یادداشت
همراه و همنشین کبوتران…
![](https://cafecatharsis.ir/wp-content/uploads/2023/07/irs01_s3old_10531473393360388289.jpg)
همراه و همنشین کبوتران…
محمد دهقانی: [24 تیر 1399] اغلب مردم زندگیهای ملالآور و بیمعنایی دارند، یعنی زندگی خود را، غم و شادی خود را، به چیزهایی سخت گذرا و ناپایدار آویختهاند. درست برخلاف اندرز سعدی که «آنچه نپاید دلبستگی را نشاید» دلبستۀ چیزهاییاند که سخت ناپایدارند: زن و فرزند و نان و جامه و قوت، جوانی و زیبایی و تندرستی، خور و خواب و شهوت و، دست بالا، جاه و مقام و شهرت و حرمت اجتماعی. اینها همه، مثل خود زندگی، ناپایدارند. اینها همه خواهشهایی حقیرند و باید گفت اغلب آدمها تا وقتی خوشبختاند که هنوز به حد اعلای این خواهشها دست نیافته و از آنها سیر نشدهاند، یا این که به حسب عادت و بر اثر جهل و غفلت جانورگونه به داشتن آنها خرسندند و از خود و جهان انتظاری بیش از آنچه هستند و هست ندارند. اما همین که به مرز سیری برسند یا اتفاقاً از غلاف عادت به درآیند تازه اول مصیبت است.
[8 مرداد 1399] به لحاظ اخلاقی فقط دو راه در زندگی پیش روی ماست. این را باری کشیش جوانی به من گفت که خادم کلیسای شمعون غیور شیراز بود. از وقتی که آخرین بار به آنجا رفته بودم هجده سالی گذشته بود. در بهار 1368 که بخشی از خدمت سربازی را در شیراز میگذراندم از بخت خوش با ژوزف متحده، فرزند اسقف متحده، همخدمتی شدم و به لطف او جمعهها به آن کلیسای زیبا میرفتم و با اسقف والیبال بازی میکردم و به موعظههای او هم که البته هیچوقت بر دل سنگ من اثر نکرد گوش میدادم. این بار در سال 1386 با زن و فرزند به آن کلیسا رفتم. درهای کلیسا بسته بود و ادارۀ ارشاد شیراز متولیان کلیسا را منع کرده بود از این که مسلمانان را به کلیسا راه دهند. اما کشیش جوانی که آنجا بود مرا به سابقۀ آشناییام با ژوزف شناخت و راهمان داد. چون تابستان بود فقط زیرپوش و شلوارکی کوتاه به تن داشت. با چهرهای سخت معصومانه و مسیحوار رو به من کرد و چیزی قریب به این مضمون گفت: مسیح گفته است یا باید چون کبوتر پاک و معصوم زندگی کنیم و نترسیم از این که ما را بدرند و بخورند یا باید گرگ باشیم و کبوتران بیگناه را بدریم و بخوریم.
چون کبوتر زیستن شاید دشوار باشد اما وجدانی سبکبار و آسوده به ما میدهد. چون گرگ زیستن البته آسانتراست و شاید لذتبخشتر هم باشد، اما درنهایت ما را از خود و دیگران را از ما متنفر میکند. من نه میخواهم کبوتری بیگناه باشم و خود را یکباره به چنگال گرگ بسپرم و نه میخواهم گرگ باشم و دیگران را بدرم. با این همه، نهایت تلاش خود را میکنم که از گلۀ گرگان فاصله بگیرم و همراه و همنشین کبوتران باشم. گمان میکنم این راه میانه به طبیعت من و شاید به طبیعت هر انسان دیگری نزدیکتر است.
همراه و همنشین کبوتران…
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 روز پیش
رمان «خدا در خانه است» نوشتۀ آیلا کریمیان: سفری به درون یک آدم ترکیبی!
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
درنگی در مجموعه شعر «اَزِلیات» سرودۀ رضا جمالی حاجیانی
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نگاهی به کتاب «زمین، زمان، انسان» نوشتۀ مزدافر مؤمنی
-
سهراب سپهری3 هفته پیش
«هنوز در سفرم» مستندی دربارۀ زندگی سهراب سپهری
-
تحلیل نقاشی1 هفته پیش
درنگی در سه اثر مهم پابلو پیکاسو
-
نیما یوشیج4 هفته پیش
نیما یوشیج: مایۀ اصلی اشعار من رنج است…
-
موسیقی بی کلام4 هفته پیش
مثل یک گلدان میدھم گوش به موسیقی روییدن…
-
یادداشت2 روز پیش
تبریک ویژه به ساناز ساعی دیباور