با ما همراه باشید

اختصاصی کافه کاتارسیس

قسمت‌هایی از داستان «مهمانی خداحافظی» اثر «میلان کوندرا»

قسمت‌هایی از داستان «مهمانی خداحافظی» اثر «میلان کوندرا»

هر احمقی می‌تواند دختری را اغفال کند. کار ساده‌ای است. اما مرد عاقل آن است که بلد باشد چطور او را ترک کند.

ص 44

هیچکس این را درک نمی‌کند، و از همه کمتر زنم. او فکر می‌کند که نشانه‌ی استوار عشق مرد بی‌علاقگی او نسبت به زن‌های دیگر است. ولی این حرف بی‌ربطی است. چیزی همیشه مرا به سمت زن دیگری می‌کشد، اما به محض اینکه تصاحبش می‌کنم، نوعی نیرو که خاصیت فنری دارد دوباره به طرف کامیلا پرتابم می‌کند. بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که فقط به خاطر پیوند دوباره، آن پرواز شگفت‌انگیز بازگشت( سرشار از محبت، اشتیاق و افتادگی) به سوی همسرم، که با هر بی‌وفایی تازه بیشتر دوستش دارم، است که دنبال زن‌های دیگر می‌افتم.

«به این ترتیب رابطه با روزنا فقط عشق پایدار شما را نسبت به همسرتان تحکیم می‌کند.»

نوازنده‌ی ترومپت گفت: «دقیقا، و تحکیم بسیار دلپذیری هم هست. روزنا در نگاه اول حقیقتا جذاب است، اما جذابیتش ظرف دو ساعت به کلی از بین می‌رود. این قضیه این فایده را دارد که به هیچ‌وجه مرد را به طولانی‌تر ماندن وسوسه نمی‌کند، و می‌تواند چشم انتظار پروازی زیبا برای بازگشت به خانه باشد.»

«اشتباه می‌کردید. عشق زیاده از حد شما به همسرتان تأیید بی‌احساسی شما نسبت به دیگران نیست بلکه منشاء آن است. چون همسرتان برایتان همه چیز است، تمام زن‌های دیگر هیچ‌اند. این کفری کبیر، بی‌احترامی عظیمی به مخلوقات خداوند است.»

صص46-45

آرزوی نظم، میل به تبدیل کردن دنیای انسانی به دنیایی غیرطبیعی و ناهمساز که در آن همه چیز بسیار خوب و بر طبق برنامه‌ی زمانبندی شده عمل کند و تابع نظامی فراشخصیتی باشد نیز هست. آرزوی نظم در عین حال آرزوی مرگ است، زیرا زندگی فروپاشی بی‌وقفه‌ی نظم است. یا به عبارت دیگر: آرزوی نظم دستاویزی شرافتمندانه، بهانه‌ای برای انسان‌ستیزی خصمانه است.

ص 131

تنها چیزی که مرا درباره‌ی درباره‌ی تولیدمثل انسان‌ها قدری شکاک می‌کند انتخاب غیرهوشمندانه‌ی والدین است. برخی از بی‌جاذبه‌ترین آدم‌های دنیا احساس می‌کنند به هر قیمت که شده باید تولیدمثل کنند. آن‌ها ظاهرا دچار این توهم هستند که بار زشتی، در صورتی که آن را با فرزندان خود قسمت کنند، سبک‌تر می‌شود.

ص 138

عصر نوین، نقاب از روی تمام اسطوره‌ها برداشته. دیرزمانی است که بچگی دیگر دوره‌ی معصومیت نیست. فروید به شهوت جنسی کودکان پی برد و قضیه‌ی اودیپ را برایمان سراپا شکافت. فقط ژوکاستا* است که همچنان در حجاب باقی مانده، و هیچکس جرئت ندارد روبنده‌اش را بدرد. مادری آخرین و بزرگترین تابو است و بزرگ‌ترین نفرین زندگی نیز در همین جا پنهان است. قیدی ظالمانه‌تر از قید میان مادر و فرزند وجود ندارد. این قید بچه را تا ابد فلج می‌کند، و پسر در حال بلوغ ظالمانه‌ترین رنج عاشقانه را برای مادر به بار می‌آورد. تکرار می‌کنم که مادری نفرین است و هیچ دلم نمی‌خواهد آن را اشاعه بدهم.

(*ژوکاستا مادر ادیپ که نادانسته با پسرش ازدواج کرد و وقتی به این حقیقت پی برد خودش را کشت)

ص 140-139

انسان بودن ارزشمند است یا نه؟ هیچ برهانی ندارم، اما با مسیح که پاسخ می‌دهد آری، هم‌عقیده‌ام.

ص 146

این خصلت آقایان مسن است که درباره‌ی سختی‌هایی که کشیده‌اند لاف بزنند و گذشته‌ی پر عذاب خود را به نوعی موزه‌ی بردباری تبدیل کنند.

ص 147

اولگای عزیز، شما اصلا معنی رفتار قدیسین را درک نمی‌کنید. آن‌ها آدم‌هایی بودند که بی‌نهایت به لذات زندگی علاقه داشتند، منتها با روش خاصی به این لذات دست می‌یافتند. به نظر شما بالاترین لذتی که انسان می‌تواند به آن دست یابد کدام است؟ جوابش را حتا حدس هم نمی‌توانید بزنید، زیرا آنقدر که باید بی‌ریا نیستید. این سرزنش نیست، چون بی‌ریایی مستلزم خودشناسی است و لازمه‌ی خودشناسی پختگی و بلوغ بخصوصی است. بنابراین دختری که جوانی از او می‌بارد چگونه می‌تواند بی‌ریا باشد؟ نمی‌تواند، چون درون خود را نمی‌شناسد. اما اگر خودش را می‌شناخت با من همعقیده می‌بود که بزرگترین لذت زندگی مورد تحسین قرار گرفتن است.

ص150

منبع

مهمانی خداحافظی میلان کوندرا

مهمانی خداحافظی

میلان کوندرا

ترجمه فروغ پوریاوری

نشر روشنگران و مطالعات زنان

چاپ هشتم

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها