سهراب سپهری
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری

گویا ما همهی برخوردها را در زمان گذشته به رویا دیدهایم. چشم به راه همهی آستانهها و مسافرها بودهایم، وگرنه چرا برخوردها ما را از شگفتی، سنگ نمیکند؟ وگرنه چرا اندوه جدایی غباری نمیپراکند. چیزهایی در سرِ راه نشسته است. چیزهایی دیدهشده و از یاد رفته. در مشهد جویباری ناگهان مرا از رفتن باز داشت. پی بُردم که این جویبار را بارها دیدهام، اما در کجا؟ نخستین بار بود که به شهر سفر میکردم. برای من روشن بود که بارها از کرانهی این جویبار گذشتهام. شاید در خوابهایم و شاید نیز در پهنهای دیگر. همه چیز پیچیده است… همه چیز. بهشت ما کمترین نسیمِ آشنایی است و گاه میپنداریم که از آشنایی سرشاریم. مثل این شبِ بارانی که از سیماها و صداهای آشنا سرشار است.
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نامهات رسید، دختر!
-
شعر جهان3 هفته پیش
شعری از پابلو نرودا برای «معصومه کریمی»
-
تحلیل داستان و نمایشنامه4 هفته پیش
نگاهی به رمان «بچهآهو» اثر ماگدا سابو
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
ما هیچ، ما نگاه…
-
موسیقی بی کلام2 هفته پیش
«نازنینِ ناتمام» اثر مزدافر مؤمنی
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
نگاهی به چند نقاشی پل سزان
-
به وقتِ شنیدنِ شعر1 ماه پیش
«ارغوان» شعر و صدا: هوشنگ ابتهاج
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
نگاهی به رمان «ارزانخورها» نوشتۀ توماس برنهارد