با ما همراه باشید

به وقتِ شنیدنِ شعر

شعر «عقاب» سرودۀ پرویز ناتل خانلری با دکلمۀ «احمد مسعود»

شعر «عقاب» سرودۀ خانلری با دکلمۀ «احمد مسعود»

  1. گشت غمناک دل و جان عقاب / چو ازو دور شد ایام شَباب
  2. دید کش دور به انجام رسید / آفتابَش به لب بام رسید
  3. باید از هستی دل برگیرد / ره سوی کشور دیگر گیرد
  4. خواست تا چارهٔ ناچار کند / دارویی جوید و در کار کند
  5. صبحگاهی ز پی چارهٔ کار / گشت بر باد سبک سیر سوار
  6. گلّه کاهنگ چرا داشت به دشت / ناگه از وحشت پر ولوله گشت
  7. وان شبان، بیم زده، دل نگران / شد پی برهٔ نوزاد دوان
  8. کبک، در دامن خاری آویخت / مار پیچید و به سوراخ گریخت
  9. آهو اِستاد و نگه‌کرد و رمید / دشت را خط غباری بکشید
  10. لیک صیاد سَر دیگر داشت / صید را فارغ و آزاد گذاشت
  11. چاره‌ی مرگ، نه کاریست حقیر / زنده را  دل نشود از جان سیر
  12. صید هر روزه به چنگ آمد زود / مگر آن روز که صیاد نبود
  13. آشیان داشت در آن دامن دشت / زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
  14. سنگ ها از کف طفلان خورده / جان ز صد گونه بلا در برده
  15. سال‌ها زیسته افزون ز شمار / شکم آکنده ز گند و مردار
  16. بر سر شاخ ورا دید عقاب / ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
  17. گفت که: «ای دیده ز ما بس بیداد / با تو امروز مرا کار افتاد
  18. مشکلی دارم اگر بگشایی / بکنم هرچه تو می فرمایی»
  19. گفت: «ما بندهٔ درگاه توییم / تا که هستیم؛ هواخواه توییم
  20. بنده آماده، بگو فرمان چیست؟ / جان به راه تو سپارم، جان چیست؟
  21. دل، چو در خدمت تو شاد کنم / ننگم آید که ز جان یاد کنم»
  22. این همه گفت ولی با دل خویش / گفت و گویی دگر آورد به پیش
  23. کاین ستمکار قوی پنجه، کنون / از نیاز است چنین زار و زبون
  24. لیک ناگه چو غضبناک شود / زو حساب من و جان پاک شود
  25. دوستی را چو نباشد بنیاد / حَزْم را باید از دست نداد
  26. در دل خویش چو این رای گزید / پر زد و دورتَرَکْ جای گزید
  27. زار و افسرده چنین گفت عقاب / که: «مرا عمر، حبابی است بر آب
  28. راست است این که مرا تیز، پر است / لیک پرواز زمان تیزتر است
  29. من گذشتم به شتاب از در و دشت / به شتاب ایام از من بِگُذشت
  30. گر چه از عمر،‌ دل سیری نیست / مرگ می‌آید و تدبیری نیست
  31. من و این شهپر و این شوکت و جاه / عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
  32. تو بدین قامت و بال ناساز / به چه فن یافته‌ای عمر دراز؟
  33. پدرم از پدر خویش شنید / که یکی زاغ سیه روی پلید
  34. با دوصد حیله به هنگام شکار / صد ره از چنگش کرده‌است فرار
  35. پدرم نیز به تو دست نیافت / تا به منزلگه جاوید شتافت
  36. لیک هنگام دم بازپسین / چون تو بر شاخ شدی جایگزین
  37. از سر حسرت با من فرمود / کاین همان زاغ پلید است که بود
  38. عمر من نیز به یغما رفته است / یک گل از صد گل تو نشکفته است
  39. چیست سرمایهٔ این عمر دراز؟ / رازی این جاست، تو بگشا این راز»
  40. زاغ گفت: «ار تو در این تدبیری / عهد کن تا سخنم بِپْذیری
  41. عمرتان گر که پذیرد کم و کاست / دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست
  42. ز آسمان هیچ نیایید فرود / آخر از این همه پرواز چه سود؟
  43. پدر من که پس از سیصد و اند / کان اندرز بد و دانش و پند
  44. بارها گفت که بر چرخ اثیر / بادها راست فراوان تاثیر
  45. بادها کز زبر خاک و زند / تن و جان را نرسانند گزند
  46. هر چه از خاک، شوی بالاتر / باد را بیش گزندست و ضرر
  47. تا بدانجا که بر اوج افلاک / آیت مرگ شود، پیک هِلاک
  48. ما از آن، سال بسی یافته‌ایم / کز بلندی،‌ رخ برتافته‌ایم
  49. زاغ را میل کند دل به نشیب / عمر بسیارَش ازان گشته نصیب
  50. دیگر این خاصیت مردار است / عمر مردار خوران بسیار است
  51. گند و مردار بهین درمان ست / چارهٔ رنج تو زان آسان ست
  52. خیز و زین بیش،‌ ره چرخ مپوی / طعمهٔ خویش بر افلاک مجوی
  53. ناودان، جایگهی سخت نکوست / به از آن کنج حیاط و لب جوست
  54. من که بس نکتهٔ نیکو دانم / راه هر برزن و هر کو دانم
  55. خانه‌ای در پس باغی دارم / واندر آن گوشه سراغی دارم
  56. خوان گسترده الوانی هست / خوردنی‌های فراوانی هست»
  57. آنچه زان زاغ چنین داد سراغ / گندزاری بود اندر پس باغ
  58. بوی بد، رفته از آن تا ره دور / معدن پشّه، مقام زنبور
  59. نفرتش گشته بلای دل و جان / سوزش و کوری دو دیده از آن
  60. آن دو همراه رسیدند از راه / زاغ بر سفرهٔ خود کرد نگاه
  61. گفت: «خوانی که چنین الوان‌است / لایق حضرت این مهمان‌است
  62. می‌کنم شکر که درویش نیم / خجل از ما حضر خویش نیم»
  63. گفت و بنشست و بخورد از آن گند / تا بیاموزد از او مهمان پند
  64. عمر در اوج فلک بُرده به سر / دم‌زده در نفس باد سَحَر
  65. ابر را دیده به زیر پر خویش / حَیَوان را همه فرمانبر خویش
  66. بارها آمده شادان ز سفر / به رهش بسته فلک طاق ظفر
  67. سینهٔ کبک و تَذَرْو و تِیهو / تازه و گرم‌شده طعمهٔ او
  68. اینک افتاده بر این لاشه و گند / باید از زاغ بیاموزد پند
  69. بوی گندش، دل و جان تافته بود / حال بیماری دق یافته بود
  70. دلش از نفرت و بیزاری، ریش / گیج شد، بست دمی دیدهٔ خویش
  71. یادش آمد که بر آن اوج سپهر / هست پیروزی و زیبایی و مهر
  72. فر و آزادی و فتح و ظفرست / نفس خرم باد سحرست
  73. دیده بُگشود به هر سو نگریست / دید گِردَش اثری زین‌ها نیست
  74. آن چه بود از همه سو خواری بود / وحشت و نفرت و بیزاری بود
  75. بال بر هم زد و برجِست از جا / گفت که: «ای یار ببخشای مرا
  76. سال‌ها باش و بدین عیش بناز / تو و مردار تو و عمر دراز
  77. من نیم در خور این مهمانی / گند و مردار تو را ارزانی
  78. گر بر اوج فلکم باید مرد / عمر در گند به سر نتوان برد»
  79. شهپرِ شاهِ هوا، اوج گرفت / زاغ را دیده بر او مانده شگفت
  80. سوی بالا شد و بالاتر شد / راست با مهر فلک، همسر شد
  81. لحظه‌ای چند بر این لوح کبود / نقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود

شعر «عقاب» سرودۀ خانلری با دکلمۀ «احمد مسعود»

شعر «عقاب» سرودۀ خانلری با دکلمۀ «احمد مسعود»

برترین‌ها