پنجرهای برای لبخند به زندگی
چرا ناامیدان، دوست دارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغ کنند؟

چرا ناامیدان، دوست دارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
بریدههایی از کتاب «یک عاشقانۀ آرام» نوشتۀ نادر ابراهیمی
«عسل گفت: نگاه کُن! به بازی گنجشکها روی برف، چه آسوده و بیخیال میخندد.
گیلهمردِ کوچکاندام، پاسخ داد: زمانی که کودکی میخندد، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است، و زمانی که یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای درمیآورد، گمان میبَرَد که خستگی، سراسرِ جهان را از پای درآوردهاست.
چرا ناامیدان، دوست دارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سَرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی_ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روح دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امید بازگردیم- قبل ازآنکه ناامیدی، نابودمان کند.
عاشق، تکدّی نمیکند.
عاشق، حقارتِ روح را تَقَبّل نمیکند.
عاشق، تَن به اعتیاد نمیدهد.
عاشق، سرشار است از سلامتِ روح، و ایمان.
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.»
«عشق حقیقی و نان صبح، هرگز از هم تفکیکپذیر نبودهاند- مگر آنکه شبهعشقی سودایی و کاملاً ریاکارانه در کار باشد. عشق بچههای اشراف، حتی یک بازی بچهگانۀ زیبا هم نیست. غوطهخوردنی در خیالبافیهای بیمارانۀ هوسبازانۀ شهوانیست… اگر عشق، از کُنشهای روزمرّه و دَهِش و گیرشهای زندگی معمولی جدا شود، بیشک، «نان، نیروی شگفتِ رسالت را مغلوب خواهد کرد». نباید، نباید، نباید بگذاریم که دوستداشتنی سرسختانه و استوار و بامعنی، به چیزی صرفاً احساسی تبدیل شود.»
«احتیاط باید کرد. همهچیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانهها جای حسّ عاشقانه را خوب میگیرند.»
«حکومتهایی که معنی عشق را نمیفهمند، نفرتانگیزند، و نفرتانگیزترین چیزی که خداوندی خدا رُخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتیست که عشق را نمیفهمد.»
«عشق، مطلقاً چیزی اشرافی نیست تا بتوانی آن را به دلیل آنکه از رفاه برمیآید، محکوم کنی. عشق، فقط رُشدِ روح میخواهد.»
«در کهکشانهای بینهایت عشق، «فروریزش»، یعنی کوچکشدن و کوچکشدن یعنی فروریزش.
بیا تلاش کنیم، با تمام توانمان، که فرونریزیم- به هیچ دلیل، تحت هیچ شرایطی- و حقیر نشویم؛ حتی اگر در نهایت حقارت، نیروی هزار خورشید در ما باشد.
دیگر در انحنای فضا، منحنی عشق، خود را با هر چرخشی تطبیق نخواهد داد و تن به تکدی کنجی دنج نخواهد سپرد.»
منبع:
یک عاشقانۀ آرام
نادر ابراهیمی
نشر روزبهان
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
درمان پوچی به سبکِ ژان پل سارتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به رمان «هیچ دوستی بهجز کوهستان» نوشتۀ بهروز بوچانی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی10 ساعت پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
مولوی خوانی1 ماه پیش
«در هوایت بیقرارم روز و شب» با صدای شهرام ناظری
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
«زیباییِ وصلۀ ناجور بودن»: لیدیا یوکناویچ
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به نمایشنامۀ «بانویی از تاکنا» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 هفته پیش
رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر!
-
تحسین برانگیزها5 روز پیش
«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی