لذتِ کتاببازی
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق
آیدا گلنسایی: در کتاب «صید ماهی بزرگ» دیوید لینچ، کارگردان سینما، از تجربۀ سیوسهسالۀ مراقبۀ تعالیبخش خود میگوید، از اینکه از کجا شروع شد، چطور به آبهای درون شیرجه زد و ایدههای بزرگ خود را از ژرفای وجودش صید و به زبان سینما ترجمه کرد. او در مقدمۀ کتابش مینویسد:
«ایدهها همچون ماهیاند. برای صید ماهی کوچک میتوانی در سطح آب بمانی. ولی اگر میخواهی ماهی بزرگ بگیری، باید به عمق بروی. ماهیهای اعماق، قویتر و نابترند. آنها درشت، انتزاعی و بسیار زیبا هستند.»
این کتاب در فصلهای کوتاه و گاه چند خطی نوشته شده است و در آن لینچ با زبان صمیمی از تجربۀ لذتبخشی میگوید که آن را مهمترین عامل توفیق و کامیابی خود میداند. «صید ماهی بزرگ» اثری است دربارۀ شیوۀ پرورش خلاقیت و رسیدن به باروری روح.
نقطۀ شروع
لینچ در ابتدا مراقبه را نوعی اتلاف وقت میدانسته است. تا اینکه عبارتی توجه او را جلب میکند، جملهای ساده که البته درک آن آسان نیست: «شادی حقیقی در درون نهفته است.» این جمله او را کنجکاو میکند که بفهمد این «درون» کجاست؟ بنابراین شروع میکند به مطالعه و پرسوجو تا اینکه خواهرش زنگ میزند و حرف غیرمنتظرهای میزند، اینکه ششماه است که دارد مراقبۀ تعالیبخش میکند! بعد از این تماس، لینچ متوجه تغییری در صدای خواهر میشود، نوعی شادی خاص.
همان وقت با خود میگوید: «این همون چیزیه که میخوام.» او پاسخ چیزی را که دنبالش است، بدون پرسش از خواهر خود دریافت میکند. این «همزمانی» را به فال نیک میگیرد و در ماه جولای 1973 به مرکز مراقبۀ تعالیبخش لسآنجلس میرود. در آنجا یکی از مربیها به دلش مینشیند و کار آغاز میشود:
«به من مانترا یا وِردی را یاد داد که نوعی تأمل همراه با ارتعاش صوتی است. معنیاش مهم نیست، فقط اینکه تأملی است که ارتعاش صوتی بسیار خاصی دارد. مرا به اتاقکی برد تا اولین مراقبهام را در آن انجام دهم. نشستم، چشمهایم را بستم و خواندن وِرد را شروع کردم. انگار در آسانسوری قرار گرفتم که کابلش قطع شد! بوووم! افتادم توی سعادت_ سعادت ناب. داشتم در آن غوطه میخوردم که مربی گفت، «وقتشه بیای بیرون، بیست دقیقهات تموم شد.» گفتم، «واقعاً بیستدقیقه گذشت؟» گفت، «هیس!» چون بقیه در حال مراقبه بودند. برای من تجربهای بسیار آشنا و درعینحال بسیار تازه و گیرا بود. با خودم گفتم عنوان «منحصربهفرد» برازندۀ این تجربه است. تو را به اقیانوسی از هشیاری ناب میبرد. به آگاهی ناب. بااینحال آشناست؛ خودت هستی. همان لحظه حس شادی در تو میدمد_ نه نوعی الکی خوش، بلکه نوعی زیبایی سرشار.»
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق
فایدۀ مراقبه
لینچ از حال خود قبل از شروع مراقبه میگوید: «مراقبه را زمانی شروع کردم که پر از ترس و نگرانی بودم. در خودم احساس خشم و افسردگی داشتم.» اما پس از مدتی، که از تمرین و تکرار مراقبه میگذرد بدون اینکه خود متوجه شود، خشمش محو شده است. آنگاه تازه میتواند بفهمد که اسیر چه زندان نامرئی و ترسناکی بوده است:
«من آن خشم و افسردگی را لباس دلقکی پلاستیکیِ خفهکنندۀ منفیگرایی مینامم. خفهکننده است و بوی گند پلاستیک میدهد؛ اما وقتی شروع به مراقبه میکنی و به درون شیرجه میزنی، کمکم محو میشود. وقتی از بین میرود، تازه میفهمی چه بوی تعفنی داشته است. همین که محو شود، تو آزادی.»
ماهیت ذهن
ذهن شلوغ است، پر از افکار گوناگون و اغلب منفی و ترسناک و آزاردهنده. مراقبه همان شیوهای است که انسان را از این دوزخ عبور میدهد و به پسِ ذهن میرساند، به شهر پشت دریاها، به آنجا:
«وقتی به درون شیرجه میزنی، «خود» و شادی حقیقی بهمانند اقیانوسی ناب، عظیم و بیکران آنجاست. این عین سعادت است_ شادی جسمی، عاطفی، ذهنی و معنوی است که از درون میجوشد. هرآنچه پیش از این تو را از پا میانداخت، محو میشود. در کار فیلمسازی بسیار تحتفشاری؛ احتمال ترس و دلهره زیاد است؛ اما تعالییافتن زندگی را بیشتر به یک بازی_ به یک بازی شگرف_ شبیه میکند و خلاقیت واقعاً به جریان میافتد. اقیانوسی از خلاقیت است. همان خلاقیتی است که هرچیزی را که چیزی به حساب آید خلق میکند. خودِ ماست. اما چرا اینقدر ساده است؟ زیرا ماهیت ذهن همین است. ذهن خواهان ورود به قلمرو گستردهتری از شادی است و این خواستی طبیعی است. هرچه بیشتر به عمق بروی، بیشتر به آن میرسی تا جایی که به سعادت کاملاً ناب دست مییابی. مراقبۀ تعالیبخش وسیلۀ نقلیهای است که شما را به آنجا میرساند؛ اما تجربۀ این اقیانوس هشیاری و سعادت ناب است که همهچیز را رقم میزند.»
چند درس مهم برای شکوفایی خلاقیت
پس از نظم در تمرین مراقبه و تجربۀ گسترش آگاهی و شادی درونی است که لینچ به این نتیجه میرسد: «خشم و افسردگی و غم به دردِ قصهها میخورند، ولی برای فیلمساز یا هنرمند در حکم زهرند. آنها انبُرقفلی خلاقیتاند. اگر گیر این انبر بیفتی، بهآسانی نمیتوانی از تختخواب دل بکنی و تجربۀ چندانی از جریان فکر و خلاقیت نخواهی داشت. باید زلال باشی تا بتوانی خلق کنی. باید بتوانی ایده صید کنی.»
او در بخش دیگری از کتاب به تفصیل از این باور خود صحبت میکند: «خوب است هنرمند درگیری و استرس را درک کند. میتوانی از اینها ایده بگیری. ولی مطمئن باش اگر استرسات زیاد باشد، توان خلق کردن را از کف میدهی. درگیری زیاد نیز راه را بر خلاقیت تو خواهد بست. قرار است درگیری را درک کنی، نه اینکه در آن بهسربری.
در قصهها، در دنیاهایی که واردشان میشویم، رنج، سردرگمی، تیرگی، تنش و خشم وجود دارد. قتل و انواع چیزهای دیگر وجود دارد. ولی لزومی ندارد که فیلمساز رنج بکشد تا بتواند رنج را نمایش دهد. میتوانی آن را نمایش دهی، شرایط انسانی، کشمکش و تضاد را نمایش دهی، ولی لازم نیست خودت متحمل آن شوی. آن را طراحی میکنی و درگیرش نمیشوی. بگذار شخصیتهای تو رنج بکشند.
عقل سلیم میگوید: هرچه هنرمند بیشتر رنج ببرد، خلاقیت او کمتر میشود. امکان لذتبردن از کار و کارِ خوب کردن در او کمتر میشود. همینجا ممکن است برخی ونسان ونگوگ را مثال بزنند که باوجود_ یا به دلیل_ رنج بردن، نقاشیهای بزرگی خلق کرده است. ولی به باور من، اگر رنج و عذاب دامنگیر ونگوگ نبود، به مراتب بهتر و قویتر از این عمل میکرد. من عظمت او را ناشی از رنجبردن نمیدانم، ولی شادیاش را ناشی از نقاشیکردن میدانم.
برخی هنرمندان تصور میکنند خشم، افسردگی یا چیزهای منفی انگیزهبخش آنهاست. فکر میکنند باید آن خشم و ترس را حفظ کنند تا بلکه در کار خود از آن بهره بگیرند. آنان علاقهای به شادی ندارند_حالشان از شادی به هم میخورد. انگار شادی باعث میشود انگیزه یا قدرتشان را از کف بدهند.
ولی اگر مراقبه کنی انگیزه، خلاقیت و قدرت خود را از دست نمیدهی. درواقع هرقدر مراقبه کنی و تعالی یابی، آنها بیشتر میبالند و تو این را درک میکنی. وقتی به ژرفای درون شیرجه بزنی، نسبت به همۀ وجوه زندگی درکِ بهمراتب بیشتری پیدا میکنی؛ یعنی ادراک تو افزایش مییابد، تجسمت قویتر میشود و شرایط انسانی برایت شفاف میگردد.
اگر هنرمندی، باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی. برای خلاقیت باید انرژی داشته باشی؛ باید زلال باشی. باید بتوانی ایده صید کنی. باید آنقدر قوی باشی که بتوانی فشار و استرس باورنکردنی این دنیا را تابآوری. پس بهتراست منبع این قدرت، زلال شدن و انرژی را تقویت کنی_ به درون شیرجه بزنی و آن را احیا کنی.
