با ما همراه باشید

جهان نمایش

قسمت‌هایی از نمایشنامه‌ی «خرده جنایت‌های زَناشوهری» اثر ِ «اریک امانوئل اشمیت»

قسمت‌هایی از نمایشنامه‌ی «خرده جنایت‌های زَناشوهری» اثر ِ «اریک امانوئل اشمیت»

ژیل:

جهان غنی و کاملی وجود داره که به نظرم منسجم و معقول میاد. اما من توش پرسه می‌زنم بدون این که بدونم چه نقشی توش دارم. همه چیز حجم داره، ماهیت داره به جز من…

ص 11

 

لیزا:

همیشه از آدمایی که از خشم، غصه، دلهره یا عصبانیتشون فرار می‌کردن و قرصای آرام‌بخش می‌خوردن بدت می‌اومد. فرضیه‌ات هم این بود: این دوره زمونه مردم رو آن‌قدر نازنازی کرده که حتا می‌خواد وجدان آدما رو هم به دوا ببنده ولی موفق نمی‌شه که انسان بودنمونو معالجه کنه.

ژیل (متعجب و خوشحال) راستی؟

لیزا:

همیشه می‌گفتی که عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیزو احساس کنی. هر طور که باشه.

صص 15-14

ژیل:

«خرده جنایت‌های زَناشوهری» مجموعه داستان‌های کوتاه، بهتره بگم مجموعه داستان‌های کوتاه مزخرف، بسکه نظریه‌هاش بدبینانه است. تو این کتاب زندگی زناشویی رو مثل مشارکت دو قاتل معرفی می‌کنم. چرا؟ برای این که از همون اول، تنها چیزی که باعث می‌شه یک زن و مرد با هم باشن خشونته، این کششی که اونا رو به جون هم می‌اندازه، که بدنشونو به هم می‌چسبونه، ضربه‌هایی که با آه و ناله و عرق و داد و بیداد توأمه، این نبردی که با تموم شدن نیروشون خاتمه می‌گیره، این آتش‌بسی که اسمشو لذت می‌ذارن همه‌اش خشونته. حالا اگه این دو قاتل شراکتشونو ادامه بدن و ترک مخاصمه کنن و با هم ازدواج کنن، باهم متحد می‌شن که علیه جامعه بجنگن. ادعای حق و حقوق و مزایا می‌کنن، ثمره‌ی کُشتیشون یعنی بچه‌هاشونو به رخ جامعه می‌کشن تا سکوت و احترام بقیه رو کسب کنن. دیگه شاهکاری می‌شه از کلاهبرداری. دو تا دشمن با هم سازش می‌کنن تا تحت عنوان خانواده پدر همه رو درآرن. خانواده! این دیگه حد اعلای کلاهبرداریشونه! حالا که هم‌آغوشی وحشیانه و پر لذتشونو به عنوان خدمت به جامعه جا زدن، دیگه هرکاری می‌تونن بکنن: به اسم تعلیم و تربیت به بچه‌هاشون اردنگی و توسری بزنن و برای بقیه مزاحمت ایجاد کنن و حماقت و سروصداشون رو به همه تحمیل کنن.خانواده یا به عبارتی دیگه خودخواهی در لباس نوع دوستی… بعد قاتل‌ها پیر می‌شن و بچه‌هاشون می‌رن تا زوج‌های قاتل دیگه‌ای بسازن. این بار این درنده‌های پیر که دیگه نمی‌دونن چطوری خشونتشونو خالی کنن، به جون هم می‌افتن، درست مثل اوایل آشنایی‌شون، با این تفاوت که از ضربه‌های دیگه‌ای به جای پایین تنه استفاده می‌کنن. دیگه ضربه‌ها کاری‌تر و ماهرترن. تو این نبرد هرکاری مجازه: مریضی، کری، بی‌تفاوتی، خرفتی. اونی پیروزه که بیشتر عمر کنه. آره اینه زندگی زناشویی، شرکتی که اولش پدر مردمو درمی‌آره بعدش پدر همدیگه‌رو.  یک راه دور و درازیه به طرف مرگ با جنازه‌هایی که به جا می‌ذاره. یک زوج جوان می‌خواد از شر بقیه راحت شه تا با هم تنها بمونن. وقتی پیر شدن هرکدوم می‌خوان از شر اون یکی خلاص شن.

صص45-44

 

لیزا:

اون چه باعث می‌شه یک زن و مرد با هم بمونن مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: به خاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی. سست می‌شن، تحلیل می‌رن، دیگه حتا فکرشم نمی‌کنن که یک کاری کنن تا زندگیشون عوض شه، اگه دست همو می‌گیرن فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.

ص 72-71

 

ژیل: شایدم تو فقط برای رابطه‌های کوتاه مدت ساخته شدی، فقط برای همون ابتدای یک رابطه.

لیزا(معترض) نه، این طور نیست

ژیل: در درون تو یک کسی هست که نمی‌خواد با من پیر بشه. کسی که می‌خواد رابطه‌ی ما تموم بشه.

لیزا: نه

ژیل: چرا چرا. تو ماجراهایی رو دوست داری که تحت اراده‌ی تو هستن: نمی‌تونی تحمل کنی که از اراده‌ت خارج شه.

لیزا: خارج؟

ژیل:

آره، از اختیارت خارج شه. که اوضاع زیاد جدی شه. که احساسات برات زیادی قوی شه. اگه آدم می‌خواد از همه چیز مطمئن باشه باید به روابط کوتاه مدت اکتفا کنه. روابط راحت، آشنا، بی‌دغدغه، با یک آغاز مشخص، یک وسط و یک انتها، یک راه مشخص با مراحل کاملا واضح و تعیین شده: اولین لبخندی که رد و بدل می‌شه، اولین قهقهه‌ی خنده، اولین شب، اولین جروبحث، اولین آشتی، اولین کسالت، اولین سوءتفاهم، اولین تعطیلات خراب‌شده، اولین جدایی، دومین، سومین، بعدشم جدایی واقعی. بعدش آدم دوباره شروع می‌کنه. همون بساطو ولی با یک آدم دیگه. بهش می‌گن یک زندگی پر ماجرا. ولی درواقع یک زندگی بی‌ماجرا، یک زندگی فهرست‌گونه. عشق ابدی عاقلانه نیست، این که آدم مدت‌ها کسی رو دوست داشته باشه دیوونگی محضه. کار عاقلانه اینه که فقط دوران شیرین عاشقی، عاشق باشی. آره، عقل‌گرایی عاشقانه اینه: تا وقتی که اوهام عاشقانه‌مون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همین که تموم شد همدیگه رو ترک کنیم. به محض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رؤیامون بود از هم جدا می‌شیم.

صص 78-77

 

ژیل:

تو می‌خوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره. چه اشتباهی! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره.

ص 79

 

ژیل:

دوستت دارم چون ملایم نیستی. دوستت دارم چون جلوم درمی‌آی. دوستت دارم چون قادری منو بزنی. دوستت دارم چون همیشه برام همون بیگانه‌ی زیبا باقی می‌مونی. دوستت دارم چون فقط وقتی حاضری باهام عشقبازی کنی که از ته دل بخوای.

ص 86

 

منبع

خرده جنایتهای زناشوهری

خرده جنایت‌های زناشوهری

اریک امانوئل اشمیت

ترجمه شهلا حائری

نشر قطره

چاپ هفدهم

 

 

مطالب مرتبط

  1. قسمت‌هایی از داستان سقوط اثرِ آلبرکامو
  2. قسمت‌هایی از داستان مهمانی خداحافظی اثر میلان کوندرا

برترین‌ها