با ما همراه باشید

تحلیل داستان و نمایش‌نامه

تحلیل داستان کوتاهِ «ازدواج به سبک روز» اثر «کاترین منسفیلد»

تحلیل داستان کوتاهِ «ازدواج به سبک روز» اثر «کاترین منسفیلد»

تحلیل داستان کوتاهِ «ازدواج به سبک روز» اثر «کاترین منسفیلد»

*دوست عزیز برای مطالعه‌ی این بخش لازم است ابتدا خلاصه‌ی آن را بخوانید.

تحلیل داستان کوتاهِ ازدواج به سبک روز (کاترین منسفیلد)

از ابتدای این داستان و زمانی که ویلیام در جستجوی هدیه‌ی مناسبی برای بچه‌هاست می‌توان غربت و بیگانگی او را در رابطه و ایستادن در یک رابطه‌ی تمام شده را حس کرد. او حتا از فرزندان خود هم جدا شده است زیرا دوستان زن از هرکجا برای آن‌ها هدیه‌هایی آورده‌اند؛ از فرانسه، روسیه و صربستان. وقتی هم که می‌رود برای بچه‌ها میوه بخرد، باز به همان دوست‌ها برخورد می‌کند. آن‌ها نمی‌گذارند چیزی به بچه‌ها برسد و همه را می‌خورند. در همین دو صحنه مردی را می‌بینیم که هیج نفوذی بر زنش ندارد و با یک مجسمه فرقی نمی‌کند. در جایی از داستان می‌بینیم او به همسرش خاطرنشان می‌کند که رابطه‌شان تمام شده اما زن زیر بار نمی‌رود. شاید فکر می‌کند چرا طلاق؟ سری را که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند. بگذار برای خودش بماند او که یکروز بیشتر وقت ما را نمی‌گیرد!

مرد (ویلیام) در این داستان فردی است بسیار رمانتیک که نسبت به زنش احساسات عاشقانه دارد. اما زن؟ کسی که هیچ حد و حریمی را نگه نداشته و با دوستانش آنچنان آمیخته است که جدایی آنان از هم ناممکن است. او دوستانش را حتا در بدرقه‌ی شوهر در ایستگاه قطار آورده است. بعد از یک چای مختصر با همسر آن هم در جمع، با آن‌ها می‌رود بیرون. سر شام با آن‌ها حرف می‌زند. شب هم با همسر خلوت نمی‌کند و فردا همسرش می‌رود.

می‌توان گفت این داستان شبیه داستان‌های آنتوان چخوف است که در آن مصایب روابط زناشویی با خونسردی و بی‌طرفانه شرح داده می‌شود.

در داستان نینوچکا هم دیدیم ویخلی ینف شوهر  و عاشق نینوچکا می‌فهمد زنش فاسق دارد و بدتر؛ زن آن فاسق را به خانه می‌آورد و با او زندگی می‌کند و همسر (ویخلی ینف) هم به اتاقی نمور می‌رود (در همان خانه) تا مزاحم آن‌ها نباشد و زنش را طلاق هم نمی‌دهد. در آن داستان هم نینوچکا شوهرش ویخلی ینف را کسالت‌آور می‌خواند و تمام وقتش را با فاسقش پر می‌کند.

در این داستان هم تقریبا همین رویارویی برقرار است، زنی غرق دوستان با رفتاری سرد و توهین‌آمیز (اما رفتار ویلیام شبیه ویخلی ینف نیست) نسبت به شوهری کسالت‌آور (ایزابل هم به ویلیام می‌گوید کسالت‌آور است) و کنارگذاشته شده که با چشمان خود باید صمیمیت بی‌مرز زنش را با مردها ببیند و دم نزند.

در داستان نینوچکا زن علاوه بر داشتن فاسق، به جای پنهانکاری قلدر هم هست. در این داستان هم زن حسی از شرم یا عذاب وجدان ندارد. می‌توان گفت محتوای این داستان که تصویر رنج وحشتناک بی‌تفاوتی، شیء انگاشتن دیگری و نادیده گرفتن مطلق است، کاملا مخالف داستان نابینا اثر هربرت لارنس است که در آن ایزابل (اسم شخصیت زن آن داستان هم ایزابل است) رابطه‌ی زناشویی را بر هر رابطه‌ی برتری می‌دهد و به خاطر ازدواجش قید دوستان دیرین را می‌زند و از این بابت هرگز هم متاسف نمی‌شود.

در پایان داستان هم می‌بینیم زن حتا لحظاتی کوتاه از نامه‌ی طلاق مرد دچار ناراحتی نمی‌شود. بلکه برای آبتنی با دوستانش می‌رود. البته با خود می‌گوید جواب مرد را حتما می‌دهد اما بعدا. در واقع او مدام شوهرش را به تعویق می‌اندازد. او هست اما مهم نیست.

می‌توان گفت این داستان درباره‌ی گزینه‌های حاشیه‌ای است که جای اولویت‌ها را می‌گیرند. زمانی که افراد، بی‌حساب به دورها و بی‌ربط‌ها نزدیک می‌شوند و نزدیکان خود را دور می‌کنند. آنچه در این داستان در رفتار دوستان مرد ایزابل دیده می‌شود نوعی از پرده‌دری و گستاخی است. نوعی توحش و خشونت مدرن است. داستان آدم‌های اپُِن‌مایندی است که شور اپن‌مایندی را درآورده‌اند و ابتذال و بی‌بند و باری را با آزادی اشتباه گرفته‌اند. آدم با خواندن این داستان، ناخودآگاه یاد این دیالوگ ماندگار فیلم درباره‌ی الی(ساخته‌ی اصغر فرهادی) می‌افتد:

یک پایان تلخ بهتر است از یک تلخی بی‌پایان.

سؤالی که این داستان در ذهن مطرح می‌کند این است: آیا زن نمی‌تواند هیچ دوست مردی داشته باشد؟ اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» به این امر پاسخ می‌دهد. زن و مرد می‌توانند به دیگران عشق برادرانه داشته باشند. یعنی دوست داشتن دیگری بدون بار جنسی فقط به خاطر انسان بودنش و برای اینکه ما همه یکی هستیم. اما عشق جنسی بین زن و مرد امری انحصاری است. چیزی که در سراسر ادبیات کلاسیک ما با عنوان غیرت عاشقی از آن یاد می‌شود.

اما آیا آنچه در این داستان ما شاهدیم صرفا یک عشق برادرانه میان ایزابل و دوستان مذکرش است؟ داستان صراحتا پاسخی نمی‌دهد. اما هم در ابتدای داستان و هم در انتها زن با دوستانش مدام به آبتنی می‌رود که این صحنه می‌تواند نمادین باشد و این گمان از آنجا تقویت می‌شود که زن شب با همسرش خلوت نمی‌کند و شبیه زنی نیست که از دوری همسری که در شهر دیگر کار می‌کند دچار معذورات جنسی و دلتنگی برای معاشقه باشد.

بنابراین این فرضیه را می‌توان اثبات شده دانست که داستان ازدواج به سبک روز، همان حال و هوای داستان‌های چخوف و مخصوصا داستان نینوچکا را دارد. که تحقیر مرد و شوهر را در رابطه با زنی سرکش اما دلبر می‌بینیم که از رو شدن روابطش با فاسق خویش واهمه‌ای هم ندارد. (شاید به این دلیل که در مرد وجودِ ترک کردن خود را نمی‌بیند)

این داستان و اندوهی که بر آن حاکم بود و حس تلخ نادیده گرفته شدن ویلیامی که آنهمه عاشق ایزابل بود، مرا یاد شعر «به تو بگویم» احمد شاملو می‌اندازد.

به تو بگویم

دیگر جا نیست

قلبت پر از اندوه است

آسمان‌های تو آبی رنگی‌یِ گرمای‌اش را از دست داده است

زیرِ آسمانی بی‌رنگ  و بی جلا زنده‌گی می‌کنی

بر زمینِ تو، باران، چهره‌ی عشق‌های‌ات را پر آبله می‌کند

پرنده‌گانت همه مرده‌اند

در صحرائی بی‌سایه و بی‌پرنده زندگی می‌کنی

آنجا که هر گیاه در انتظار سرود مرغی خاکستر می‌شود.

دیگر جا نیست

قلب‌ات پر از اندوه است

خدایانِ همه آسمان‌های‌ات

بر خاک افتاده‌اند

چون کودکی

بی‌پناه و تنها مانده‌ای

از وحشت می‌خندی

و غروری کودن از گریستن پرهیزت می‌دهد.

این است انسانی که از خود ساخته‌ای

از انسانی که من دوست می‌داشتم

که من دوست می‌دارم.

دوشادوشِ زندگی

در همه نبردها جنگیده بودی

نفرین خدایان در تو کارگر نبود

و اکنون ناتوان و سرد

مرا در برابر تنهائی

به زانو در می‌آوری.

آیا تو جلوه‌ی روشنی از تقدیر مصنوع انسان‌های قرن مائی؟

انسان‌هایی که من دوست می‌داشتم

که من دوست می‌دارم؟

دیگر جا نیست

قلب‌ات پر از اندوه است.

می‌ترسم- به تو بگویم- تو از زندگی می‌ترسی

از مرگ بیش از زنده‌گی

از عشق بیش از هر دو می‌ترسی.

به تاریکی نگاه می‌کنی

از وحشت می‌لرزی

و مرا در کنار خود

از یاد

می‌بری.

تحلیل داستان کوتاهِ «ازدواج به سبک روز» اثر «کاترین منسفیلد»

 

 

برترین‌ها