با ما همراه باشید

اختصاصی کافه کاتارسیس

قسمت‌هایی از داستان«سقوط» اثرِ «آلبر کامو»

قسمت‌هایی از داستان«سقوط» اثرِ «آلبر کامو»

قسمت‌هایی از داستان«سقوط» اثرِ «آلبر کامو»

من هرگز شب از روی پل نمی‌گذرم. این نتیجه‌ی عهدی است که با خود بسته‌ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. و آنوقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را به آب می‌افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می‌شوید! یا او را به حال خود وا می‌گذارید، و شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگی‌های عجیبی به جا می‌گذارد. شب به خیر! چه گفتید؟ این خانم‌ها، در پشت این جعبه‌آینه‌ها؟ رؤیاست، آقا رؤیا با خرج و زحمت کم، سفر به هند! این موجودات خود را به عطر ادویه می‌آلایند. شما داخل می‌شوید، آن‌ها پرده‌ها را می‌کشند و دریانوردی آغاز می‌شود. خدایان روی بدن‌های برهنه فرود می‌آیند و جزایر، مجنون‌وار، آراسته به گیسوان پریشان نخل‌ها در زیر پنجه‌های باد، از سواحل دور می‌شوند. بروید امتحان کنید.

صص 47-46

 

ولی آیا می‌دانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف‌تر و بخشنده‌تریم؟ دلیلش ساده است. با آن‌ها الزامی در کار نیست. ما را آزاد می‌گذارند، ما می‌توانیم هروقت فرصت داشتیم، در فاصله‌ی میان یک مجلس مهمانی و یک یار مهربان، یعنی رویهم‌رفته در اوقات هدر رفته، بزرگداشت آنان را قرار دهیم. اگر ما را به کاری ملزم کنند فقط به یاد آوری ذهنی است، و قوه‌ی حافظه‌ی ما ضعیف است. در حقیقت آنچه در رفقای خود دوست داریم، مرگ تازه است، مرگ سوزناک است، تأثر خودمان و دست آخر وجود خودمان است!

ص 62

 

توجه کرده‌اید که مردمی هستند که مذهب آن‌ها بخشودن توهین است، و واقعا هم آن را می‌بخشایند، اما هرگز آن را فراموش نمی‌کنند. من از آن تافته‌های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می‌بردم. آن کس که تصور می‌کرد که من از او نفرت دارم چون می‌دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می‌گویم غرق در شگفتی می‌شد و نمی‌توانست باور کند.  در این حال، بر حسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا جبن و بی‌غیرتیم را تحقیر می‌کرد، بی‌آنکه فکر کند که انگیزه‌ی من ساده‌تر از این‌ها بوده است، من همه‌چیز حتی نام او را از یاد برده بودم. بنابراین همین نقصی که موجب بی‌اعتنایی یا حق‌ناشناسی من می‌شد مرا شریف و بزرگوار جلوه می‌داد.

ص77

 

می‌دانید که جذابیت چیست:

شیوه‌ای برای کسب جواب موافق بدون طرح هیچ سؤال صریح؛

ص83

از بس که می‌کوشیدم تا احساساتی نباشم، وسیله‌ای برای خیال‌پردازی به دست می‌دادم. درواقع معشوقه‌های ما این وجه اشتراک را با ناپلئون بناپارت دارند که همیشه تصور می‌کنند آنجا که همه شکست خورده‌اند آن‌ها موفق می‌شوند.

ص 86

گروهی فریاد می‌زنند: «دوستم داشته باش!» گروه دیگر: «دوستم نداشته باش»! ولی گروهی هم هستند، بدترین و بدبخت‌ترین آن‌ها، که می‌گویند: «دوستم نداشته باش و به من وفادار باش»!

ص89

وقتی از عشق و عفاف ناامید شدم، به این نتیجه رسیدم که عیاشی باقی مانده است. عیاشی به خوبی جایگزین عشق می‌شود، خنده‌ها را از میان می‌برد، سکوت را بازمی‌آورد و مخصوصا جاودانگی می‌بخشد. در مرحله‌ای از مستی هوشیارانه، وقتی که دیرگاه شب میان دو زن هرجایی، خالی از هرگونه خواهشی خوابیده‌اید، امید دیگر شکنجه نیست، روح بر سراسر زمان حکم می‌راند، درد هستی برای همیشه به آخر می‌رسد. از یک جهت می‌توان گفت که من همیشه در عیاشی زندگی کرده بودم، چون هرگز از آرزوی زندگی جاوید دست نکشیده بودم. آیا این عمق طبیعت من و همچنین اثر عشق بزرگ من به خودم نبود، عشقی که از آن با شما سخن گفتم؟ بله، من در حسرت زندگی جاوید می‌سوختم.

ص 125

عیاشی حقیقی آزادی‌بخش است، زیرا هیچ‌گونه الزامی نمی‌آورد. عیاش فقط وجود خود را تملک می‌کند، از این جهت عیاشی مشغولیت محبوب کسانی است که به خود عشق می‌ورزند. جنگلی است بدون گذشته و آینده که مخصوصا نه عهد و پیمانی در آن هست و نه مجازاتی آنی در پی دارد. مکان‌هایی که در آنجا عیاشی می‌کنند از بقیه‌ی جهان جداست.

به هنگام ورود، ترس را همچون امید بیرون می‌گذارید. در آنجا اجباری به سخن گفتن نیست؛ آنچه را که به جستجویش می‌آیید بدون کلام و حتی اغلب بدون پول هم می‌توانید به دست آورید! آه خواهش می‌کنم بگذارید مخصوصا از زنان ناشناس و فراموش شده‌ای ستایش کنم که مرا در آن ایام یاری کرده‌اند. هنوز هم به خاطره‌ای که از آن‌ها حفظ کرده‌ام چیزی آمیخته است که به احترام می‌ماند.

ص 126-127

آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم. بله، ما روشنایی را، صبحدم را، و بی‌گناهی مقدس آن کس را که بر خویشتن می‌بخشاید گم کرده‌ایم.

ص 165

 

منبع

سقوط

آلبرکامو

ترجمه شورانگیز فرخ

نشر نیلوفر

 

مطالب بیشتر

  1. زندگینامه‌ی آلبرکامو همراه با قسمتهایی از نمایشنامه‌ی کالیگولا
  2. امیر علی نجومیان: کامو در بیگانه عمدا مخاطب را عصبی می‌کند.

برترین‌ها