اخبار
سه سروده از آریا صدیقی
1)
از اولین ظرف نشُسته آغاز میشود
از تجمع زبالهها بیرون از سطل
از لحظهای که خاک
به نرمیِ اندوه
بر اندام اشیا مینشیند
و اندامها
احساس حقیقیشان را از دست میدهند
جهان در اشیا خلاصه میشود
در مهربانیِ چیزهایی که نه چیزی میگویند
نه چیزی میخواهند
آغوش مهربانیست
افسردگی
تنهات نمیگذارد
ظرفها و زبالهها را انکار میکند
اندوه را انکار میکند
زندگی را به حاشیۀ امن میکشاند
به ماندن در رختخواب
به هزار بار پِلی کردن یک آهنگ
و بستن کتاب
در همان صفحهای که باز کرده بودی
آنقدر باز نشدند
تا افتادند
کلمات
دکمههای پیراهنت بودند
ص 4-6
6)
از این که زنگ تفریح توام
میتوانم خوشحال باشم
از این که سیگاری باشم بعد از ساعت کارت
یا نسکافهای در عصر با شیر زیاد
بعد
رهایم کنی
به سادگی پیاده شدن از ماشین
پیاده خودم را گز کنم
زیر توتها
درختان را یکی در میان استخارهوار
بشمرم
میآید
نمیآید
میآید
تا بیرنجِ راه
به خانه رسیده باشم
از اینکه در خانه کسی منتظر نیست
از این «نمیآید»ها
از این که بیهیچ رنجی
فردا
در دود و قهوه و برگهای توت تکرار میشود
میتوانم خوشحال باشم
صدایت
از این پردههای مخملی ضخیم
تیرهرنگ است
چیزی پشتش دیده نمیشود
باد تکانش نمیدهد
نور را قورت میدهد
دارم تمرین میکنم
مثل تو آواز بخوانم
برای زندگی سوت بزنم
و از این شاخه به آن شاخه بپرم
وقتی پای پرواز واقعی به میان میآید
من آدمِ دست روی دست گذاشتن بودم
نه دست توی دست
من از آن درختها هستم
که دو سه تا تنه بیشتر دارند
کج و کوله رشد میکنند
و حوصلۀ میوه دادن ندارند
روی کوچه خم میشوم
با باد و آدمهای کج و انبوه کیسههای زباله در شب
تمرین سکوت میکنم
تمرین سوت
تمرین موسیقی
و تمام «میآید»ها را کرشندو
و تمام «نمیآید»ها را دیکرشندو
اجرا میکنم
و جایی که سمفونی به اوج خودش میرسد
خودم را پرت میکنم
دردت نمیآید
یک عمر اشتباه یکنفر میتواند همین باشد
همین
همینکه فکر کند از افتادنش ممکن است
دیگری دردش بگیرد
صص17-13
13)
گاز زدن با دندان آسیا سخت است
مثل جویدن پایههای فلزی
گمان میکردم
پختن کیک
روشن کردن عود
یا تاش مورَبی بر گونه
گمان میکردم
رفتن به تئاتر
قدم زدن در بازار تجریش
یا نشستن روی نیمکتهای باغ فردوس
گمان نمیکردم
از عهدۀ فریب خودم برنیایم
صدای خودم را ضبط کردم
صدای دیگری بود
انگار هشت بهمن را نگه داری
دستت را تا شانه در ریشههایت فرو ببری
مثل کشیدن دندان عقل نیست
یا مانند کندن برگی از تقویم
دیشب شیر و شکر را
با چهار قاشق آرد و یک استکان گلاب
هرچه هم زدم
هیچچیز حل نشد
من مبتلا به ریاضیام
شعر مینویسم که اثبات کنم
چیزی که به علاوۀ چیزی میشود
اگر همان چیز را دوباره از او کم کنیم
دیگر آن اوی اولیه نخواهد بود
انسان
عددیست که تغییر میکند
اما معادلات جهان تکرار میشوند
هی دست میکشی روی زمان
تا سینهخیز
از سنگری که برای خودت ساختهای
بگریزی
گاهی مردد میمانی
بیرون از تو جنگ
از تو واقعیتر است
بازمیگردی
اما جهان شیار تنت را فراموش نمیکند
در تو مین و در من تخم میگذارد
در دیگری جسد
در دیگری پلاکی که نام ندارد
شمارهای که کم شدنش
دنیا را کوچکتر نمیکند
جاهای خالی را معادلات
با قبرهای خالی چگونه میتوانند پر کنند
من دادۀ بیتقصیری هستم
گذاشتهاندم روی کاغذ
و هرچه آب میدهند
جواب نمیگیرند
حتما زمین برای سبز شدن
راه حل بهتری دارد
نه آسمان رنگ خودش را انتخاب کرده
نه من به چشمهایی که نمیبارند ایمان میآورم
تنها خستهام
و ردّ داروها را دنبال میکنم
که ببینم
خونی که میرود
خونی که بازمیگردد نیست
بیهوده دست و پا میزند علم
انسان جواب سرپاییست
با آن که اینهمه میافتد
جهان از همگسیختهاش هر روز وسیعتر میشود.
اجرام دور به اجرام دور
دسترسیهای نزدیک پیدا کردهاند
خودم را آنسوی معادله میگذارم
شما را این سو
نتیجه تغییر نمیکند
برمیگردم
اینجا آپارتمان پنجاه متری من است
که دیوارهای کاغذی دارد
از اینهمه لولیدن انسان در هم
جایی را نداشتم که بگریزم
پرندۀ همسایه را کشتم
اما صدا با مرگ از قفس بیرون نمیرود
دست میبرم به سینهام
گلولههای رنگین را از روحم بیرون میکشم
تنم را به زمین اهدا میکنم
تنم که داروخانۀ سیار است
و به پای هر پرندهای که میبینم
نسخهای میپیچم
و رهایش میکنم در قفس
تنهایی برای نترسیدن از تنهایی خوب است
موسیقی
برای نشنیدن آنچه به هم نمیگوییم
تلویزیون خوب است
موشکهای اعراب و معشوقههای سلطان سلیمان
یکی یکی روی مبل میافتند
با ما چای مینوشند
حالا دیگر نمیترسم از سکوت
دیگر نمیترسم از حرف زدن
حالا در این اتاق
چیزی به جز من نیست
میخوابم
بلند میشوم
در قبضهای آب و برق و الباقی
دنبال ردّ لولهها و سیمها میگردم
که باورم بشود
آن سویشان زندگی جایی در جریان است
و سالها بعد
کسی صدای من را
همینگونه که خودم میشنوم خواهد شنید
صص44-36
منبع
نامی نمیتوان گذاشت
آریا صدیقی
نشر چشمه
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»