با ما همراه باشید

پیرامونِ ادبیات کلاسیک

با محمد دهقانی دربارۀ بازگشت دوبارۀ سعدی

با محمد دهقانی دربارۀ بازگشت دوبارۀ سعدی

با محمد دهقانی دربارۀ بازگشت دوبارۀ سعدی

یکم اردیبهشت‌ماه، روز آغاز نگارش کتاب گلستان را روز سعدی نامیده‌اند؛ شاعر پرآوازه قرن هفتم هجری، ملقب به «استاد سخن» و «شیخ اجل» که در کنار بزرگانی چون حافظ، فردوسی، خیام، مولانا و نظامی از قله‌های ادبیات فارسی به‌شمار می‌رود و آوازه هنر او در تمام اعصار در بسیاری از مناطق جهان پراکنده است؛ چنان‌که از ابن‌بطوطه جهانگرد سده هشتم هجری نقل است که در سفر به چین با امیرزاده‌ای مواجه می‌شود که به شعر و موسیقی فارسی علاقه فراوانی داشته و در محفل او آوازی خوانده می‌شده است که اینک می‌دانیم شعر آن، سروده سعدی است: تا به دل مهرت داده‌ام/ در بحر غم افتاده‌ام/ چون در نماز استاده‌ام/ گویی به محرابم دری». در عصر مشروطه، به سعدی نقدهایی از جانب برخی روشنفکران ابراز شد اما اینک این نقدها کمتر محلی از اعراب دارند و سعدی به متنی موثر در میدان ادب معاصر ایران بدل شده است که در کنار اقبال عامه، دانشوران علوم انسانی نیز در پی عرضه خوانش‌هایی نوین از او هستند. به همین مناسبت با محمد دهقانی، نویسنده، مترجم، منتقد و استاد ادبیات پیشین دانشگاه‌های سمنان و تهران به گفت‌و‌گو نشستیم تا از او درباره چرایی و چگونگی اهمیت سعدی در تاریخ ادبیات و فکر ایران بپرسیم.

بسیاری با این نظر محمدعلی فروغی موافقند که زبان فارسی امروز ما بیش از هر شاعر دیگری از زبان سعدی تاثیر پذیرفته است و ما به زبانی شبیه زبان سعدی سخن می‌گوییم. آیا با چنین نظری موافقید؟

فکر می‌کنم عکس این گزاره درست باشد. البته نمی‌خواهم تاکید کنم که کامل با این گزاره مخالفم اما فکر می‌کنم عکس این گزاره درست‌تر باشد زیرا رابطه سعدی و زبان فارسی، رابطه‌ای دوجانبه است. زبان، سازه‌ای اجتماعی است و این سنخ سازه‌ها معمولاً در تعامل ایجاد می‌شوند و نمی‌توان گفت سعدی یا فردوسی این زبان را ایجاد کرده‌اند. خیر، این رابطه دوسویه است و سعدی به‌مثابه هنرمند و متفکر، از جامعه خود گرفته و البته زبان را تقویت کرده و دوباره به جامعه بازگردانده است. بنابراین سعدی است که به زبان ما سخن می‌گوید. در دوران مدرن همین کلمه «ادبیات» در زبان فارسی اختراع شد و برخی متفکران و نویسندگان ما چون سعید نفیسی تفاخر کردند بدین امر که برخلاف انگلیسی‌زبان‌ها که امروزه نمی‌توانند شکسپیر را به‌راحتی بخوانند یا بفهمند، ما ایرانیان به‌راحتی گلستان و بوستان سعدی را می‌خوانیم زیرا ما با گذشته خود قطع‌ارتباط نکرده‌ایم. به‌نظرم اما این مایه افتخار نیست زیرا نشانگر ایستایی زبان در طول زمان، رکود جامعه و تحول پیدا نکردن جامعه و زبان است که مردم بتوانند زبان 700 سال پیش سعدی را راحت بخوانند. بماند که امروز به‌نظرم حتی اساتید دانشگاه نیز شاید متاسفانه نتوانند گلستان را به‌راحتی بخوانند. نکته‌ای را البته در همین اول بحث روشن کنم. بسیاری از کلماتی که همین الان من از آنها استفاده می‌کنم نظیر جامعه، کلماتی مدرن هستند و ما تا 100سال پیش جامعه نداشتیم. مفهوم جامعه (society) در فارسی جدید ساخته شده است و حتی امروز نیز ما ایرانیان این مفهوم را به‌درستی متوجه نمی‌شویم. ما «اجتماع» (community) داشته‌ایم، یعنی جمعی که برحسب اتفاق یا نیاز دور هم جمع شده‌اند و هرگاه اتفاقی بیفتد یا آن نیاز برطرف شود، به‌راحتی می‌تواند متفرق شود. برای همین است که ما ایرانی‌ها به‌راحتی می‌توانیم مهاجرت کنیم و به‌محض پیدا شدن فرصتی بهتر در جایی دیگر از نظر شغلی مالی و غیره، راحت رها می‌کنیم و می‌رویم؛ یعنی دلبستگی به شهر، دیار و کشور نداریم. ضرب‌المثلی نظیر «چهاردیواری اختیاری»، میان ما رواج پیدا می‌کند چون حد اختیار ایرانی در حد همان چهاردیوار خانه‌اش بوده است. پشت آن دیوارها به او مربوط نیست و برای همین است که خیابان‌های تهران امروز اینگونه کثیف شده‌اند. خلاصه کنم، سعدی و فردوسی مبدع زبان فردوسی نبوده‌اند، کمااینکه رودکی نیز نبوده است بلکه همه آنها وارثان نسل‌های قبل هستند. البته آنها آمدند و زبان را علی قدر مراتبهم تقویت کردند و دیگر کسانی چون نظامی، مولانا، حافظ و… نیز در تقویت زبان الی یومنا هذا موثر بوده‌اند. بنابراین من با آن گزاره طرح‌شده در سوال موافق نیستم.

شاید استدلال شود که بله، زبان سازه اجتماعی است اما کسانی چون سعدی، حافظ و فردوسی صورت‌بندی مبدعانه‌ای از زبان برای ما به یادگار گذاشته‌اند که امروز هم می‌تواند برای ما ارزشمند باشد. بنابراین در عین پذیرش اهمیت پویایی زبان و تحول اجتماعی می‌توان این تلقی را هم داشت که جامعه امروز ما در تداوم اجتماع پیشین باشد و پیوندهای آن با گذشته برقرار است و پیشرفت پیوسته زبان فارسی را نیز شاهد هستیم. آیا این مایه تفاخر نیست؟ برآورد من از فحوای اولیه کلام شما این است که گویی ما هنوز در مرحله اجتماع هستیم، جامعه نشده‌ایم و زبان فارسی نیز پیشرفت چندانی نکرده است. درست متوجه شده‌ام؟

من معتقد نیستم که زبان ما امروزه نسبت به گذشته تغییری نکرده است و برعکس به‌نظرم در 100سال گذشته درست مثل اینکه زلزله شدیدی در جهان ذهنی ما رخ داده باشد، ما ایرانیان تکان خورده‌ایم و لااقل از حیث فکری و ذهنی وضع امروز ما با 100سال پیش و با توجه به ظهور رسانه‌های متنوع و شبکه‌های اجتماعی و… حتی با 20 سال قبل متفاوت است. اما اگر منظور این باشد که زبان ما نیز متناسب با این تحول، متحول شده است، من می‌گویم نه، زبان‌مان به این اندازه متحول نشده است. در زبان تحول صورت گرفته است اما نه آنقدر که متناسب با زیست جهان بشر مدرن باشد؛ به‌عبارتی دیگر ما همچنان در حال حرکت به‌سمت مدرنیسم هستیم و هنوز مدرن نشده‌ایم. زبان ما نیز به‌تبع همین‌طور است. برخی نثر مطبوعاتی را متهم جلوه می‌دهند و بدنویسی روزنامه‌نگاران را باعث رواج نثر بد می‌دانند. به‌نظرم حتی در این زمینه نیز نثر مطبوعاتی ما نسبت به 30سال پیش پویاتر و قوی‌تر شده، اما تعداد کسانی که خیلی خوب می‌نویسند، مانند همه ادوار، نسبت به بدنویسان آن بسیار کمتر است. به‌هرروی درمجموع نوع زبان فارسی نسبت به 30سال پیش پویا‌تر شده و این البته تنها ربطی به این ندارد که مثلاً بگوییم آموزش‌وپرورش زحمت زیادی کشیده است. اتفاقاً من معتقدم برعکس کاش آموزش‌وپرورش ما از این زحمت‌ها نمی‌کشید. اتفاقا آنها خود مانع هستند و این تلاشی است که خود ایرانیان کرده‌اند و خارج از حوزه رسمی دولتی این اتفاق افتاده است. کافی‌است در این زمینه تعداد ناشران تاثیرگذار دولتی و خصوصی را مقایسه کنید.

در اینجا بحث امکانات زبانی هم می‌تواند محل توجه باشد. هایدگر در آن مصاحبه معروف «تنها باز یک خدا می‌تواند ما را نجات دهد»، این بحث را پیش می‌کشد که امکانات زبان آلمانی نسبت به زبان فرانسوی برای توضیح و مفهوم‌سازی فلسفی، بیشتر است. اینک که بحث سعدی است، آیا بخشی از کمبود پیشرفت متناسب زبان فارسی، به هژمونی زبان شاعرانه نزد ایرانیان نسبت به زبان منطق و فلسفه و تبدیل شدن شاعران به متفکران قوم بازنمی‌گردد؟ آیا این زبان شاعرانه مانع تحول و پویایی زبان معاصر ما نشده است؟

زبان شاعرانه مانع تفکر ضابطه‌مند و منطقی شده است. چرا نوشتار اینقدر در نزد ما بی‌اهمیت بوده است که به آن می‌گفتیم نثر؟ نثر یعنی پریشانی و پریشان‌گویی. در مقابل شعر آنقدر برای ما اهمیت داشته که به آن می‌گفتیم نظم. خود این نام‌گذاری‌ها معنادار است. البته ما چاره‌ای نیز نداشتیم جز اینکه سراغ شعر برویم زیرا زبان شعر شما را از مسئولیت آنچه می‌گویید، فارغ می‌کند و شما می‌توانید ادعا کنید که منظور من چیز دیگری بوده است. اینگونه زبان مبهم می‌شود و ما با نوعی زبان مجازی سروکار پیدا می‌کنیم که حکایت از حقیقت نمی‌کند و اگر حکایت از حقیقت بکند، آن حقیقت در پشت این کلمات پنهان شده است و باید آن را کشف کرد. این زبان چیزی را مستقیم نمی‌گوید و صراحت ندارد زیرا صراحت، ایجاد مسئولیت می‌کند و این مسئولیت، تبعاتی دارد. بگذریم که میان شاعران ما، سعدی بنا به زمانه و موقعیت خاص خود، با زبان صریح‌تری، هم با حاکمان و اهل سیاست و هم با مردم سخن می‌گفته است. با همه اینها، اما زبان او نیز بیشتر زبان شعر است و حتی گلستان هم که ما آن را به‌عنوان نمونه اعلای نثر فارسی برجسته کرده‌ایم، درواقع نظم است و به زبان منظوم نوشته شده و این دلایل مختلفی دارد. زبان گلستان، زبانی واعظانه است. سعدی، واعظ بوده و واعظان از همه امکانات بلاغی زبان استفاده می‌کنند تا شنونده خود را اقناع کنند. مسئله، مسئله اقناع است، نه اینکه بخواهید با استدلال چیزی را ثابت کنید. سعدی می‌گوید: «دین ورز و معرفت که سخندان سجع‌گوی/ بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست». او با دین شروع می‌کند و مرادش از معرفت نیز در اینجا، معرفت دینی است و این معرفت نسبتی با اپیستمولوژی مدرن ندارد. می‌گوید؛ معرفت و شناخت حقیقت جز از چارچوب دین ممکن نیست. نکته بعدی آنکه از خود که مظهر اعلای سخندان سجع‌گوی است، انتقادی می‌کند مبنی بر اینکه پشت این انبار کلمات، فضایی تهی است و حقیقتی وجود ندارد. این سخن، نقدی بر همان فرهنگ منظوم است که حقیقت، پشت این انبار سجع‌گونه کلمات آن گم می‌شود و شمای مخاطب باید مانند معدن‌کاو به‌دنبال رگه‌ای از حقیقت باشید. اما معمولا این اتفاق رخ نمی‌دهد زیرا در این وضعیت حقیقت نیز قابل تأویل و تفسیر است و بدین‌سان فرهنگ ما به فرهنگی تبدیل می‌شود که باید به کمک علم هرمنوتیک خوانده، بازخوانی و کشف شود.

البته میان شاعران ایرانی سعدی مولفه‌های زبانی ضابطه‌مند، مصلحت‌آمیز و دقیق را نسبت به سایر شاعران نظیر حافظ، مولانا و خیام، بیشتر از خود بروز می‌دهد. در کنار اینها برخی در تفسیر شعر سعدی، اعتقادات مذهبی سعدی شافعی و قرابتش با اشاعره را مورد توجه قرار می‌دهند. در کنار این، برخی دغدغه‌های سعدی نسبت به مصالح اجتماعی را مهمترین کلید فهم متون او می‌دانند. به‌نظر شما درک دینی یا اجتماعی راه درستی برای تفسیر هنر سعدی است؟

 در زیست‌جهان ذهنی سعدی، نظیر دیگرانی چون فردوسی و مولوی، دین بسیار اهمیت دارد اما این بدان معنا نیست که مسئله اصلی او این باشد کمااینکه با وجود تعهدی که دارد، در عمل گاه این تعهد را نقض می‌کند. این البته کار هنر و زبان هنری است که قالب‌ها را می‌شکند. بگذارید مثالی بزنم. داوینچی، مسیحی بود و اکثر کارهای او کارهایی دینی بود. امروز اما حتی کسی که به سنت مسیحی نیز وقوفی ندارد، در آثار او چیزهای هنری ارزنده‌ای پیدا می‌کند. یا کمدی الهی دانته. امروز من وقتی سنایی می‌خوانم، اینکه او سنی‌مذهب بوده است، در دوره غزنوی می‌زیسته و بحث الاهیات اشعری او، چندان برایم مطرح نیست.

مگر این عقاید در اشعار او نمودی ندارد؟

حتما نمود دارد اما تاثیر تعیین‌کننده ندارد. شما به این شعر سعدی گوش بدهید: «گر آب چاه نصرانی نه پاک است/ جهود مرده می‌شویی چه باک است». مسیحی و یهودی، هر دو را می‌کوبد. البته این زیست‌جهان سعدی بوده و بیان چنین سخنی برای او بسیار عادی می‌نموده است اما همین سعدی همانی هم است که می‌گوید: «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند». البته در همین شعر هم نگرش دینی دارد زیرا خود تعبیر بنی‌آدم، تعبیری دینی است و براساس اسطوره آفرینش آدم و حوا شکل گرفته است. اسطوره فردوسی در شاهنامه براساس اسطوره مشی و مشیانه است. بنابراین در سعدی «خاک» اهمیت پیدا می‌کند: «زخاک آفریدت خداوند پاک/ پس ای بنده افتادگی کن چو خاک». اتفاقاً این شعر بر وزن شاهنامه هم هست. فردوسی اما هیچ‌گاه چنین نمی‌گوید زیرا فردوسی انسان را به‌شکل درخت و گیاه می‌بیند. با این همه و درعین این تفاوت‌ها و درعین اهمیت جهان‌بینی مذهبی‌شان، امروزه ما به آن نگاه دینی چندان کاری نداریم و به‌قول فرنگی‌ها آن را ignore می‌کنیم و از کنارش می‌گذریم. آن فرنگی‌ای که از گلستان خوشش می‌آید و آن را ترجمه می‌‌کند، چه چیز ارزشمندی در آن می‌یابد که برای آن ارزش قائل می‌شود؟ نزد او نگاه انسانی و هنر سعدی ارزشمند است. بیهقی نیز از نظر کلامی نظیر سعدی تقدیرگراست ولی همو که از نظر الاهیاتی معتقد است هرچه در جهان اتفاق می‌افتد، خواست خداست، با عمل تاریخ‌نویسی این اعتقاد را نقض می‌کند و می‌گوید؛ مسعود غزنوی می‌توانست به گونه‌ای دیگر رفتار کند تا حکومت غزنوی به ویرانی کشیده نشود. بنابراین انسان‌ها در مقام عمل ممکن است گونه‌ای رفتار کنند که با اصول اعتقادی‌شان هماهنگ نباشد.

پس نزد سعدی، هنر اصالت دارد و ابزاری برای تبلیغ دینی نیست؟

 بله. برعکس این درست است و می‌توان گفت، سخن دینی ابزاری است که سعدی برای خلق هنر بدان تمسک می‌‌جوید، همانطور که داوینچی از ماده مسیحیت برای خلاقیت هنری خود بهره می‌‌برد.

درباره رویکرد اصالت اصلاح اجتماعی در تفسیر سعدی چه نظری دارید؟

اینها با یکدیگر تعارضی ندارند، درست مانند اینکه بپرسیم بتهوون با سمفونی نهم قصد ایجاد اتحاد بین انسان‌ها را دارد یا قصدش آفرینش هنری است؟ سعدی نیز وقتی برای معشوقش غزل می‌گوید، هیجانات عاطفی خود را مطرح می‌کند اما در عین حال به مسائل اجتماعی هم نظر دارد و نقد جامعه و سنت دینی را هم مدنظر قرار می‌دهد. حافظ هم در غزل خود به نقد اجتماعی می‌پردازد.

حالا که صحبت از شعر معروف بنی‌آدم اعضای یکدیگرند شد، خوب است نظرتان را درباره این دیدگاه بپرسم که برخی چون عباس میلانی مطرح کرده‌اند و معتقدند، سعدی به‌واسطه طرح مضامین را باید از پیشگامان تجدد و اومانیسم (انسان‌گرایی) دانست.

من اینگونه فکر نمی‌کنم. این مضامین مشترک در ادبیات تمام دنیا پیدا می‌شود. کمتر متنی به‌قدمت کتاب ایوب تورات وجود دارد.گفت‌وگویی که با خدا در این کتاب صورت می‌گیرد، رنج‌هایی که ایوب می‌کشد و اعتراضاتی که می‌کند، به‌نظر خیلی مدرن می‌رسند ولی آیا این دلیلی می‌شود که بگوییم کتاب ایوب تورات پیشگام آزاداندیشی و مدرنیسم و تجدد و نقد دین و غیره است؟ خیر. این کتاب دینی است. نظایر اینها در مهابارات یا در آموزه‌های تائوئیسم نیز دیده می‌شود اما اینها را نمی‌توان پیشگام تجدد دانست. این نوع تفکر، تفکری زمان‌پریشانه (Anachronisme) است که چیزی را که امروز مسجل شده و فهمیده‌ایم، به گذشته پس‌افکنی کنیم. آزاداندیش‌تر از مولوی کم پیدا می‌شود اما ببینید در داستان پادشاه جهود راجع به یهودیان چه می‌گوید.

آنگونه که من از صحبت شما متوجه می‌شوم، شما قائل به گسست بنیادین میان جهان سنت و جهان مدرن و تفاوت ماهوی مفاهیم این دوجهان هستید؟

بدون تردید اینگونه است. ما به عالم جدید پرتاب شدیم بدون اینکه آمادگی آن را داشته باشیم. با جنگ‌های ایران و روس، ایرانی با واقعیت جهان مدرن روبه‌رو شد و ضربه‌ای هولناک و روان‌پریشانه به زیست‌جهان ایرانی وارد آمد، چنان‌که عباس‌میرزا به گریه افتاد و دق‌مرگ شد چون به‌یکباره با جهانی مواجه شد که اصلاً از آن سر در نمی‌آورد. پس از مشروطه به‌خصوص در دوره رضاشاه، به‌زور نهادهایی چون مدرسه، دانشگاه، نهاد دولت و مجلس و… ساخته شدند و یک‌شبه مانند قارچ از زمین سر برآوردند بدون آنکه ما فهمی از آنها و آمادگی آنها را داشته باشیم. توجه کنید مسئله اساسی‌ای که در مشروطه مطرح شد و ایرانی دنبال آن بود، از قدیمی‌ترین مسائل ما بوده و با کمال تأسف باید گفت، هنوز هم هست و آن «عدالت» است. فرمان مشروطه برای ایجاد عدالتخانه صادر شد. در گلستان و شاهنامه هم مسئله اصلی، عدالت و دادگری است. جهان مدرن اما با «آزادی» (Freedom) آغاز می‌شود و به‌دلیل تقدم آن، انسان معاصر می‌داند که بدون آزادی، عدالت نیز محقق نمی‌شود. ما ایرانی‌ها هنوز این را متوجه نشده‌ایم و حتی اگر امروز نیز حرف آزادی به‌میان می‌آید این مهم است که بدانیم چه فهمی از آزادی منظور است، چون لفظ «آزادی» در ادبیات قدیم ما فراوان است اما آن آزادی اصلاً به‌معنی Freedom و آزادی اجتماعی نیست، بیشتر به‌معنای «آزادگی» است، بعد اخلاقی پیدا می‌کند و جنبه اجتماعی ندارد. البته نه‌تنها ما بلکه سایر مناطق جهان نیز در اعصار قدیم نمی‌توانستند درکی اجتماعی از آزادی داشته باشند زیرا این درک، درکی مدرن است. حال فرض کنید بخواهیم خوانش مدرن آزادی را از سعدی اخذ کنیم. بنگرید که سعدی و فردوسی چقدر درباره عدالت گفته‌اند اما آن نکته‌ها برای بشر امروز اصلاً اهمیتی ندارد و مشکلی از او حل نمی‌کند.

در نوشته‌های روشنفکران عصر مشروطه نظیر میرزاآقاخان کرمانی، فتحعلی آخوندزاده، طالبوف تبریزی و… سعدی‌ستیزی آشکاری به‌چشم می‌خورد چنان‌که همایون کاتوزیان آن را با اصطلاح «سعدی‌کشی» توضیح می‌دهد. دلیل این حمله‌های تند به سعدی چه بود؟ درک روشنفکران مشروطه از آموزه‌های سعدی و جایگاه او چه بود؟

آنها سعدی را نماینده سنت قرار دادند، گویی که دیگران هیچ مسئولیتی ندارند و فقط سعدی بوده که به این موارد اشاره کرده است. به این ترتیب آنها با کوبیدن سعدی می‌خواستند سنت خودشان را بکوبند و مخصوصاً چون نمی‌توانستند به‌طور مستقیم آموزه‌های دینی را مورد نقد قرار دهند، بنابراین نخست سعدی را به‌عنوان سخنگوی آن سنت مطرح کردند، سپس کوبیدن او را آغازیدند. به‌نظرم امروز دیگر این حرف‌ها هیچ خریداری ندارد و به تاریخ سپرده شده است. البته بسیاری از این سخنان به‌دست کسانی چون همایون کاتوزیان -که اشاره کردید- نقد شدند و جامعه نیز از آنها گذر کرده است.

چه اتفاقی افتاده بود که سعدی، سخنگوی سنت شده بود. چرا برای مثال حافظ یا مولانا نمایندگان سنت قلمداد نمی‌شدند؟

این امر دلایلی داشت. نخست اینکه، جامعیت سعدی قابل مقایسه با دیگران نیست. شاهنامه با مثنوی مولانا تقریباً از لحاظ جهان‌بینی و نگرش هیچ ارتباطی ندارد. ازآن‌طرف شاعرانی چون نظامی یا خاقانی را داریم که هرکدام ساز خودشان را می‌نوازند. سعدی ولی خود به‌تنهایی یک ارکستر است و همه اینها را در خود جمع کرده است. بسیاری از عناصر و شخصیت‌های شاهنامه در آثار سعدی تجلیل شدند. مولوی جایی به‌نظر می‌رسد انگار تعابیری تحقیرآمیز درباره زال و رستم دارد اما سعدی این‌گونه نیست. سعدی جامع فرهنگ خرد‌اندیش فردوسی و فرهنگ خرد‌ستیز سنایی، مولوی و عطار است. دلیل دوم آنکه، سعدی به جامعه و زندگی اجتماعی توجهی ویژه دارد و همزیستی انسان‌ها برای او مهم است. این توجه در کار دیگران کمتر است و در زمانه پر از هول‌وهراس ایران قرن هفتم، سعدی است که از هنر برای ترویج همدلی و دلسوزی استفاده می‌کند. دلیل سوم اهمیت سعدی به نقش او در ترویج زبان فارسی بازمی‌گردد. من در سال 2005 در پکن دیدم که همچنان کتاب گلستان سعدی در حوزه‌های مطالعات اسلامی، کتاب درسی است. گلستان سعدی از حیث آموزش زبان فارسی و آموزش مذهبی و اخلاقی اهمیت دارد. دلیل دیگر اهمیت سعدی، اهتمامی است که او به سیاست دارد. سعدی سیاست‌نامه‌نویس است و آن سنت سیاست‌نامه‌نویسی که از پیش‌ازاسلام وجود داشته و آثاری چون کلیله و دمنه ابن‌مقفع تا سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک طوسی را در بر می‌گیرد، نزد سعدی نیز موجود است. بیهوده نیست که گلستان و بوستان سعدی، هردو با سیاست شروع می‌شوند. تجمیع همه این وجوه در کنار یکدیگر، سعدی را در جایی قرار می‌دهد که او را به‌راستی نماینده سنت می‌دانستند.

در مصاحبه قبلی درباره حافظ به این نکته اشاره کردید که اقبال به حافظ، امری نوپدید در دنیای معاصر ایرانی و ازجمله محصول استبداد است و در 100سال اخیر، روزافزون شده است. در مورد اقبال به سعدی، چه‌ نظری دارید؟

براساس برخی نشانه‌ها احساس می‌کنم جامعه ما انگار در حال فاصله‌گرفتن از تفکر حافظانه و نزدیک‌شدن به تفکر و اندیشه سعدیانه است. علت این امر آن است که جامعه ایران متوجه شده، فردیت که یک مفهوم مدرن است، در دنیای امروز فقط در جامعه (Society) معنا پیدا می‌کند و اگر جامعه‌ای وجود نداشته باشد، حفظ فردیت نیز ممکن نخواهد بود. در ایران کم‌کم فردیت در حال اهمیت پیدا کردن است و من دهقانی می‌خواهم آنگونه که دلم می‌خواهد لباس بپوشم و فرزند من دوست دارد آنگونه که می‌خواهد مویش را آرایش کند، کتابی که دوست دارد بخواند و… من یا آموزش‌وپرورش یا هر نهاد دیگری نمی‌تواند برای او تعیین کند، چه بخواهد و چه نخواهد. کدام کتاب حلال است و کدام کتاب حرام است. موضوع حجاب و مسائل اخیر هم ذیل همین مسئله قابل‌طرح است. انسان امروز متوجه فردیت شده است، مفهومی که قبلاً اصلاً مطرح نبود و آدم‌ها در دل یک اجتماع (community) بزرگ می‌شدند. در جامعه اما انسان‌ها به‌دنبال فردیت خود هستند و جامعه را به این دلیل مهم می‌دانند که امکان می‌دهد نیروهای فردی انسان‌ها ازطریق گفت‌وگو و هم‌فکری به منصه‌ظهور برسد. بنابراین انگار ما داریم به‌سمت سعدی برمی‌گردیم و سعدی معنای جدیدی برای ما پیدا کرده است. یک مسئله مهم دیگر در همین زمینه، بحث زبان است که تاکنون کمتر کسی به آن توجه کرده است. غزل‌های سعدی بسیار ساده نوشته شده‌اند. غزل باید جامع ابهام و ایهام و… باشد اما مگر شما ساده‌تر از این می‌توانید بگویید: «گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من/ از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم». چه کرده است سعدی اینجا؟ جادوی او این است که با چند کلمه ساده که همه ما آنها را می‌فهمیم و بدون لغتی دشوار یا بیان مفهومی پیچیده، این شعر زیبا را سروده است. در اینجا «نحو» (Syntax) این شعر اهمیت دارد. نحو زبان را می‌شود با جامعه مقایسه کرد. همانطور که جامعه، جمعی از افراد است که گونه‌ای به هم پیوند می‌خورند که می‌توانند خود را به ظهور برسانند و تشخص خود را نشان دهند، در زبان هم نحو این وظیفه را به‌عهده دارد. نحو قوی مانند جامعه قوی، به کلمات اجازه می‌دهد که ارزش خود را نشان دهند و تشخص پیدا کنند. بنابراین سعدی به کلماتی مانند «بیشتر» و «کمتر» که به‌نظر کلماتی بسیار ساده می‌آیند و ما آنها را هزاران‌بار در روز به‌کار می‌بریم، تشخص بخشیده است. این به‌خاطر نحوی است که سعدی به‌کار می‌برد. سعدی درباره موسیقی زبان و موسیقی شعر نیز ذوق و درک بسیار عمیقی دارد و چون برآمده از سنت قوالی صوفیان است و اهل سماع است، گوش و ذهن او در مقابل موسیقی زبان بسیار حساس و تیز است و به‌خوبی از ظرفیت‌های موسیقایی زبان استفاده می‌کند. پس این جادویی که در سخن سعدی دیده می‌شود، برخاسته از آشنایی با موسیقی نیز هست. شعر سعدی امروز می‌تواند به ما بیاموزد که چگونه بنویسیم زیرا شعر او به منطق نوشتار بسیار نزدیکتر است، از بسیاری از آنچه در زبان فارسی به نثر نوشته شده است. به‌گمانم انشاءهای بسیاری از ادبای امروز ما اگر به‌نحو سعدی توجه می‌شد، نوشته نمی‌شدند.

