لذتِ کتاببازی
به خانمِ «جادو نویس»: نغمه ثمینی
نامهای سرگشاده به خانمِ «جادونویس»: نغمه ثمینی
آیدا گلنسایی: چندهفته است که دارم به آدرس ایمیل شما نگاه میکنم. گاهی آن را از اول به آخر خواندم و گاهی برعکس. کلمهای نمییافتم برای کسی که کرُات را به نخ میکشد و سینهریزی از تابناکترین واژهها به گردن مخاطبش میاندازد. شاید بهتر بود مثل تمام این سالها توی دلم شما را دوست میداشتم، با صدای آهسته، اما شما خرابش کردید، مثل موجهای دریا زدید و استوانههای ماسهای سکوتم را نقش برآب کردید.
ماجرا برمیگردد به چندشب پیش که بدخواب شده بودم. ساعت دوازده شب، یک، دو از پس هم گذشتند و ذهنم خاموش نشد. عاقبت بهجای نق زدن و عزا گرفتن برای فردایی که زیر چشمهایم گود میافتد و بدنم از اول صبح سست و بیحال است، اجازه دادم قلبم هدایتم کند. به سمت نمایشنامۀ زبان تمشک وحشی کشیده شدم. نمیتوانم به شما بگویم جمله جملۀ این نمایشنامه چه کرد با من. اشک تمام صورتم را پوشاند و متکایم را خیس کرد. در نمایشنامۀ بچهتان، در دیالوگهای مربوط به زن کُرد، دیده بودم که چطور به شعر اعتبار میدهید و در این نمایشنامه هم سرودۀ بیژن الهی و شأنی که برای شعر قائل شدید، تکانم داد، منقلبم کرد زبان تمشکهای وحشی، زبانی که روبهروی «خاکستریِ آهسته» میایستد، روبهروی رنگباختگی، روبهروی فراموش شدنِ در کنار هم.
برای من معماری کمالاید، مادینۀ مقدسی که از کف افسانهها زاده شده است… اگر نبودید، تنهاییِ جهان تنهاتر بود و عریانتر و کسی برای گنجشکهایِ عاطفه، دانههای نرم نور نمیپاشید. تقصیر من نیست که وقتی برای شما مینویسم، کلمات زنگ شعر مییابند و به گلهای زنگولهبرفی بدل میشوند. میدانید چندبار در کوهههای عظیم یأس و سرخوردگی، جملههای شما مرا از هاویۀ هولناک هراس بالا کشیده است؟ میدانید گاهی که من هم مثل خدوج فکر کردم «که یک زن خرابم!» و از پشت شمشادها فراموشکار بیرون آمدم، شما بیدارم کردید، شما دیو جغرافی را نشانم دادید و گفتید که چگونه باید از پشت شمشادها سالم بیرون آمد، چطور باید در لحظههای مهیب و سخت نشکست، بلند شد و رؤیاها را به واقعیت بدل کرد.
شما هرجا که مرز کشیدند، پل شدید و عبورم دادید. از شما آموختم واقعیتِ بینهایت غیرشاعرانه را میتوان پرشور و شعلهآسا نوشت، از شما در اثنای گریه خندیدن را آموختم و به سخره گرفتن سیاهیها را. چقدر دوست دارم شهامت زنی را که روبهروی اسطورهها میایستد و میگوید شما غلط هستید، زنی که اسطورۀ برج بابل را کوچک میکند، ابهتش را میگیرد و در متل بابل اجازه میدهد آدمها همدیگر را به یاد بیاورند، با تمام جسم و روحشان.
با شما دوباره برگشتم به زبان پیشابابلی اتصال، به شعر، به دوست داشتنهایِ از ته قلب. با شما، در پناه نور شمعدانیها، دستهای دکتر زمل وایس را صمیمانه فشردم، تنهایی گود روحهایِ در انزوا به پایان رسیده را لمس کردم و آبگیر عشق کوچکم، همگانی شد.
با شما دلم پر کشید برای صفای اعظم، دهانم آب افتاد از تعریفهای خوشمزهاش از خوراکیها و دیگر دیوارهای ورقکاغذی غمگینم نکرد. با کلمات شما فهمیدم که زندگی یک کلانکمدی است و در آن باید تا میتوان خندید. شما شاعرانگی بیکرانۀ موقعیتهای روزمره را به من نشان دادید و خوشبختی را، که به اندازۀ یک فنجان چای دمکشیده، نزدیک و در دسترس است.
نه! نشد.
نتوانستم لذت اینهمه سال «نغمهخوانی» را درست بر زبان آورم و بیان کنم.
چطور میشود ماهیهای نور و آگاهی را در تنگ کوچک کلمات ریخت؟
فقط خواستم بدانید سپاسگزارم از تمام لحظههایی که میشد بشکنید، میشد ناامید شوید، میشد سرخورده و تسلیم، راه سادهتری در پیش بگیرید اما مانند یک الهۀ رزمجو، مانند یک شعر ماندگار در برابر خیزابهای تاریکی و فراموشی ایستادگی کردید تا صدایی روشن و باطراوت شوید، برای روحهایی که تشنۀ شنیدناند. ممنونم که از تمام رنجهایتان فراترید، که وزن میدهید به زن و زمین آهنگینتری برجای میگذارید.
نامهای سرگشاده به خانمِ «جادونویس»: نغمه ثمینی
-
تحلیل داستان و نمایشنامه2 هفته پیش
نگاهی به رمان «استاد پترزبورگ» نوشتۀ جی.ام.کوتسی
-
تحلیل نقاشی3 هفته پیش
درنگی در نقاشیهای سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
تحلیل داستان و نمایشنامه3 هفته پیش
«داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنجاندیش» نوشتۀ سروش دباغ
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
و تو را به سان روزی بزرگ آواز میخوانم…
-
ادبیات و راه و رسم زندگی1 ماه پیش
حماسۀ امروز یعنی…
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «سیری در هنر ایران» آرتور پوپ ترجمۀ نجف دریابندری