با فلسفه
چرا نصیحتها اینقدر بیفایده و بیتأثیرند؟
چرا نصیحتها اینقدر بیفایده و بیتأثیرند؟
ما دوست نداریم کسی نصیحتمان کند. حتی به نصحیت آنهایی که خودمان ازشان میخواهیم که نصیحتمان کنند گوش نمیدهیم. بااینحال پیگیرانه به این کار ادامه میدهیم. پدر و مادرها هر روز بچههایشان را با نصیحت بمباران میکنند. معلمها و دوستان هم همینطور. حتی آدمهایی که در خیابان میبینیم، کمتر فرصتی را برای نصیحتکردن از دست میدهند. اما چرا هیچکس نمیپرسد فایدۀ این نصیحتها چیست؟ چرا اینقدر بیتأثیرند؟ یک فیلسوف میگوید مشکل از ماهیت خودِ نصیحت است.
اگنس کالارد، پوینت — ما در دوران درخشان پادکستها، گفتوگوهای عمومی و علایقِ جدید دانشگاهی مرزشکنانه زندگی میکنیم. در چنین دورانی روشنفکر عرصۀ عمومی بودن بسیار ساده است؛ البته بهجز زمانی که به بخش «نصایح» گفتوگوها میرسیم. وقتی کسی به این واسطه به شهرت برسد که در یکی از زمینههای مورد علاقۀ عمومی تخصص دارد، بدون شک از او میخواهند که پیشنهادهایش را در این زمینه ارائه کند تا دیگران بتواند گام به گام در مسیر پیشنهادی او حرکت کنند. تردیدی نیست که چنین اندرزهایی سرتاپا بیفایدهاند.
مارگارت اتوود، رماننویس کانادایی، در یکی از مصاحبههایش در پاسخ به چنین درخواستی، این پند قابل پیشبینی را بیان کرد که برای موفقیت در نویسندگی، باید هر روز زمانی را به نوشتن اختصاص دهید؛ اما پس از بیان این نکته، ظاهراً به یاد آورد که در بخش قبلیِ گفتوگو گفته است که به توصیۀ هر روز نوشتن عمل نمیکند! به همین خاطر به توصیۀ خود این نکته را نیز اضافه کرد که «من این کار را نمیکنم، اما شما باید انجامش بدهید؛ زیرا بهعنوان نویسندهای تازهکار، نوشتن هر روزه برایتان سودمند است».
اتوود سخن خود را این گونه ادامه میدهد (گویی خود نیز به کمارزش بودن گفتههایش برای خواننده آگاه است): «نکتۀ اصلیای که باید به یاد داشته باشید، این است که هیچکس تا زمانی که اجازه ندادهاید، نباید نوشتهتان را بخواند. بهاینترتیب، نیازی به کنترل و مهار نوشتۀ خود در زمان نوشتن نخواهید داشت. همه چیز بین شما و صفحۀ کاغذ روی میدهد و اگر آنچه در یک روز نوشتهاید پسندتان نباشد، سبد کاغذهای باطله در خدمت شماست». «بیپروا نوشتن» برای فردی که در تلاش برای نوشتن است، توصیهای کاملاً بیفایده به نظر میرسد و به همین جهت، پیشنهاد اتوود به «آمادگی برای دور ریختن نوشتهها» نیز ناسودمند از کار در میآید. اگر از کسی بخواهید شما را در مسیر نویسندگی راهنمایی کند و او در پاسخ بگوید که «نوشتن را تمرین کن»، دشوار میتوانید چنین پاسخی را کنایهای نیشدار
تلقی نکنید.
مسیر سلوک و دگرگونی آکنده از بازبینیهای دقیق، بنبستها، عقبگردها، اصلاح مسیر و دشواریهای اتفاقی است؛ مسیری درست مانند خودِ انسان: یگانه، غریب و خاص
اتوود نویسندهای مشهور و موفق است که دورانی طولانی و آکنده از تجربه را در زندگی و در نبردهای روزانه با صفحات سفید تجربه کرده است. او با شجاعت تلاش میکرد به مصاحبهکننده چیزی را بگوید که دنبالش است؛ میکوشید وظیفهاش را انجام دهد و سخنان مفیدی بگوید. پس چرا پیوسته میلغزد و نصیحتهای پوچ و بیسروته تحویل خواننده میدهد؟ (واقعاً امروز چه کسی، در دوران کیبوردها، از سبد کاغذ باطله استفاده میکند؟!)
من با مارگارت اتوود همدلی زیادی دارم. هنگامی که دانشجویان با چشمانی پر اشتیاق به دفترم میآیند تا از راهبردها و راهنماییهایم برای فیلسوفشدن استفاده کنند، تصور مهملاتی که در پاسخ به آنها خواهم گفت، برایم دلهرهآور است. البته پندهای به این معنا که دانشجویانم را گمراه کنند، «بد» نیستند؛ اما از این جهت که آنها را به هیچ جای مشخصی نمیرسانند، نامطلوب محسوب میشوند. درست مثل این است که پیش از آغاز نصیحت دانشجویان، دکمهای را فشار داده باشم که هر نوع آگاهی و اطلاعات مفید را از حرفهایم بیرون بکشد و به این ترتیب، نهایتاً هیچ نگویم.
البته این دشواری در همۀ گونههای مشاورۀ کلامی اتفاق نمیافتد. بگذارید میان سه اصطلاح «نصیحت»۱، «راهکار»۲ و «هدایت»۳ تمایز بگذاریم. شما به فردی برای رسیدن به هدفی «راهکار» میدهید، در حالی که خود این هدف ابزاری برای هدفی دیگر (و مشخصنشده) است. به عنوان مثال، به فردی مسیر رفتن به کتابخانه را یاد میدهید، اگر او به دلیلی بخواهد به آنجا برود. در مقابل، «هدایت» تأثیرگذاری بر دیدگاه فرد نسبت به چیزی است که به خودی خود ارزشمند است؛ مثل اینکه فردی را در مسیر ورزشی، تحصیلی یا حتی برتری در اجتماع راهنمایی کنید.
«راهکار» شما را در آنچه خود (به صورت مستقل) ارزشمند میشمارید، ارتقا میبخشد، در حالی که «راهنمایی» شما را در مسیر ارزشمند شمردن چیزی هدایت میکند و اهمیت آن را در سطح ذهنی، فیزیکی یا روانی نشان میدهد. «راهنمایی» اشکال گوناگونی به خود میگیرد، چنانکه تدریس فلسفه یا رواندرمانی گونههایی از آن است؛ اما آنچه در نهایت ضروری است، صرف زمان برای ایجاد تجربۀ آموزشی مشترک میان راهنما و راهنماییشونده است؛ چراکه «هدایت» فرایندی شخصی و درونی است.
اما نصیحت آن گونه که در اینجا به کار بردهام، در پی آمیختن دو جنبه غیرشخصی و دگرگونکننده در راهنمایی و راهکار است. میتوان آن را به عنوان «راهکارهایی برای دگرگونی شخصی» در نظر آورد. در نمونۀ پیشین، نویسندۀ جوان به راهکارهای اتوود درباره چگونگی کار با نرمافزار مایکروسافت ورد اشتیاقی ندارد. او همچنین این تقاضای نامعقول را ندارد که اتوود به راهنمای شخصی نویسندگیاش بدل شود. بلکه در واقع ارزش برآمده
کسانی که از آنها میخواهیم نصیحت کنند، خود به ندرت از نصایح فردی دیگر استفاده کردهاند و پروژۀ «شدن» در آنها از شخصیترین مسیرها گذشته است
از راهنمایی را طلب میکند، در حالیکه میخواهد این ارزش در چارچوب راهکاری معین به او ارائه شود. حال آنکه چنین چیزی در گفتههای اتوود وجود ندارد. این چنین است که اندرزگوی ناصح به تکرارکنندۀ ایدههایی معقول که پیشتر از دیگران شنیده، تنزل پیدا میکند؛ ایدههایی که آنقدر فراگیر و عام هستند که عملاً به جملاتی بیمعنا تبدیل میشوند.
مشکل «نصیحت» به عدم تطابق میان فرم و محتوا باز میگردد. دانشِ برآمده از «راهکار» دانشی عمومی است که بر اساس آن، هر زمان الف را داشته باشید، ب را دریافت خواهید کرد. این دانش را میتوان بدون هیچ پیوندی با مخاطب به او منتقل کرد. در مقابل هدایت یا همان «دانشِ شدن» همواره با درکی اختصاصی از سلوک میان بیخبری و کمال پیوسته است که سالک در میانۀ آن ایستاده است. راهنما باید بداند که در این راه نقاط ضعف او چیست؟ جنبههای برتر او کدام است؟ و چه عوامل انگیزشیای را میتواند به کار گیرد؟ این نکات تنها در اختیار فردی است که سالک را میشناسد. مسیر سلوک و دگرگونی آکنده از بازبینیهای دقیق، بنبستها، عقبگردها، اصلاح مسیر و دشواریهای اتفاقی است؛ مسیری درست مانند خودِ انسان: یگانه، غریب و خاص.
فرض کنید اتوود تلقی شخصی خود را از چگونگی رسیدن به جایی که اکنون در آن ایستاده، به ما ارائه میکرد و رویدادهای سرنوشتسازِ این مسیر را برجسته میساخت. بیشک هیچ کدام از کسانی که مشتاق نویسندهشدن هستند، آن حرفها را به عنوان روشی برای دستیابی به موفقیت نمینگریستند؛ زیرا خود اتوود، فیالمثل زمانی که به برلین رفت یا شغل معلمی زبان را پذیرفت، یقیناً در تقلید از فرد دیگری چنین نکرده بود. روحیه و روش مشترک در میان تمام افراد بزرگ این است که هرگز نکوشیدهاند بازگوی افکار و رفتار بزرگِ دیگری باشند. اینجاست که یکی از تناقضهای پندهای امروزی خودش را نشان میدهد: کسانی که از آنها میخواهیم نصیحت کنند، خود به ندرت از نصایح فردی دیگر استفاده کردهاند و پروژۀ «شدن» در آنها از شخصیترین مسیرها گذشته است.
البته بسیار خوب میشد اگر اطلاعات دگرگونکنندۀ ارزشها، در قالب دستورالعملها و راهکارهای کمدردسر، قابل انتقال بود. در چنین جهانی افراد میتوانستند یاری قابل توجهی را از یکدیگر دریافت کنند، بیآنکه ناچار به سرمایهگذاری روی زندگی هم باشند. افسانۀ «نصیحت» بر اساس چنین امکانی استوار شده است که بتوانیم یکدیگر را با تماسی کوتاه دگرگون کنیم. همین گونه است که چنین حجم عظیمی از «نصایح» در رسانههای اجتماعی جریان دارد. کاربران توئیتر، در زمانهایی که مشغول جروبحث نباشند، با خشنودی و خیرخواهی اندرزهایی دربارۀ چگونه زیستن با هم به اشتراک میگذارند.
افسانۀ «نصیحت» بر اساس چنین امکانی استوار شده است که بتوانیم یکدیگر را با تماسی کوتاه دگرگون کنیم.
در این وضعیت، نصیحت مثل نوعی گپزدن یا عامل پیوند اجتماعی عمل میکند آن هم در فضایی که حاضران هیچ نوع حس مشترکی ندارند که آنها را درگیر کند یا به هم پیوند دهند.
این وضعیت به احتمال بسیار دردسری ایجاد نخواهد کرد. البته تا زمانی که اجازه ندهیم زمینههایی که کمکرسانی حقیقی در آنها ممکن است، تحت تأثیر آن قرار گیرند. به طور مثال، ترفندها و نکاتی برای چگونه فیلسوف «شدن» در اختیار من نیست تا به دانشجویانم یاد بدهم. بینش من در میان مجموعهای از استدلالهای دشوار فلسفی، خواندن رنجآور متون قدیمی، برگزیدن فرضیهها و ویرانکردن آنها نهفته است. میتوانم با نشاندادن چگونه انجامدادن یکی و پرهیز از دیگری، شما را در این مسیر یاری دهم؛ اما قادر نیستم بدون آنکه معلم و راهنمای فلسفه شما باشم، در راه فیلسوفشدن کمکتان کنم؛ چنین کاری مثل این است که بدون سخنگفتن بخواهم پیامی را به شما منتقل کنم. کسی که دستانش را تکان میدهد و مدعی قدرتهای جادویی است، شما را به هیچ جا نخواهد رساند.
کمکرسانی حقیقی نیازمند تماس است. البته انواع تماس به ارتباط دوطرفه محدود نمیشود. اتوود میتواند به جوانان و مشتاقان سردرگمشدۀ نویسندگی کمک کند، بیآنکه آنها را دیده یا آنها او را دیده باشند. من یکی از همین افراد هستم. تصویری از رمان چشم گربه در مدت نزدیک به سی سال با من است؛ دختری که پوست کف پای خود را میکند تا با حس تنهایی و بیگانگیاش کنار بیاید. این تصویری است بیانگر آگاهی از تفاوت خود با دیگران، مجازت خود برای این آگاهی و همزمان، تصویری از رنج، به عنوان نوعی بازی که فرد با خود میکند و از این طریق، خود را مجدداً پیدا میکند. در دوران نوجوانی، این تصویر را به داستان آن پری دریایی وصل کرده بودم که به همین شیوه، از انسانیت خود در رنج بود. من این رنج را با احساسی پیوند میزدم ناظر بر اینکه فرایند خلق خود، لاجرم با اعمال میزان زیادی از خشونت نسبت به خودمان همراه است. امیدوارم این تصویر را در زندگیام گشوده باشم و در طول عمرم از آن آموخته باشم.
پینوشتها:
• این مطلب را اگنس کالارد نوشته است و در تاریخ ۹ مۀ ۲۰۱۹ با عنوان «Against Advice» در وبسایت پوینت منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «چرا هیچکس به هیچ نصیحتی گوش نمیدهد؟» و ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است.
•• اگنس کالارد (Agnes Callard) فیلسوف مجارستانی و استاد دانشگاه شیکاگو است. الهام: عاملِ شدن (Aspiration: The Agency of Becoming) از کتابهای اوست.
[۱] advice
[۲] instruction
[۳] coaching
چرا نصیحتها اینقدر بیفایده و بیتأثیرند؟
چرا نصیحتها اینقدر بیفایده و بیتأثیرند؟
چرا نصیحتها اینقدر بیفایده و بیتأثیرند؟
چرا نصیحتها اینقدر بیفایده و بیتأثیرند؟
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو