تحلیل فیلم
یک فیلم، دو تحلیل: «استیو جابز» چگونه دنیای ما را ابداع میکند؛ حسام جنانی
تحلیل نخست: زبانشناسی سوسوری و انتزاعی به نام «استیو جابز»
فیلمنامهها یا داستانهای با کیفیت هیچگاه تکنیکهایی را که با استفاده از آنها مخاطبان را به بند میکشند برای آنها فاش نمیکنند؛ بدین معنی که آنها را برای مخاطب توضیح نمیدهند. بیننده یا خواننده، پای کتاب یا جلوی صفحه تلویزیون یا پرده سینما مینشیند و میداند که چیزی او را سرجایش میخکوب کرده است، اما دقیقاً نمیداند چه چیزی و چطور. این مسئله به خصوص در فیلمهای زندگینامهای که به نظر روایتی ساده از زندگی برخی افراد هستند، آشکارتر است. برای اینکه معلوم کنم چگونه چنین چیزی در بعضی از فیلمهای شاخص اتفاق میافتد، سراغ فیلم سینمایی «استیو جابز» رفتهام که داستان بخشی از زندگی و دوره کاری مدیر افسانهای شرکت «اپل» را روایت میکند؛ مدیری که با طرحهای انقلابیاش تحولی بنیادین در دنیای دیجیتال به وجود آورد.
ظاهراً همه چیز را در مورد زندگی جابز میدانیم. میدانیم چگونه متولد شد، چگونه بزرگ شد، طی دوره کاریاش چهها کرد یا نکرد و حتی چطور درگذشت و با این حال، فیلمی سینمایی را که در مورد او ساخته شده است، تا انتها بدون احساس خستگی دنبال میکنیم. چرا؟
در بخش اول نوشته پیشرو، سعی کردهام با استفاده از زبانشناسی سوسوری تحلیلی جمع و جور از این فیلم سینمایی «جذاب» به دست بدهم تا تکنیکهای ظریفی را که نویسندگان برای خلق آثار خود و جذب مخاطب به کار میگیرند توضیح بدهم. البته قرار نیست وارد بحثهای پیچیده زبانشناسی بشوم که مطمئنم افراد علاقهمند به آنها بسیار معدودند. تنها جنبهای بسیار کوچک از این بحث منفور مد نظر من است.
فردیناند دو سوسور، زبانشناس نامآور سوئیسی، زبان را نظامی از نشانههای مرتبط به هم معرفی میکرد. در این نظام نشانگانی، تفاوت هر نشانه با نشانه دیگر معنا را برای ما خلق میکند. بدین صورت که کلمه یا دال «قرمز» از این رو مفهوم یا مدلول قرمز را به ذهن ما متبادر میکند که با کلمه (دال) «سبز» یا «زرد» تفاوت دارد. همچنین، از منظر زبانشناسی سوسوری، زبان «نامانگارانه» nomenclatural نیست. یعنی، نشانههایی که معنا را میسازند در «درون» خود نظام زبانی این کار را انجام میدهند و معنایی که از آنها به ذهن ما متبادر میشود به اشیاء یا موجودات بیرونی دلالتی ندارند. پس یک نشانه زبانی، مثل «گربه»، که شامل دال (صدا-تصویر گربه) و مدلول (مفهوم ذهنی گربه) است هیچ رابطهای با جهان خارج برقرار نمیکند. از این رو، گربه در نظام زبانی سوسور، تنها «مفهومی ذهنی» است. نتیجهای که از این بحث گرفته میشود این است که سوسور با ارائه این تعریفها، زبان را بدل به یک «انتزاع» abstraction کرده است. انگاره انتزاعی یعنی انگارهای که اشاره به هیچ شخص، موجود یا موقعیت واقعی نکند؛ یعنی وجودی کاملاً ذهنی و جدای از جهان خارج.
حالا وقتش است که ارتباط این بحث زبانی را با فیلم سینمایی «استیو جابز» مشخص کنم و نشان بدهم که شخصیتپردازی نویسنده فیلمنامه را چگونه میتوان با استفاده از این تحلیل زبانشناختی توضیح داد.
