موسیقی بی کلام
آمد شبی برهنهام از در چو روح آب…
ماهی
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
□
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
□
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
□
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
۱۳۳۸
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند