لذتِ کتاببازی
نامهات رسید، دختر!

نامهات رسید، دختر!
آیدا گلنسایی: وقتی دیشب ساناز ساعی دیباور، دوست مهربانم، به من خبر داد که در اینستاگرام به شکلی کاملاً اتفاقی چشمش به پیامی افتاده که خطاب به من بوده، بیدرنگ یاد شعری افتادم که اردشیر رستمی در یکی از قسمتهای برنامۀ کتابباز خواند:
«آرزو میکنم کسی پیدایش شود
که قلبت را از جا بکند و با خود ببرد
ببرد هرکجا که میخواهد
و تو بعد از آن هیچ چیز نفهمی
آرزو میکنم یک سلام خوب بشنوی
آنقدر خوب
که تمام کلمات مهربان را
در خود داشته باشد
آرزو میکنم اتفاقی در جایی دور
نزدیکترین آدم را به خودت ببینی.
آرزو میکنم چشمت به کسی بیفتد
و همزمان با هم لبخند بزنید!
آرزو میکنم کسانی که هیچوقت آنها را ندیدهای
برایت جشن تولد بگیرند
و متوجه شوی که انسان چقدر میتواند به خودش نزدیک باشد
بحث مرید و مراد نیست
اما آرزو میکنم یکنفر را آنقدر قبول داشته باشی
که دروغهایش را هم باور کنی
آرزو میکنم وقتی دلگیر هستی
یکنفر به لبخند خصوصی دعوتت کند…»
احساس زیبایی است که بفهمی کسی در غیابت، تو را به سلامی خوب که تمام کلمات مهربان را در خود دارد، مهمان کرده است، و از آن زیباتر اینکه پیام بلافاصله همۀ گسترۀ پهناور جهان مجازی را بپیماید و به دستت برسد.
نامههای عاشقانه چنین قدرتی دارند، هرگز گم نمیشوند و بینیاز از نشانی و آدرسِ دقیق، خودشان را به قلب گیرندۀ آن میرسانند، زیرا وقتی عشق فرمان میدهد، محال سر تسلیم فرود میآورد.
الهۀ آذربایجانی، عزیزم!
نامهات رسید.
نامهای با فقط یک خط که قلب مرا از نور و جوانه و شعف آکند.
سپاسگزارم از ادبیات که پلی از پیوند و محبت است، و سپاسگزارم از تو که سلامم را پاسخ گفتی، دستهایم را فشردی و کتاب کوچکم را مهمان قلب بزرگت کردی.
ساناز ساعی امروز صبح نیز نامۀ دیگری از تو به دستم رساند.
آنقدر شکل خطاب کردنات را دوست داشتم که دلم نیامد به تشکری سرد و رسمی و از دور اکتفا کنم.
زندگی ما شایستگی آن را دارد که هرلحظه آکنده از معجزه شود و این اتفاق شگفت تنها از راه «قدرشناسی» امکانپذیر میشود.
دوست نادیدۀ مهربانم!
سپاسگزارم که از تازهترین و شادابترین گلهای احساست دستهگلی را در گلدان روح من گذاشتی و برایم خاطرهای بلورین ساختی. حق با احمد شاملو است:
«هیچکجا
هیچزمان
فریاد زندهگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم
از دور به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریادِ من بیجواب نیست،
قلبِ خوبِ تو جوابِ فریادِ من است.»
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی2 ماه پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
لذتِ کتاببازی2 ماه پیش
جشن بیمعنایی میلان کوندرا: ادای احترامی به رابله و پانورژ!
-
تحلیل نقاشی2 ماه پیش
نگاهی به «بوسه» اثر گوستاو کلیمت
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 ماه پیش
رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر!
-
تحسین برانگیزها2 ماه پیش
«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی
-
لذتِ کتاببازی2 ماه پیش
بریدههایی از کتاب «زیبا مثل ماگنولیا» دربارۀ زندگی و آثار فریدا کالو
-
نوبلخوانی3 هفته پیش
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
-
دربارۀ شعر و شاعری3 هفته پیش
چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