تحلیل داستان و نمایشنامه
چرا «پدرخوانده» رمان مهمی است؟
چرا «پدرخوانده» رمان مهمی است؟
جاناتان فریدلند،گاردین — پدرخواندۀ ماریو پوزو کارکردی شبیه به داستانهای کتاب مقدس یا قصههای پریان پیدا کرده است؛ بدل شده است به روایتی بنیادین که عمیقاً در روان جمعی جای گرفته است و بهکرات در فضاهایی بسیار متفاوت بازسازی میشود و از آن اقتباس میکنند. تنۀ اصلی داستان، بدون درنظرگرفتن شاخوبرگها، جانشینیِ ناخواسته است: وارث تاجوتختی که میخواهد از سرنوشت خود بگریزد. پوزو مینویسد: «مایکل نمیخواست خودش را درگیر این مناسبات بکند؛ میخواست خودش زمام زندگیاش را در دست بگیرد». اگر نخستین فصل سریال تاج را ببینید، خیلی زود میفهمید که روایت پدرخوانده است که دارد آشکار میشود: الیزابتی جوان که ناخواسته وارث تاجوتخت شد و مثل مایکل کُرلئونه «تا پایان بحران نتوانست از خانوادهاش ببُرد». مایکل، پسر رئیس مافیا، دُن کُرلئونه، شاهزادهای مثالی است که نمیتواند آزاد باشد و سرانجام بهواسطۀ وظیفهاش تغییر میکند و سختدل میشود.
اما پدرخوانده الگویی است که آن سوی قلمروِ هنر هم وجود دارد. هرکه در سیاست کار کرده باشد تصدیق خواهد کرد که این داستان برای نامزدهای انتخاباتی، مشاورانشان، و آنهایی که به تماشایشان مینشینند متنی ضروری است و بهخاطر درسهای بیزمانومکانش دربارۀ قدرت و اقتدار تحسین شده است؛ دربارۀ اینکه چه زمانی باید از قدرت و اقتدار خود دفاع کرد، و کی باید خویشتندار بود. چه بسیارند مشاوران تندگویی که -در وستمینستر یا واشنگتن- در تیم کارزار یا دور میز کابینه، حلقهرابط ضعیفی مثل فردو، پسر میانی کُرلئونه، را میشناسند یا تهدیدی درحالظهور را تشخیص میدهند که باید مثل مُو گرین با او رفتار کرد. سیاستمداری بریتانیایی را سراغ دارم که همۀ کارمندان جدید را با مثال آمریگو بوناسرا آموزش میدهد، مأمور کفنودفنی که داستان با او شروع میشود. نتیجۀ اخلاقی داستان او این است که از هرکس تقاضای آن مقدار لطف و مساعدتی را باید داشت که میتواند انجامش بدهد و خوب هم انجامش میدهد.
استفاده از پدرخوانده بهمثابۀ کتابچۀ راهنمای سیاسی در سال ۲۰۰۹ به اوج خود رسید، هنگامی که دو تحلیلگر سیاست خارجی ایالات متحده کتابچهای را منتشر کردند به نام آموزۀ پدرخوانده۱. این کتابچه در پایان نخستین دهۀ طوفانی قرن بیستویکم نوشته شد؛ دوران «جنگ با ترور» و درگیریهای عراق و افغانستان. جان سی. هالزمن و ای. وس. میچل در این کتابچه میگویند ایالات متحده پس از یازدهم سپتامبر با گزینشی روبهرو شد شبیه به گزینشی که خانوادۀ کُرلئونه، پس از تیراندازی به دُن، با آن روبهرو بود، هنگامی که قدرتش در میان خاندانهای خلافکار رقیب در دنیایی ناآشنا و خطرناک به محاق میرفت. مؤلفان شرح میدهند که یک دسته نهادباوران لیبرالاند که سرمشقشان برادرخوانده تام هاگن است. آنها بر این باورند که نظم قدیم به قوت خود باقی است و چارۀ کارْ مذاکره است. در مقابلشان، تندروهای نئومحافظهکاری هستند که مثل پسر بزرگتر، سانی کُرلئونه، معتقدند که تنها راه حفظ برتری خود در این چشمانداز جدید قدرتنمایی همهجانبه است. در آخر، واقعگرایاناند که، درست مثل مایکل، میفهمند که تنها آمیزهای از بهکارگیری عاقلانۀ قدرت و تدبیر بُردبارانه موجب امنیتی بادوام خواهد بود. حتی اگر این شباهت یا قیاس را نپذیرید، نمیتوانید منکر این واقعیت شوید که تنها یک داستان فوقالعاده میتواند، چهار دهه پس از نشر، مبنای تکنگاریای درباب سیاست خارجی شود.