برگشتیم به پرسش اول و بحث تاثیر سعدی بر زبان فارسی، اما اجازه بدهید من این‌بار بپرسم آیا به‌نظرتان زبان سعدی در مقایسه با زبان سایر ادبای فارسی، عزیمت‌گاه بهتری برای زبان فارسی معاصر نیست؟

بله. درباره نحو سعدی جا دارد که کارهای پژوهشی واقعی در دانشگاه‌ها انجام شود. من پیش‌تر مقاله‌ای نگاشته‌ام که به بحث «زبان باز» و «زبان بسته» می‌پردازد. آنجا بحثی داشته‌ام که بیهقی، نحو زبان را باز کرد. جمله‌های بیهقی بسیاری‌مواقع با فعل بسته نمی‌شوند. در مدارس به ما یاد می‌دهند که جمله حتماً باید با فعل بسته شود. زبانی که جملاتش با فعل بسته شوند، زبان استبدادی است؛ زیرا به شما اجازه نمی‌دهد که جمله ادامه پیدا کند، جمله باید باز باشد و بتوان آن را ادامه داد. معروف بود که جمله‌های فارسی، جمله‌های کوتاه هستند و با «و» به‌هم عطف می‌شوند. بیهقی اما چنین نمی‌کند و نحو خود را باز اختیار می‌کند. برای نمونه، فعل را اول جمله می‌آورد و به خود اجازه می‌دهد که جمله تا دو، سه سطر ادامه پیدا کند. یکی از مشکلات امروز ما در نوشتن همین است؛ نمی‌توانیم جمله‌های پیچیده بنویسیم. چرا نمی‌توانیم چون در مدرسه آموخته‌ایم که جمله با فعل بسته شود. این درحالی‌است که ما امکانات فراوان زبانی داریم و سعدی این را به ما یاد می‌دهد. نحو، باز است که برای انسان امروز است و به درد نوشتن می‌خورد. چرا شعر شاملو اینقدر موفق شده است؟ به‌نظرم یکی از دلایل آن، نحو شاملو است که از بیهقی و ادبیات منثور فارسی آن را می‌گیرد، نه از نظامی و… در شعر سعدی نیز این امکان وجود دارد.

با محمد دهقانی دربارۀ بازگشت دوبارۀ سعدی
با محمد دهقانی دربارۀ بازگشت دوبارۀ سعدی

برترین‌ها