شروع داستان این فیلم سینمایی (اگر قسمت سخنان آرتور سی. کلارک را در صحنههای مقدماتی فیلم نادیده بگیریم) با صحنهای است که استیو جابز در مراسم معرفی سیستم عامل «مکاینتاش» با متخصص برنامهنویسی شرکتش، اندی هرتزفلد، در مورد اشکالی که در سیستم مک پیش آمده است، بحث میکند. اشکال این است: رایانه به حضار «سلام» نخواهد کرد. و استیو جابز مصر است که رایانه حتماً باید این کلمه را خطاب به حضار بگوید. این صحنه اهمیت بسیاری در فهم معنای تحلیل دو قسمتی من از این فیلم دارد.
در مکالمات روزمره، به زبان آوردن کلمه «سلام» یعنی شروع ارتباط ما با دیگران. در این صحنه، کلمهای که آغازگر ارتباط ما با دیگران است، مقدمهای میشود که از طریق آن با شخصیت نفر اول این فیلم، یعنی استیو جابز، با بازی مایکل فاسبندر، آشنا شویم. از این صحنه به بعد، ما با فردی طرف هستیم که یک مشخصه اصلی دارد: با هیچکس و هیچ چیز موافق نیست و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد، نظر شخصی خودش است. پس، شروع فیلم «استیو جابز» متضمن تناقضی بزرگ است؛ به این صورت که کلمه «سلام»، یا کلمه برقرارکننده ارتباطات بین فردی، شخصی را به ما معرفی میکند که قادر به ارتباط برقرار کردن با دیگران نیست و جالب این جاست که همین شخص اصرار دارد که رایانه حتماً باید این کلمه را خطاب به حضار به زبان بیاورد.
در حقیقت، شخصیت استیو جابز در این فیلم «سیستمی بسته» است که راه چندانی به دنیای خارج ندارد. به معنای دیگر، این فیلم، درست مانند تعریفی که سوسور از زبان ارائه میدهد، استیو جابز را بدل به یک «انتزاع» میکند، یعنی شخصیتی که قادر نیست با جهان بیرونی ارتباط برقرار کند. در واقع، فیلمنامه، استیوجابز را بدل به متنی «انتزاعی، یگانه و خودارجاع» میکند که قابلیت انطباقپذیری با جهان خارجی را از خود نشان نمیدهد. همین ویژگی است که شخصیت «استیو جابز» را در این فیلم، حتی اگر بدانیم او در جهان واقعی چه کسی بوده است، برای ما بسیار جذاب میکند. در واقع، استیوجابزِ فیلمنامهای، یک انتزاع دولایه است، چون این فیلمنامه در مرحله اول، محصول زبان است که بر اساس زبانشناسی سوسوری چیزی جز یک انتزاع نیست و در مرحله دوم با استفاده از همان زبان، شخصیتی خلق کرده است که حتی با شخصیت اصلی در جهان واقعی نیز، به همان دلیل پیشین، رابطه برقرار نمیکند.
در انتها، نظرم را در خصوص آنچه تا اینجا گفتهام با ذکر ۵ نکته دیگر تقویت میکنم:
۱. در ابتدای فیلم، دختر خردسال استیو جابز با استفاده از برنامه نقاشی سیستم عامل مکاینتاش، طرحی میکشد و وقتی جابز از او میپرسد: «این چیه؟» جواب میدهد: it’s an abstract یعنی: «این یه شکل انتزاعیه.» استیو جابز در این صحنه توجهی غیرطبیعی به این شکل نشان میدهد. در پایان فیلم، در مراسم رونمایی از رایانه جدید شرکت اپل، استیو جابز، این طرح کودکانه را که دخترش سالها پیش کشیده بود به او برمیگرداند. حالا، شکل انتزاعی این طراحی کودکانه را با شکل رایانهای که «انتزاع» فیلم ما، یعنی استیو جابز، ساخته است مقایسه کنید. جالب تعریف خود استیو جابز است از ظاهر شفاف این رایانه در دقیقه ۷۷ فیلم:
You still can’t get into it, but you can see into it.
ازش سر درنمیاری، اما میتونی داخلشو ببینی.
این تعریف، تقریباً تعریف یک نقاشی آبستره است. چون ما نقاشیهای آبستره را به وضوح میبینیم، اما از آنها چندان سر در نمیآوریم.
۲. تمام اصرار استیو جابز از ابتدای فیلم تا انتهای آن بر ساخت سیستم عاملی است که به صورت «سر به سر» بسته باشد و قابلیت برقراری ارتباط با هیچ سیستم دیگری نداشته باشد تا هکرها نتوانند در آن نفوذ و آن را ویران کنند. آیا نمیتوان گفت که این «سیستم بسته»، تمثالی از خود استیو جابز است که با هیچکس و هیچچیز سر سازگاری ندارد؟
۳. حین بحثی که در گاراژ بین استیو جابز و استیو وازنیاک درمیگیرد، نظر جابز این است که رایانهها درست مانند نقاشیها باید سیستمهایی بسته باشند. یعنی بعد از کامل شدن، قابلیت اصلاح و یا اعمال تغییر از بیرون نداشته باشند. پاسخی که وازنیاک به جابز میدهد بسیار جالب است: «قرار نیست رایانهها عیبهای انسانی داشته باشند. منم رایانهای نمیسازم که عیب تو رو داشته باشه.» گمان میکنید مقصود وازنیاک از «عیب» استیو جابز چیست؟
۴. وقتی جان اسکالی از جابز میپرسد که قصدی برای دیدار با پدر بیولوژیکیاش دارد یا نه، او خیلی راحت جواب میدهد: نه. به تعبیر دیگر، استیو جابز حتی حاضر نیست با پدر خود، با آفریننده خود، ارتباط برقرار کند. او مصداق تام و تمام سیستمی «سر به سر» بسته است.
۵. نکته پنجم را از زبان جووانا هافمن با بازی کیت وینسلت بیان میکنم: «حوزه تحریف واقعیت». جووانا در بحث داغش با استیو جابز در مورد اختلافات جابز با دخترش لیزا به او میگوید که او در «حوزه تحریف واقعیت» زندگی میکند و واقعیت بیرونی را طوری که دلخواه خودش است جلوه میدهد و برایش مثال میزند که در سال 1984 که انتظار داشت عکسش به عنوان مرد سال مجله تایم روی جلد مجله برود، اصلاً مصاحبهای که مربوط به مرد سال باشد برای مجله تایم انجام نداده بود، و بنابراین کسی هم مقصر نبود که به جای عکس او روی جلد مجله، عکس تندیس یک مرد و یک رایانه نقش بسته بود، اما او چون رابطهاش با دنیای خارج بسیار محدود و از طریق حوزه تحریف شده ذهنی خودش بود، این مسئله ساده را در آن زمان درک نکرده بود.
نویسندگان ماهر اینگونه داستانهای خود را برای مخاطب سحرآمیز میکنند، چون شخصیتی که هیچ نمونهای در جهان خارجی نداشته باشد و مانند آن را ندیده باشیم، قطعاً برای ما جذابیت خواهد داشت. چنین شخصیتی نادر است و هر چیز نادری برای ما جذاب و پرارزش و سرگرمکننده خواهد بود.
در قسمت بعدی تحلیل خواهم گفت که همین سحرانگیزی، که به خاطر تسلط و تخصص حیرتانگیز سازندگان فیلم برای مخاطب حاصل میشود، چگونه میتواند جنبههای منفی نیز داشته باشد.
تحلیل دوم: استیو جابز، تقابلهای صفر و یکی و «دیگری»
در قسمت پیشین تحلیل دیدیم که تبدیل شخصیت «استیو جابز» به یک انتزاع چگونه فیلم را برای مخاطب جذاب میکند. در این قسمت از تحلیل، وجه دیگری از این فیلم را خواهم کاوید. این وجه، جنبه دیگری از این فیلم را آشکار میکند که آنقدرها هم جذاب نیست.
قسمت کلیدی فیلم برای این تحلیل، بحث نفسگیر بین استیو وازنیاک و استیو جابز در سالن نمایش است که طی آن وازنیاک مصرانه از جابز درخواست میکند تا در جریان مراسم رونمایی از رایانه جدید شرکت اپل، از تیم خالق سیستم عامل اپل ۲ قدردانی کند. استیو جابز به هیچ وجه مایل به این کار نیست.
در پایان این بحث، استیو وازنیاک، در مواجهه با تکبر تحملناپذیر جابز، جملهای خطاب به او میگوید که بنیان این قسمت از تحلیل بر آن استوار است. جمله وازنیاک این است:
It’s not binary. You could be decent and gifted at the same time.
و معنی آن به زبانی محاورهای این: «لزومی نداره صفر و یک باشی. میتونی هم بااستعداد باشی و هم متواضع.»
استیو جابز سازنده رایانه است و رایانهها با سیستم صفر و یک کار میکنند؛ زنجیرهای نامتناهی از ترکیبهای دو دویی صفر و یک و فیلمنامه نیز برای پرداختن شخصیت «استیو جابز» از همین الگو پیروی میکند. نمونهها در فیلم فراوانند. البته بعضی مستقیماً به جابز مربوط نیستند، اما هنگامی که در دنیای داستانی این فیلم قرار میگیرند، موتیفوار، مکمل شخصیت او میشوند. چند نمونه اینها هستند:
۱. استیو جابز از آوی توینیان متخصص نرمافزار شرکتش میخواهد که تنها «دو گزینه» برای ساعت سیستم عامل مک طراحی کند.
۲. دختر جابز به آهنگی گوش میدهد که «دو نسخه» دارد.
۳. در فیلم «دو اندی» وجود دارد که یکی «مرد» است و دیگری «زن» و استیو جابز مدام این دو را با یکدیگر اشتباه میگیرد تا آنجاییکه در انتهای فیلم تصمیم میگیرد نامی متفاوت برای یکی از آنها انتخاب کند.
۴. در قسمت قبلی تحلیل دیدیم که استیو جابز تا چه حد مصر است رایانه خطاب به حضار سلام کند: صفر. اما در دقیقه ۹۳ فیلم وقتی یکی از کارکنان شرکت اپل به او سلام میکند، استیو جابز جواب سلام او را نمیدهد: ۱.
۵. حین بحث وازنیاک و جابز، روی پرده سالن مراسم رونمایی، تصویری هولناک از یک کوسه سفید غولپیکر که دهانش را برای بلعیدن طعمه باز کرده است، بالای سر جابز نمایش داده میشود. میدانیم که برای کوسه سفید نیز تقریباً هر چیز دیگری غیر از خودش تنها یک معنا دارد: غذا.
کوسه سفید = شکارچی= صفر.
غیرکوسه سفید= شکار= ۱.
رفتار استیو جابز نیز در فیلم شباهت زیادی به رفتار کوسه سفید دارد و باز هم اتفاقی نیست که در فیلم تصویر یک کوسه درنده بالای سر او قرار میگیرد.
۶. مردم، غریبهها، عاشق استیوجابز هستند و برای دیدن او لحظهشماری میکنند و با کوبیدن پاهایشان به زمین سالن را به لرزه درمیآورند: صفر. تقریباً تمام نزدیکان استیو جابز، حتی دخترش، از او متنفرند: ۱.
این صفر و یکها، یا دو دوییها، اتفاقی در فیلمنامه قرار نگرفتهاند.
اما ربط اینها به «دیگری» چیست؟
قبل از پاسخ دادن به این سؤال سه نکته را باید متذکر شوم:
۱. نظام استودیویی هالیوود به چیزی به نام «هنر برای هنر» باوری ندارد و فیلمها ساخته نمیشوند که صرفاً فیلمی ساخته شده باشد. نامعقول است اگر گمان کنیم که استودیوهای هالیوودی به طور متوسط چیزی در حدود ۴۰ میلیون دلار برای هر فیلم هزینه میکنند تا صرفاً یک اثر هنری، فارق از هرگونه سوگیری سیاسی یا حتی ایدئولوژیک، ساخته باشند. البته این سخن بدین معنا نیست که در هالیوود کارگردانان مؤلف و مستقل، که برای خود، و نه برای نظام استودیویی هالیوود، فیلم میسازند، یافت نمیشوند. مارتین اسکورسیزی نمونه اعلای کارگردانی مؤلف و مستقل است. اولیور استون را نیز (در بعضی از فیلمهایش) میتوان در زمره این کارگردانان دانست.
۲. برخلاف نهادهای فرهنگی در کشور ما، هالیوود چیزی را عربده نمیزند. معنا در هالیوود با ابزاری به نام دلالت ضمنی connotation منتقل میشود.
۳. هستند بسیاری که نه به «معنا»، بلکه به «معناهای» اثر هنری معتقدند. اینان، بر خلاف کسانی مانند اریک دونالد هرش، به «نیت مؤلف» و «معنای متن» باوری ندارند. آنها به چیزی باور دارند که هرش significance میخواند و گویا در ایران به «معنای برای» ترجمه شده است؛ یعنی معنایی که متن «برای مخاطب» دارد. اینها در فعالیت تفسیری – تحلیلی خود گادامری هستند. از نظر هرش، معنای معتبر متن، معنایی است که «مؤلف» از متن مراد کرده است. برای او «نیت مؤلف» در فهم «معنای» متن نقش کلیدی دارد. من در تحلیل هنری، با هرش همداستانم نه با گادامر، بدون آنکه significance یا تحلیل گادامری را مردود بدانم البته.
حالا پاسخ آن سؤال.
سینما، هنر هفتم است و فیلم سینمایی، یک اثر هنری. معنای اثر هنری، که نیت مؤلف آن را تولید کرده است، پس از آنکه در اختیار مخاطب قرار گرفت، به تعداد کسانی که فیلم را دیدهاند، بازتولید و تکثیر میشود. چینش صحنهها، دیالوگها و شخصیتپردازی را در فیلمنامه «استیو جابز» دیدیم. فیلم نیز در حالی تمام میشود که استیو جابز در هالهای از نور قرار گرفته است و کسانی که در طول فیلم در نقطه مقابل او بودند در آن لحظه با حالتی از تحسین و شیفتگی به او و نتیجه کارش نگاه میکنند. موسیقی متن صحنههای پایانی نیز با استادی تمام انتخاب شده و فضای احساسی – حماسی لحظات آخر فیلم را شدیداً تغلیظ میکند. نباید فراموش کرد که این فرد نورانی همانی است که تا چند دقیقه پیش تصویر هولناک یک کوسه بر بالای سرش آویزان بود و هر کسی را که در طول فیلم در مقابلش قرار گرفته بود، تکه پاره کرده بود. نیز، نباید فراموش کنیم که تبدیل شخصیت استیو جابز به یک انتزاعِ بدون مانند در دنیای واقعی، او را برای ما بسیار جذاب و حتی ترغیبمان میکند که برای رسیدن به موفقیت، چنین شخصیتی را در زندگی واقعی الگوی خود کنیم. نیت مؤلف فیلمنامه خلق چنین شخصیتی برای ماست، با تمام مشخصههایی که دیدیم (البته، تبیین چرایی این مسئله در حال حاضر از حوصله این نوشتار خارج است).
اکنون دنیایی را در ذهنتان تصویر کنید که در آن افراد استیو جابزی رفتار میکنند. یا صفرند یا یک و دیگران برای آنها یا خودیاند یا غیرخودی، یا در امپراطوری شرند یا در امپراطوری خیر، یا در محور شرارتاند یا در محور نیکی. فیلم سینمایی «استیو جابز» که داستان بخشی از زندگی رهبر مقتدر کمپانی اپل است، اینگونه، به طور ضمنی، در کار ساختن «دیگری» است.
حالا تصورش را بکنید که تکثیر این معنا در ناخودآگاه بینندگان این فیلم چگونه میتواند میلیونها استیو جابز خلق کند که این شیوه رفتاری صفر و یکی را، احتمالاً بدون آنکه خود متوجه باشند، در تعاملات روزانه خود با دیگران به کار خواهند گرفت. اگر تأثیر این بازتولید معنایی و بازتولیدهای معنایی مشابه آن را در سطحی جهانی تصور کنیم، آنگاه به فجایعی که امروزه در جهانمان اتفاق میافتد، دیگر به صورت «اتفاق» نگاه نخواهیم کرد.
«استیو جابز»، انتزاعی صفر و یکی که حتی حاضر نیست پدر خود را به رسمیت بشناسد، اینگونه دنیای ما را ابداع میکند.
«منبع: سایت مد و مه»
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 هفته پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب2 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران4 هفته پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر4 هفته پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک4 هفته پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
نگاهی به مجموعۀ «تاریخ و ادبیات» نوشتۀ محمد دهقانی
-
مهدی اخوان ثالث2 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…