شعر جهان
«پرسش بیانتهای من از آب» سرودۀ بختیار علی
«پرسش بیانتهای من از آب» سرودۀ بختیار علی
پرسش بیانتهای من از آب
در میان همۀ تفاسیر، جز از باد، جز از صدای آهنین باد، جز از ظلمت تکهتکۀ او بر سفرهها، جز شمع او که تنها با هوا میافروزد، چیز دیگری نمیشنوم. من میخواهم کمی بیشتر از احساس او را بفهمم هنگامی که دستهجمعی پس از عطشی طولانی آن را مینوشیم… بعد از جنگی طولانی علیه طوفانهای خفته آن را مینوشیم. من میخواهم زمانی که دیگر انسان تشنگی انسان را نمیشکند، به همراه دیگر اشیا تشنگی همدیگر را رفع کنیم.
تو ای آنی که از سر سفرهها همیشه به مستی برمیخیزی، هرگز هوشیاری را نوشیدهای؟ هرگز به پای فهم یک زندگی نشستهای، که میخواهیم بنوشیمش و برویم، بنوشیمش و سر را پر کنیم از فراموشی زندگی فراموششدگان، بنوشیمش و برخیزیم و سخن از هر آسودگیای برانیم که دور است از آسودگی درک وجود.
چه کسی فهم من از دریا را زیاد خواهد کرد. چه کسی آن همه تفسیر را کشت و جز تشنگیای تاریک چیزی برایم باقی نگذاشت؟
چه کسی میان من و صبح را پر کرده است از روزهای خالی از شبنم، از ظهر خالی از آب، از شی خالی از نور؟
در تشنگی خودم تعمق میکنم، تا به مرزهای بیابان دل میرسم. تا به صدفهای دورِ درون خونم میرسم، به ساحلهای خشک انتهای خیال.
در من گوش دادن به کسی است که برعکس خود حرف میزند.
حس کردن فریاد کسی است که با دستهای خویش همچون آهنگران میخ بر سینۀ خود میکوبد.
آری همانند نجاران میخ بر سینۀ خود میکوبد.
با قیچی آلت خود را میبرد، با چاقو جمجمۀ خود را میزند.
من به کمک کردن کبوتری مینگرم برای زخمی که به جای خون بوی صبح میدهد، من به بالهای کبوتری مینگرم که میخواهد با بالهایش جنگی را برافروزد.
با بالهایش ابرها را همانند توت بر سر ما بباراند.
من از او میپرسم ما چرا پاییز داریم و آب ندارد؟
چرا ما پایانی داریم و آب ندارد؟
من از او میپرسم آب چگونه مهتاب را تماشا میکند؟
بهار را چگونه تشخیص میدهد؟
چگونه ماهیهای قدیمی خود را یاد میکند؟
چرا ما دست داریم و به جایی نمیرسیم؟
او که دست ندارد چرا به بیانتها میرسد؟
چرا ما او را نمیشنویم حال آنکه گوش داریم، او که گوش ندارد چرا ما را میشنود؟
من میپرسم و جز فریاد آب که همچون فریاد تگرگی است هنگامی که میان چمنهای حیاط میمیرد…صدای کسی را نمیشنوم. من همیشه به آب میزنم و جز صدای زخم خود چیز دیگری نمیشنوم. به سوی آب شلیک میکنم و جز خون خویش چیز دیگری نمیریزم.
منبع
خنده غمگینترت میکند
بختیار علی
ترجمۀ مریوان حلبچهای
نشر ثالث
«پرسش بیانتهای من از آب» سرودۀ بختیار علی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند