مولوی خوانی
دکلمۀ غزل «کو همه لطف که در روی تو دیدم همهشب» سرودۀ مولانا
دکلمۀ غزل «کو همه لطف که در روی تو دیدم همهشب» سرودۀ مولانا
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب
گر چه از شمع تو میسوخت چو پروانه دلم
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست
من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود میلیسد
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب
سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب
دام شب آمد جانهای خلایق بربود
چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب
آنک جانها چو کبوتر همه در حکم ویند
اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب
-
اختصاصی کافه کاتارسیس2 هفته پیش
چگونه «ابله» باشیم؟
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 هفته پیش
وقتی نیستی گویی/ گویِ پیشگویم را گم کردهام…
-
نویسندگان جهان2 هفته پیش
درنگی در جهان ماکسیم گورکی و کافکا
-
هر 3 روز یک کتاب4 روز پیش
نمایشنامۀ «کروکودیل» تام باسدِن، اقتباسی از داستان کوتاه کروکودیل نوشتۀ داستایفسکی
-
مصاحبههای مؤثر2 هفته پیش
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «گفتا من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
-
معرفی کتاب5 روز پیش
تأملی در کتاب «ژان ژنه و معماری خلأ» نوشتۀ مهتاب بلوکی
-
شاعران ایران4 روز پیش
نادر نادرپور از دیدگاه موافقان و مخالفان…
-
نویسندگان جهان2 هفته پیش
آنی ارنو: جایزۀ نوبل نوشتنم را مختل کرده است!