اگر روراست باشیم، میپذیریم که عمدۀ دوام این علاقه، بیشتر مرهون فیلم است تا کتاب. درواقع، هالزمن و میچل بیشتر به «داستان حماسی کاپولا» ارجاع میدهند و نامی از پوزو نمیبرند، و این اشتباهی است رایج. خیلی از طرفداران پدرخوانده هم که فرق آل نریها و پاولی گاتوها را میدانند، هرگز کتاب را نخواهندخواند. اینجا یک پرسش مطرح میشود: اگر «پدرخواندۀ» مارلُن براندو و آل پاچینو اثری است جاودانی، پس چرا کتاب را هنوز چاپ میکنند؟ چرا پس از نیمقرن هنوز اعتبار دارد؟
ایراداتی در کتاب هست، از جمله ایرادی که شاید هنگام اولین چاپ کتاب در سال ۱۹۶۹ غیرعادی به نظر نمیرسیده است. کتاب آنقدر زنستیز است که آدم شاخ در میآورد. زنی در کتاب نیست که یکی از این سه نباشد: ۱. ستارۀ سینما، ۲. مامان یا همان دلبرکی بیسروصدا، ۳. عاشقی شیدا که همان عروس بینهایت باگذشت است.
هیچجا این ویژگی مردسالارانه آشکارتر از آنجا نیست که داستان دور میزند تا «نقص» زنانۀ لوسی منچینی، معشوقۀ قبلی سانی، را توضیح بدهد، صحنهای که برای بسیاری از خوانندگان زننده است: دوستپسر دکترِ لوسی و جراحش پیش از عمل ترمیم با هم تبادل نظر میکنند که کدام شکل و قیافۀ جدید، بیشترین لذت را به سانی، نه به لوسی، میدهد.
موارد مشابهی هم هست که حساسیتهای نژادی عصر ما را برمیانگیزد. اما اگر چنین معایبی را برتافتهایم، تاحدی بخاطر آن کیفیتی است که متخصصان سیاست خارجی در این کتاب یافتهاند: این رمان بیشک یک حماسه است. کتاب به نُه «کتاب» تقسیم میشود: ویژگی رایج کتابهای پرفروش آن دوره، اما در این مورد چنین فرمی شایسته به نظر میرسد. زیرا مقیاس داستانگویی بسیار وسیع است. پدرخوانده قصۀ نیمقرن است از سیسیل تا نیویورک و هالیوود و لاسوگاس و بازگشت به سیسیل: چرخهای حماسی.
بخشی از این تأثیر ناشی از امکانی است که پوزو داشته و کاپولا نداشته است. نویسنده میتواند برای همۀ شخصیتها، نه فقط شخصیتهای اصلی فیلم، پیشینهای داستانی به دست دهد. حتی کاپیتان مککلاسکی، مأمور فاسد ادارۀ پلیس نیویورک که دندانهای مایکل را خُرد میکند و بعداً تاوان سنگینی پس میدهد، تربیت خاص خود را دارد و بهعنوان فرزند و نوۀ مأموران پلیسی ظاهر میشود که او را بزرگ کرده بودند تا فساد را جزئی از نظم طبیعی ببیند. پدرخوانده سفری است به دور جهان زیرین۲، و پوزو نقش «ویرژیل»۳ را دارد.
این رمان، در ژانرِ داستانیِ دیگری، نیز اثری کلاسیک شده است: داستان مهاجرت. ویتو تازهواردی است که بیستوچهارساعته زحمت میکشد تا جاپایش را در وطن جدیدش محکم کند، درحالیکه بعداً پسر مرفهتر و تحصیلکردهترش آرزو دارد که مثل یک فرد بومی بتواند پیشرفت کند. مایکل رؤیای همگونی با جامعۀ جدید را دارد. او با واسپِ۴ترکهایِ زیبایی ازدواج میکند که خانوادهاش اصالتاً از نیوانگلندیهای میفلاور هستند. یونیفرم ارتش ایالات متحده را میپوشد. اصرار دارد که «فرزندانش در دنیایی متفاوت رشد کنند و دکتر و هنرمند و دانشمند شوند؛ دولتمرد، رئیسجمهور؛ اصلاً هرچه».
طبعاً این آرزوها با پافشاری نسل سنتگذار بر سنتی که حیاتبخش آن نسل است، در تقابل قرار میگیرد. دُن کُرلئونه و همسرش و اقرانشان در آمریکا زندگی میکنند، اما متعلق به آن نیستند. هنوز خود را ایتالیایی میدانند و از دیدن اینکه کشور جدید، فرزندانشان را در خود میبلعد دچار اندوه فقدان میشوند. چون خانوادهای خلافکارند، این نوستالژی و احترام به آداب و سنن بهطرقِ نامتعارفی بروز میکند. پیتر کلمنزا، که به سانی تعلیم نبرد میدهد، شاهد این مدعاست: «سانی علاقهای به فوتوفن ایتالیایی نداشت؛ خیلی آمریکازده شده بود. سلاح ساده و مستقیم و غیرشخصی آنگلوساکسونی رو ترجیح میداد، و این کلمنزا را ناراحت میکرد». این صدای همۀ نسلهای مهاجری است که نگران فراموشی راهورسمهای قدیماند.
تازه میرسیم به انحراف رمان از هنجار قصههای مهاجرت: بهخصوص در فرهنگ مردمپسند آمریکایی نقش مهاجر این است که به کشور جدیدش عشق بوزد و از آن حظ کند، اما دُن کُرلئونه حاضر نیست از این نسخه پیروی کند. برعکس، هیچ احترامی برای آمریکا قائل نیست و آن را عملاً تحقیر میکند. در یک تکۀ تکاندهنده، پوزو به ما میگوید که کُرلئونه بهعنوان کسی که دستش توی بازار سیاه است از جنگ علیه هیتلر سود میبرد؛ او به مردان جوان کمک میکند که قبل از معاینات پزشکی سربازی دارو مصرف کنند تا فاقد صلاحیت لازم برای خدمت تشخیصشان دهند؛ او متعجب و عصبانی میشود از اینکه بفهمد افراد تحتالحمایهاش داوطلبانه میخواهند یونیفرمپوشیده به کشورشان خدمت کنند.
پوزو، که خودش فرزند مهاجرانی ایتالیایی است، باید خیلی جرئت به خرج داده باشد که اقلیتشان را از این زاویه نشان داده است: بسیار دور از کهنالگوی تازهوارد سپاسگزاری که با دیدن مجسمۀ آزادی صلیب میکشد. بله، شاید تاوان گناهان پدر را پسر میدهد؛ مایکل هم درست مثل پوزو میکوشد جنگ را ببرد. ممکن است در دفاع از کُرلئونهها بگویید که آنها تجسم ارزشهای آمریکایی و حتی شاید رؤیای آمریکاییاند: آنها با سختکوشی و سعی و اراده ثروتی به هم میزنند، و همیشه خانواده برایشان اولویت دارد.
تا حدی همین است که پدرخوانده را رمانی چنین استثنایی و موفق کرده است. چیزی نمانده خواننده به ساحتی از اخلاق اعتقاد پیدا کند که در آن یک رئیس مافیا، که جان افراد بسیاری را گرفته، درعینحال مردی شدیداً اخلاقی است. این تنش تضمین میکند که پدرخوانده تنها یک رمان پرفروش گیرا نیست. رمانی است پر از ظرائف و سایهروشنهای دورازانتظار. افسانهای کلاسیک از آمریکای قرن بیستم، از پدران و پسران، از شهوت و ثروت و جاهطلبی، که تا زمانی که مردم مسحور خانواده و قدرتاند خوانده خواهد شد.
منبع: tarjomaan
چرا «پدرخوانده» رمان مهمی است؟
چرا «پدرخوانده» رمان مهمی است؟
چرا «پدرخوانده» رمان مهمی است؟
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر1 ماه پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک1 ماه پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
مهدی اخوان ثالث3 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…
-
رادیو ادبیات3 هفته پیش
«یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم» شعر و صدا: افشین یداللهی