عجیب است، اما من آن را بهواقع تجربه کردهام. سعادت عین جلیقۀ ضدگلوله است. محافظ تو است. اگر سعادت کافی داشته باشی، شکستناپذیری. وقتی آن چیزهای منفی محو شوند، ایدههای بیشتری میگیری و درک بیشتری از آنها پیدا میکنی. بهآسانی برانگیخته میشوی و انرژی و زلالی بیشتری کسب میکنی. آنگاه دستبهکار میشوی و آن ایدهها را بههر رسانهای که بخواهی برگردان میکنی.»
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق
بریدههایی از این کتاب
«زندگی هنری نوعی رهایی است. گرچه کمی خودخواهانه بهنظر میرسد، ولی منظور این نیست که خودخواه باشی، بلکه منظور این است که باید برای آن وقت بگذاری.»
«اگر کاری را انجام بدهی که به آن باور داری و شکست بخوری، همچنان پیش خودت سربلندی. ولی اگر به کارت باور نداشته باشی و شکست بخوری، مثل این است که دو بار بمیری. فوقالعاده غمانگیز است.»
«آفتاب نمیتواند منفیگرایی را محو کند. تاریکی را چرا، اما منفیگرایی را خیر. پس همانطور که آفتاب تاریکی را محو میکند، کدام چراغ را باید روشن کنی تا منفیگرایی را محو کند؟ آن چراغ، هشیاری ناب است؛ خود؛ نور وحدت. با تاریکی نجنگ. حتی نگران تاریکی نباش. چراغ را روشن کنی، تاریکی از میان میرود، چراغِ هشیاریِ ناب را روشن کن، منفیگرایی از میان میرود.»
«وقتی وارد اتاقی شوی که کسی در آن مشاجره کرده، حس ناخوشایندی پیدا میکنی. حتی اگر مشاجره تمام شده باشد، این حس را داری. ولی اگر وارد اتاقی شوی که کسی به تازگی در آن مراقبه کرده، آنجا احساس سعادت میکنی، حسی که بسیار خوشایند است. ما همه بر محیطمان تأثیر میگذاریم. تو از چراغ درونت بهره میبری. هرچه فتیلهاش را بالاتر بکشی، بیشتر از آن بهره خواهی برد و اطرافت را روشنتر خواهی کرد.»
«وقتی ساختمانی قدیمی یا پلی فرسوده را میبینی، شاهد همکاری طبیعت و انسانی. اگر چنین سازهای را رنگ بزنی، بعد جادویی خود را از دست میدهد؛ اما اگر بگذاری قدیمی بماند، آنگاه سازهای انسانی خواهد بود که طبیعت چیزی به آن افزوده است_ جلوهای بسیار طبیعی دارد. اما اغلب مردم آن را به حال خود نمیگذارند، مگر اینکه طراح صحنه باشند.»
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق
سخنِ آخر
کتاب «صید ماهی بزرگِ» دیوید لینچ دربارۀ سبک کار شخصی، اسلوبهای هنری و شیوۀ منحصربهفردی است که نویسنده با آن به ایدۀ فیلمهای مهمی مانند کله پاککن، قلباً وحشی، مرد فیلنما، توئین پیکس، مخمل آبی، مالهالند درایو و اینلند ایمپایر دست یافته است. این کتاب مانند نامههایی کوتاه و صمیمی است که دوستی به دوست نزدیک خود مینویسند و در آن از هنرِ زندگی و مکاشفه و تجارب روحی منحصربهفرد خود سخن میگوید، از اینکه چطور با مراقبه میتوان به هشیاریِ ناب رسید و خلاقیت را شکوفا کرد. ناگفته نماند که مراقبه انواع مختلفی مانند مشاهده، ژرفاندیشی، مدیتیشن و … دارد که ظاهراً لینچ مراقبه از طریق مانترا و تمرکز بر ارتعاشات و اصوات خاص را آزموده است.
این کتاب از چند جهت برای مطالعه مفید است، اول اینکه ما را با درونیات یکی از بزرگترین کارگردانان عصر و شیوۀ کار او آشنا میکند، دیگر اینکه به صداقت نویسنده باور داریم، و مطمئنیم نمیخواهد جملههایی صرفاً قشنگ به ما تحویل بدهد که اندکی حال ما را خوب کند. در کار او اثری از ترحم و فریب نیست. بنابراین، مطالعۀ صید ماهی بزرگ میتواند این کنجکاوی را در روح خوانندۀ بیگانه با مراقبه ایجاد کند که این درون واقعاً کجاست که منبع نور، نوازش، هشیاری، سعادت ابدی و شادی راستین در آن قرار دارد و دسترسی به آن ساده است؟، سؤالی که ممکن است به تن به آب زدن بینجامد. از طرفی برای مراقبهگرها نیز این کتاب جز لذتِ خواندن جملههایی ژرف و تأملاتی بهیادماندنی، فرصتی فراهم میآورد که در سفر به اعماق با نویسنده همراه شوند و در اقیانوس هشیاری ناب خود غوطهور گردند.
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند
-
کارگردانان جهان4 هفته پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی