اختصاصی کافه کاتارسیس
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: آینهای برای صداها!
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: آینهای برای صداها!
آیدا گلنسایی: یون فوسه، نمایشنامهنویس نوروژی، که برندۀ جایزۀ نوبل 2023 شد، به گفتۀ خود خیلی زود در ادبیات صدایی متناقض کشف کرد که حضور داشت اما چیزی نمیگفت. صدایی که تنها از متون ادبی ناب برمیخاست، سخن بدون کلامی از دوردست، صدایی غیرانسانی، صدای نوشتار، صدایی که در سکوت حرف میزند، صدایی برخاسته از تمام ناگفتهها.
این نمایشنامهنویس که در ابتدا از تئاتر بیزار بود، دلیل نفرت خود را چنین شرح میدهد: «به نظرم میرسید که در تئاتر فقط فرهنگ هست، نه هنر. تئاتر فقط فضایی برای یک همایش فرهنگی خستهکننده بود. و هیچ صدایی مانند آن صدایی که گفتم از آن بروز نمیکرد… بااینوجود، من تجربۀ تئاتری را کرده بودم که قادر به عبور از مرز میان فرهنگ و هنر است. و دیده بودم که وقتی تئاتر هنر میشود، هنر مطلق میشود.»
از ویژگیهای آثار یون فوسه زبان شاعرانه و همزمان اسرارآمیز است، جملههای او نقطهگذاری، ویرگول یا علامت تعجب ندارند اما از خلال اثر او صدایی از پسِ سکوت به گوش میرسد که اگر گوشهای تربیتشدهای داشته باشیم، پس از شنیدن آن دیگر هرگز زندگیمان مثل قبل نخواهد بود.
خلاصۀ نمایشنامه: مردی حدوداً پنجاهساله و زنی سیساله و زیبا وارد خانهای متروک، نسبتاً مخروبه و دورافتاده میشوند. آنها میخواهند در خانۀ خودشان، که بهرغم کهنگی زیبایی ویژه و خشنی دارد، دور از همۀ آدمها تنها باشند و خوشبخت. اما کسی میآید، کسی که میتواند از دوردست، از سکوت، از هر خلوتی عبور کند. آن فرد ترس است، تنها حس خالص و اصیل که از قلب میآید.
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: آینهای برای صداها!
کسی که مثل هیچکس نیست…
نیچه در حکمت شادان از لزوم نامگذاری ترسها سخن گفته است، او ترس خود را سگ مینامد تا با نام گذاشتن بر آن ملموس و آشنایش کند، زیرا ترس از ناشناخته برمیآید و آنچه نام دارد دیگر شناخته شده است. نیکوس کازانتزاکیس هم در رمان زوربای یونانی عیناً همین کار را انجام میدهد و برای ترسش اسم میگذارد تا دیگر مرموز و ناشناخته نباشد. تلاش یون فوسه در این نمایشنامه نیز نه نام نهادن که چهره و صدا بخشیدن به ترسهاست. درواقع این نمایشنامه اعماق یک زندگی زناشویی را به سطح میآورد و ترسی مرموز و ناآشنا را به بیگانۀ ملموسی بدل میکند که میتوان او را دید. عملی خطرناک اما راهگشا، عملی که در نهایت تنها راهحل برای عبور از ترسها یا مواجهۀ درست با آنهاست. فوسه در کسی میآید ما را قادر میسازد که صداهای درون تنهایی را بشنویم، به ترسناکترین لحظۀ عشق و رابطه برویم، به آن لحظه که حس میکنیم کمیم، کافی نیستیم و قطعاً کسی میآید تا خوشبختیمان را برباید، کسی که موفق میشود. رقیبی که ما از آن شکست میخوریم، زیرا زادۀ خیالات خودمان و شبح است، بنابراین نقطهضعفهای ما را خوب میشناسد و دشمن نیرومندی به شمار میآید. در این اثر ترس، سوءظن میآفریند و سوءظن مانند موریانه به جان رابطه میافتد و از آن هیچ برجای نمیگذارد.
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: دوئل انسان با سایۀ خویش!
خانهام ابری و بیرون آفتاب…
این زوج که نامی ندارند و رنجشان نامی ندارد و فقط چهرهای دارد بهنام «مرد»، در ظاهر عاشق یکدیگرند. بیرونشان آفتابی است اما خانهشان و رابطهشان و درونشان ابری است. از ابتدای نمایشنامه تأکید بر این است که آنها در خانۀ کهنه اما زیبایشان حتماً تنهایند و مطمئناند که کسی نمیآید، بنابراین آنها میتوانند آسوده باشند! دیالوگهای این اثر بیاینکه چیزی بگویند، چیزی میگویند. فوسه زبانی ابداع کرده برای عدمِ ارتباط که بیاینکه برای رساندن معنا تقلا کند، معنا را میرساند.
شوهر من و تو تنها
زن نه فقط تنها
اما با هم تنها
تأکیدهای این نمایشنامه دقیقاً نتیجۀ عکس میدهد و هرجا صحبت از اطمینان است، ما شک میکنیم و به دلشوره میافتیم:
زن خانه ما
در این خانه ما با هم خواهیم بود
من و تو
با هم تنها
شوهر: و دیگر کسی نمیآید
دیالوگها با طنین تهدیدآمیزی تکرار میشوند و ما را به جغرافیای هذیان میکشانند:
زن حالا رسیدیم نزدیک خانه خودمان
شوهر که خانۀ زیبایی است
زن حالا رسیدیم نزدیک خانه خودمان
نزدیک خانه خودمان
و در آن با هم خواهیم بود
من و تو تنها
نزدیک خانهای
که در آن من و تو
با هم تنها خواهیم بود
دور از دیگران
خانهای که در آن با هم خواهیم بود
تنها
من در کنار تو
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: دوئل انسان با سایۀ خویش!
این نمایشنامه طوری است که انگار داریم بیاراده وسط تب شدیدی کلمات روشن و امیدوارانهای بر زبان میآوریم که از آن صدای تاریکی به گوش میرسد. هنر فوسه آمیزهای از واقعگرایی و جنون است و در آن احساسات تاریک و تعیینکنندهمان یا همان اشباح ذهنی، عینی میشوند، میتوانیم آنها را ببینیم و صدای پایشان را از خرابۀ روح و افکار مشوشمان بشنویم و بنابراین از شبح رهایی یابیم. زیرا ترسی که دیده میشود، دیگر ترس سابق نیست، ملایم شده و به شکل خویشاوند درآمده. مانند میکروب ضعیفشدهای است برای واکسنِ روح.
در این نمایشنامه آنچه زوج عاشق خوشبختی میپندارند، یعنی تنهایی، خود مایۀ بدبختی میشود. زیرا انسان هرگز در تنهاییاش تنها نیست، و خاموشی ذهن و افکار درجهای نیست که همه به آن دست یابند. بنابراین در این دوریگزینی و انزوا، در این حس ترسناک تملک و بریدن از دنیا اهریمن هولناکی سربرمیآورد که صدای پایش از حیاط شنیده میشود، اهریمنِ ترس تجسمیافته، وحشتی که آنقدر آن را با چشمهای تنهاییمان دیدهایم که دیگر در آینه چیزی جز او نیستیم: هرآنچه را که باور کنیم، میبینیم و چنین است که زن صدایی میشنود:
زن (کمی مضطرب)
ولی کمی متفاوت است
من فکر نمیکردم
این چنین
باشد
(ناگهان هراسان)
چون کسی میآید
اینجا چنان خلوت است
که کسی میآید
درواقع این زن و شوهر در پی امر مطلق و بینقصاند، در جستوجوی راهی قطعی برای خوشبختی، راهی که حتماً در تنهایی به آن میرسند، ولی وقتی باهم تنها میشوند، کسی میآید: ترس، سوءظن، جدایی یا به قول زن: نه فقط تنها/ اما با هم تنها.
زن در تنهایی کنارِ مرد سوءظن را میبیند، در هیئت زنی:
کسی میآید
و آن زن اینجا مینشیند
با چشمانش
اینجا مینشیند
و بدون اینکه جلبتوجه کند تو را نگاه میکند
در چشمانت خیره میشود
من این را میدانم
کسی میآید
زنی میآید
و من این را تحمل نمیکنم
من تحمل نخواهم کرد که کسی بیاید
مرد نیز در تنهایی سوءظن را میبیند، در هیئت مردی:
شوهر من خوب دیدم تو چگونه نشسته بودی
با چشمان باز
و او منتظر شد من پشت خانه ناپدید شوم
و به این صورت
او موفق شد
وارد حیاط بشود
موفق شد
با تو تنها حرف بزند
نکتۀ عجیب ماجرا اینکه ترس و سوءظن عاقبت حق به جانب جلوه میکنند و طلبکار نیز میشوند:
مرد شما خانه را ارزان خریدید
خیلی ارزان
هرچه او در زندگی داشت
این خانه بود
و آنچه در این خانه است
و من خانه را به ارث بردم
شما به من مدیون هستید
…
نه تو آن را ارزان خریدی
به اندازۀ کافی گران نخریدی
تو باید از من تشکر کنی
من این را به تو میگویم
تو باید از من تشکر کنی
بخشهایی از این نمایشنامه
و آنجا دریاست
با موجهایش
دریا
سفید و سیاه است
با موجهایش
با اعماق
سیاه و آرامش
(تنها میخندد)
و ما فقط میخواستیم
با هم باشیم
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: آینهای برای صداها!
کوتاه کلام
نه!
وصل ممکن نیست
همیشه فاصلهای هست
عاشق همیشه تنهاست…
نمایشنامۀ کسی میآید یون فوسه شعری است دربارۀ چراغهای رابطه که خاموشاند، زبان و نوع چینش کلمات عدم ارتباط را میرساند. زن و مرد ظاهراً در کنار یکدیگرند، ظاهراً تنها و بیدغدغهاند در جایی دور اما به همان نقطه میرسند که شاملو گفت: کوهها باهمند و تنهایند/ چون ما با همان و تنهایان، و این حکایت همۀ ما آدمهاست، حکایت فرهنگ بیماری که دیگر جایی برای عشق و اطمینان ندارد یا به قول شهرام شیدایی:
«فکر نمیکردی که ترس در من آنقدر بزرگ شود
که نتوانم به چیزی پناه ببرم؟»
فوسه بدون اینکه بخواهد چیزی بگوید و با زبانی ابداعی چنین جهانی را به تصویر میکشد. ارزش کار فوسه نه فقط ساختن فضایی برای شنیدن صدای نوشتار بلکه در ترسیم خلاقانۀ جغرافیای ترس و دقیق شدن در ماهیت آن است. گویی ناخودآگاه و دنیای عظیم و تاریک درون ما همانند قصری است که کافکاوار فقط از بیرون میتوانستیم چیزهای نامشخصی از آن ببینیم، فوسه ما را به درون قصر میبرد تا تراژدی را واضح و از نزدیک تماشا کنیم: دوئل دائمی انسان با سایۀ خویش! درواقع او چون آینهای برای صداهاست و به شکنجهگر نامرئی درون ما صدا و صورت میدهد و به گوشهای از تاریکیها و درههای اعماق روحمان نور میتاباند.
نمایشنامۀ «کسی میآید» اثر یون فوسه: دوئل انسان با سایۀ خویش!
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
کارگردانان ایران4 هفته پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
معرفی کتاب2 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
مصاحبههای مؤثر4 هفته پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک4 هفته پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
نگاهی به مجموعۀ «تاریخ و ادبیات» نوشتۀ محمد دهقانی
-
مهدی اخوان ثالث2 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…