» در عین حال که از دیدگاه تکنیک ادبی به گونهای دارای آشناییزدایی و فاصلهگذاری برای شخصیتی شگفتانگیز است و به زبان دیگر متن را پویا و تأثیرش را بیشتر میکند، از دیدگاه زبانشناختی نیز فعل دارای پویایی است. دربارۀ هنر نمایشی و هنر آیینی بنیامین باید گفت اگر ادبیات را هنر به شمار آوریم، آنگاه ادبیات هم میتواند از جنبۀ آیینی بیرون آید، زیرا ادبیات همچون عکس و سینما میتواند برخلاف دورۀ کلاسیک که گاه با نسخههای اندک در کتابخانههای درباریان بوده هماکنون با نسخههای فراوان منتشر میشود. بنابراین جنبههای نمایشی تنها دربردارندۀ بیان تصویری_سینمایی یک اثر مانند تصویرهای سینمایی_هالیوودیای که نیازعلی از خواب خود در کلاس ارائه میدهد، نمیگردد.
منبع
نقد ادبی
دکتر علی تسلیمی
نشر کتابآمه
صص 173-170
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی
-
نامههای خواندنی1 ماه پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک3 هفته پیش
از «حکیم عمر خیام» چه میدانیم؟
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»