لذتِ کتاببازی
نگاهی به رمان «معجزههای خواربارفروشی نامیا» نوشتۀ کیگو هیگاشینو

نگاهی به رمان معجزههای خواربارفروشی نامیا نوشتۀ کیگو هیگاشینو
چندهفتۀ پیش بود که در کتابفروشی دنج و زیبایی چشمم به این کتاب افتاد. نام گیرا و عجیب آن مرا مجاب کرد که متفاوت و خواندنی است. بیدرنگ آن را خریدم و شروع کردم به مطالعهاش. با اثر خوشساختی روبرو شدم، پر از شخصیتهای متنوع و مستقل و تعلیقهای پیاپی، ترکیبی از هیجان و متانت، قدرت و لطافت. روح ژاپنی، که در آن فداکاری را بر هر صفتی برتری میدهد، در آن تلألویی تمام داشت.
شخصیتهای این رمان هرکدام دیوانگیها و سرکشیهای خاص خود را داشتند، اما هرگز کاری نمیکردند که سنت ژاپنی را زیر پا بگذارند. معجزههای خواربارفروشی نامیا داستانی بود اخلاقی که به طرزی دوستداشتنی و دلنشین نصیحت میکرد!
در پشت جلد این کتاب آمده است:
«در سیزدهم سپتامبر، دقیقاً از نیمهشب تا طلوع آفتاب، جعبۀ مشاورۀ خواربارفروشی نامیا فقط برای یک شب باز میشود.»
«شبی سه جوان خلافکار، بعد از آخرین دزدیشان، در خواربارفروشی متروکهای مخفی میشوند. در کمال تعجب، نامۀ مرموزی از دریچۀ پستِ روی کرکره به داخل مغازه میافتد، در حالیکه هیچکس بیرون مغازه نیست. نویسندۀ نامه درخواست عجیبی دارد؛ او دغدغهای دارد و از آنها توصیه میخواهد. این درخواست بهظاهر ساده در این مغازۀ غیرمعمولی باعث میشود این سه پسر ماجراجویی اسرارآمیزی را آغاز کنند. نامههای آنها فراتر از زمان و مکان میروند، به دست آدمهای مختلف میرسند، پرده از راز نامیا برمیدارند و مسبب معجزههای بسیاری در زندگی افراد میشوند که بهظاهر به هم نامرتبطاند اما سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است.»
این رمان با ژانر سفر در زمان به شکلی باور نکردنی و پر کشش گذشته و حال را به هم پیوند میدهد تا داستانی دربارۀ دشواری تصمیمگیریهای انسانها بگوید، دربارۀ نبردی که الزاماً به پیروزی نمیانجامد اما ارزش مبارزه کردن دارد، زیرا راز بزرگ زندگی همین است که نتیجه اهمیت دارد، اما اصل نیست. مهم پرشور زیستن و خطرها و مسئولیت آن را پذیرفتن است. این رمان نامهای برای همۀ ماست، با یک توصیۀ مهم: «گرچه وصالش نه به کوشش دهند / هرقدر ای دل که توانی بکوش.»
در پایان این کتاب، دختری که به مجردی قطعی تن داده و کسبوکار را بر ازدواج ترجیح داده، فرزندی که والدینش را ترک کرده، موسیقیدانی که کسبوکار پدر را رها کرده تا دنبال وسوسهها و رؤیاهایش برود، فرزندی که مادرش را بهخاطر خودکشی نبخشیده، مردی که قید عشق پرشور را زده و تن به ازدواج سنتی داده یا ورزشکاری که هنگام بیماری لاعلاج نامزدش کنار او نمانده تا در اردوی المپیک شرکت کند و مدال بیاورد، همه بهنوعی بازنده اما در عینحال برندهاند. آنها بااینکه مانند پیرمرد داستان ارنست همینگوی فقط اسکلت ماهی غولآسا را با خود به ساحل آوردهاند، اما پیش خودشان سرافکنده نیستند.
آیا پیروزی چیزی جز این است: رسیدن به ارتفاعاتی که روح به بیگناهی مقدس دست مییابد و بر خود میبخشاید. همۀ شخصیتهای این اثر توانایی شگفتی در عفو کردن خود دارند.
نگاهی به رمان معجزههای خواربارفروشی نامیا نوشتۀ کیگو هیگا
بریدههایی از این رمان
«چه آزار و اذیت باشه، چه شوخی، برام مهم نیست. من هر نامهای رو که برام میآد فریادی برای کمک حساب میکنم. این آدمها هیچ تفاوتی با بقیۀ ما ندارن. همهشون یه سوراخ توی قلبشون دارن و یه چیز حیاتی داره از اون سوراخ نشت میکنه. اگه برای این حرفم مدرک میخوای، این رو در نظر بگیر: همه همیشه میآن و نگاه میکنن که جوابشون رو دادهام یا نه. اینجا وایمیستن و نگاهی به جعبۀ شیر میاندازن. نمیتونن جلوی کنجکاویشون رو دربارۀ اینکه چی براشون نوشتم بگیرن. بهش فکر کن. حتی اونی که برام سیتا نامۀ چرت و پرت فرستاده بود حتماً ساعتها مشغول نوشتن بوده. اگه انتظار جواب نداشت، عمراً همچین کاری انجام میداد. پس من جواب میدم و موقع جوابدادن از دلوجون مایه میذارم. آدم نمیتونه کسی رو که داره از صمیم قلب باهاش صحبت میکنه نادیده بگیره.»
«اگه این رؤیا رو به حدی میخوای که حاضری به والدینت پشت کنی، ما انتظار داریم چیزی برای نشوندادن داشته باشی.»
«او فقط بعد از اینکه با والدینش قطع رابطه کرد، به آرامش و رضایت رسید. قلبهای آنها از هم فاصله گرفته بود و وقتی چنین اتفاقی بیفتد، راهی برای درست کردن اوضاع وجود ندارد. او از این بابت مطمئن بود.»
«شاید جدایی همین باشد. مردم بهخاطر دلیلی خاص از هم دور نمیشوند. خب، ممکن است دلیلی برایش پیدا کنید، اما فقط زمانی میتوانید دلیلی بیابید که تصمیمتان را گرفته باشید. آن دلیل، بهانهای سرسری است که بعد از اتفاقافتادن مطرح میشود. اگر آنها هنوز دلشان به ادامهدادن بود و رابطهشان در معرض خطر بود، احتمالاً یک نفرشان پا پیش میگذاشت و سعی میکرد مشکلات را حل کند، اما وقتی کسی پاپیش نمیگذارد، معلوم است آن رابطه دیگر تمام شده است.»
«بجنگ. نهایت تلاشت را بکن. حتی نبردی که میدونی قراره توش ببازی ارزش جنگیدن داره.»
ینو
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
چند سرودۀ کوتاه از عباس کیارستمی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
دیدار گوستاو فلوبر، مارینا تسوهتایوا و اُلگا توکارچوک در جهنم!
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
بازگشت دوبارۀ «مارینا ایوانونا تسوهتایوا» از گور دستهجمعی
-
تحلیل شعر4 هفته پیش
تحلیل فکری شعر زنان ایران نوشتۀ فاطمه مینایی
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
اسکورسیزی: دیوید لینچ یک نابغۀ بینشمند بود…
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
پنج مورد از مشهورترین آثار کافکا
-
معرفی کتاب2 هفته پیش
آزادی بزرگیست دیگر منتظر زنگها نبودن…
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک2 هفته پیش
چرا حافظ شاعر عجیبی است؟