یادداشت
اندر احوالات آدمهای شیک و لاکچری
اندر احوالات آدمهای شیک و لاکچری
میدانی که برای خودت نمینویسی. اگر راست میگفتی و نمیخواستی دیده شوی این حرفها را توی دلت برای خودت میزدی. یا توی ورق مینوشتی و پاره میکردی. بهتر است صادق باشی. تو برای دیگران مینویسی و میخواهی دیده شوی. حتا بیشتر؛ دوست داری تحسینت کنند. اینجا را ولی سرعتگیر گذاشتهای. چه کسانی تحسینت کنند؟ به چه قیمتی دیده شوی؟ به قیمت پایین آمدن از فهم خودت؟ پایین آمدن از زبان و قلم خودت؟
تو بیگانهای. میدانستی؟ حالا علتش را به تو میگویم. تو در مهمانیها بین زنها که مینشینی ناخنهایت را گرفتهای. آنها اینطور تعبیر میکنند که به ظاهرت نمیرسی. میشنوی فلانی تولدش یک گوشی بیست و چهار میلیونی خریده! او خوشحال است. ولی تو به این فکر میکنی چون اوضاع اقتصاد مملکت داغان است یک گوشی سه چهارتومنی یکهو میشود بیست و چهار میلیون تومن و بدبختانه تو وقتی بهای بیارزشی پولت را میپردازی حس لاکچری بودنت گل میکند. که آهای مردم ببینید من حتا وقت تحریم و وقت هردمبیل بودن اوضاع اقتصادی هم از مصرفی بودنم دست نمیکشم. من یک مصرفی نمونهام. برای قشر دلالها نازنینترین و خوشسلیقهترین فرد. کسی که به خودش اهمیت میدهد. من لایق بهترینهایم!
آه آنها مو را میبینند و تو پیچش مو مجنون بیچاره! تو زیادی توقع داری از مردمی که هرهکش کردهاند توی صفحات مجازی.
نویسنده، شاعر، دکتر، مهندس، نقاش همه و همه شدهاند بازاریاب.
وقتی بهشان سلام میکنی یکطوری حرفهای تحویلت میگیرند. بیچارهای که میفهمی تو برایشان فقط یک فرصتی. یک مشتری. نه دوستت دارند، نه به تو فکر میکنند، نه واقعا در خود صمیمیتی احساس میکنند. تو به کارشان میآیی. حالا ببین تو را برای کی خیساندهاند!
از یکی جسمش را میخواهند. از یکی روحش را، از یکی قدرت فکرش را. دورهی به کار همدیگر آمدن است و عشق رابطهای دو سویه بر سر منافع مشترک!
تو شیک بودن را طور دیگری معنی میکنی.
شیک حد خودش را میداند! پایش را از حد و حدود خودش درازتر نمیکند.
شیک وقتی به کسی قول وفاداری میدهد زیرش نمیزند، شیک همیشه در دسترس نیست.
آنقدر به دیگران محبت نمیکند که سرشان گیج برود.
شیک هوای شکمش را دارد. بیحساب و کتاب پرخوری نمیکند. حتا اگر گرانترین غذاها را روزی چند وعده جلویش بگذارند قبل از سیر شدن و احساس سنگینی از سر میز کنار میرود.
شیک زیاد فکر میکند. زیاد کار میکند. زیاد میخواند. کتابهای خوب را میشناسد، هرگز اجازه نمیدهد فضای به شدت مبتذل مجازی جای مطالعات روزانهاش را بگیرد. شیک بازندهها را از دورش اخراج میکند. همانها که درس میخوانند برای مدرک، کار میکنند نه برای خدمت که برای پول و دائم حرص میزنند. آنها که هنوز برادری را ثابت نکرده ادعای ارث میکنند و از عالم و آدم طلبکارند.
شیک دوستان معدودی دارد. به ندرت وقت بگذارد با کسی حرف بزند اما آن دوستان اندکش همان یاقوتهایند. همان برلیانها. همان جواهرات مارکِ اسپانیا و ایتالیا. همان خوشتراشهای آنطور. که موسیقی خوب گوش میدهد. تنهایی را بلدند و از تنهایی درآوردن را. وقتی با آنها حرف میزنی به عمقت اضافه میشود. هیچ چیزی در آنها سطحی و جلف و مبتذل نیست. آنها کمبودهایشان را با ماشین پاپا و مدرک تحصیلی مامی پر نمیکنند.
آنها خودشان کسی هستند. وقتی کنارشانی حس میکنی ارزشمندی. حسمیکنی میتوانی کاری درخور انجام دهی. آنها رسالتشان امید دادن به توست و دوستداشتنت. (حتا گاه بیاینکه تو را دیده باشند)
شیکها ممکن است خیلی هم پولدار باشند اما مهمترین شاخصهشان این است از پول گذشتهاند. آنها کار میکنند. دیوانهوار کار میکنند تا شاید شاید شاید تعدادی معدودی از آدمها او را بفهمند. همانها که موسیقی خوب را میفهمند. همانها که کتابهای خوب را خواندهاند همانها که تنهایی را بلدند. همانها که عاشق تجربههای جدیدند. همانها که هربار از یک راه به خانه میروند و از گم شدن باکی ندارند. همانها که وجودشان پر از رویا و زندگیشان سرشار از هدف است. همانها که نتیجهگرا نیستند اما مسیری عالی میسازند.
شیک دائما گوشیاش را چک نمیکند. دائما نتش را بدون دلیل روشن نمیگذارد. شیک از گریستن خجالت نمیکشد. اگر ده بار شکست بخورد یازدهمین بار برای خوردن زمین درخورتری بلند میشود. شیک رفیق فابریک شاملو و اخوان و فروغ و سهراب است. شیک قبل از خواندن صدسال تنهایی مارکز و به به و چه چه کردن برای میلان کوندرا حتمنِ حتما مثنوی مولانا و اشعار حافظ را حتا شده اندکی، خوانده. شیک وقتی داستانهای صادق هدایت را میخواند به ایدئولوژی او نگاه نمیکند. قدرت فضاسازی، شخصیتپردازی و نوع روایت و تازگی سبک او را میبیند. شیک حتما شاهنامه را خوانده، حداقل صائب را تورق کرده. آخر یک آدم بیشناسنامه چه حس خوبی میتواند به خودش و هویتش داشته باشد. نمیگویم آدم شیک یک وطنپرست دو آتشه است ولی سر قبر سعدی که میرود حداقل یکبار گلستان و بوستان را خوانده است. قبل از ستایش هنرمندان غرب میراث شرق را هم در خاطر دارد.
شیک میداند اگر صنعت و آی.تی و پزشکی و مهندسی برق و… هم خوانده هرگز نمیتواند و نباید روحش را تهی بگذارد. شیک داستانهای سیمین دانشور، تا حدی نادر ابراهیمی، تا حدی صادق چوبک، ابراهیم گلستان و ساعدی را دوست دارد. شیک چند فیلم از کیارستمی و مخملباف دیده است. چند تصنیف از شجریان و ناظری شنیده. با فرهنگی که در آن متولد شده بیگانه نیست. روبات نیست که در برابر فرهنگ شانه بالا بیندازد و بگوید: خب که چه! در ادبیات و هنر که نان نیست!
شیک نبوغ را از آن درگذشتگان نمیداند. سعی میکند دور و برش را خوب بپاید و استعدادها و آدمهای برنده را پیدا کند. راست گفت ولتر: با تحسین توانمندیهای دیگران توانایی آنها به دارائی شما بدل میشود. روحهای بزرگ را میبیند و از آنِ خود میکند .
خلاصه من تا صبح میتوانم از آدم شیک حرف بزنم، آدمی که با صدای آرام حرف میزند، ضبط ماشینش تا عرش اعلی نمیرود، وقت رانندگی حس نمیکند سه تا لاین جاده یا خیابان ارث پدرش است، و بگویم شیکی ربطی به مدرک دانشگاهی ندارد. به خدا کسی که دیپلم است فرقی با یک دکتر ندارد اگر مطالعات عمیقتری داشته باشد، اگر بنای زندگیاش را بر درک کردن گذاشته باشد نه حفظ کردن و حمل کتاب!
آدم شیک تفاهمی با تفالهها ندارد. موجود بیآزاری نیست. با صلح در جهان هست اما باکی ندارد از نظر مخالف دادن. اما کسی را هم وادار نمیکند که او را بخواند. شیک نه چاپلوسی میکند نه اهمیت میدهد به آنها که چاپلوسی میکنند تا چاپلوسیشان را کنی. شیک با تفکر انتقادی آشناست اما لحن انتقادش مؤدبانه یا طنزآلود است تا درحالیکه خنده را به لبانت میکشاند از تو بخواهد کمی فکر کنی.
اما هرچه فکر میکنم این شیکی ربطی به فلان مارک کتانی، فلان آمپول بدنسازی، روزی هیجده ساعت اسکوات، بیلیارد، عکس در فلان مُتل و گوشی بیست و چهار میلیونی و ساعت ضد آب فلان مارک ندارد که ندارد! شیک به پدر کارگرش به چشم یک قهرمان نگاه میکند. خجالت نمیکشد دوستانش پدرش را با یک سر و وضع ساده ببینند. شیک سعی نمیکند برای مردم توضیح بدهد و خودش را اثبات کند. البته ادعا ندارد نمیخواهد تحسین یا دیده شود اما از راهش.
راهی طولانی و توام با سختکوشی و پشتکار و عشق. شیک عاشق کارش است. عشقبازی میکند با حرفهاش. برای جذب مردم پشتک و وارو نمیزند. اما بشدت امیدوار است و میپرسد_ اما نه با لحن محزون نیما_ با امید سرشار میپرسد:
قاصد روزان ابری داروگ کی میرسد باران؟
خلاصه که آدم شیک میتواند شیک بودن را تعریف کند و آن را با مصرفی بودن اشتباه نمیگیرد. آیا انسانی که نمیتواند چیزی بیافریند مثلا یک روز خوب، یک اثر خوب، یک دوستی خوب، یک زناشویی خوب، یک فرزند خوب، یک پایان خوب حتا، آیا چنین کسی اصلا زنده است؟
یاد خواهرم فروغ افتادم که گفت:
جنازههای خوشبخت
جنازههای ملول
جنازههای ساکت متفکر
جنازههای خوش بر خورد، خوش پوش، خوش خوراک
در ایستگاههای وقتهای معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوههای فاسد بیهودگی
آه
چه مردمانی در چار راهها نگران حوادثند
واین صدای سوتهای توقف
در لحظهای که باید، باید، باید
مردی به زیر چرخهای زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس میگذرد…
اندر احوالات آدمهای شیک و لاکچری
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو