پیرامونِ ادبیات کلاسیک
با داستایفسکی یهودستیز، ویرجینیا وولف اسنوب و همینگوی زنستیز چه کنیم؟
با داستایفسکی یهودستیز، ویرجینیا وولف اسنوب و همینگوی زنستیز چه کنیم؟
برایان مورتون، نیویورکتایمز — چند وقت پیش، سوار قطار بودم و با دانشجویی همکلام شدم که میگفت داستاننویس بوده است. از او پرسیدم چه مینوشته و چه میخوانده، و گفت در حال نوشتن رمانی دربارۀ مسافرت در زمان بوده، و این که داشته خانۀ عیش۱ نوشتۀ ایدیت وارتون۲ را میخوانده، اما بعد از ۵۰ صفحه، کتاب را توی سطل زباله انداخته است.
خانۀ عیش، که سال ۱۹۰۵ منتشر شده، تلاشهای یک زن جوان به نام لیلی بارت را برای یافتن شوهری مقبول توصیف میکند. پسر دانشجو برای من توضیح داد که با کتاب پیش میرفته تا وقتی که به توصیفی از یکی از خواستگاران لیلی میرسد، به نام سیمون روزدیْل: «مردی تپل با صورت گلگون از آن یهودیهای مو بور، با … نگاههای زیرچشمی و ریز که القاکنندۀ این حس بود که آدمها را به چشم خرتوپرت نگاه میکند.» دانشجو گفت در این نقطه بود که نه تنها همدلیاش با لیلی را از دست داد، بلکه کلاً از رمان هم بدش آمد.
جای این نبود که بخواهم برای او دربارۀ تفاوت بین دیدگاه یک شخصیت در رمان و دیدگاه نویسندۀ رمان سخنرانی کنم. روزدیل هر جا در رمان ظاهر میشود، وارتون دافعۀ او را با چنان حرارتی توصیف میکند که روشن است فقط احساسات لیلی را توصیف نمیکند، بلکه احساسات خودش است.
دانشجو میگفت، یهودیستیز بودن وارتون او را خشمگین کرده است. او ادامه داد: «نمیخواهم کسی مثل او در خانهام باشد.»
هر کسی این اواخر در دانشگاه ادبیات درس داده باشد احتمالاً مکالمهای شبیه به این را تجربه کرده است. شور و شوقی که بسیاری از دانشجویان برای عدالت اجتماعی دارند -که چیز خوبی هم هست- باعث میشود دیدگاههای ناخوشایند بسیاری از نویسندگان نسلهای قبل شدیداً برایشان جلب توجه کند. آنها وقتی میفهمند وارتون یا داستایفسکی یهودستیز بودهاند، والت ویتمن یا جوزف کنراد نژادپرست بودهاند، ارنست همینگوی یا ریچارد رایت۳ زنستیز بودهاند، و ای. ام. فورستر۴
یا ویرجینیا ولف افادههای طبقاتی داشتهاند، همه انزجار خود را مثل دانشجویی که من با او حرف زدم با این شکل افراطی نشان نمیدهند، اما بسیاری از آنها کار مشابهی میکنند، کتابهای مشکلآفرین را در تصورات خود به سطل زباله میریزند.
بعد از این که بحث ما دربارۀ ایدیت وارتون تمام شد، گفتگوی خوبی راجع به انواع مختلف ماشینهای زمان در قصه و فرهنگ عامه داشتیم، از آن اختراع نه چندان روشن در ماشین زمانِ اچ. جی. ولز۵ تا مکعب چهاربُعدی در چینخوردگی در زمان نوشتۀ مادلین لانگل۶ و تاردیس در سریال «دکتر هو».
بعد از این که از آن دانشجو جدا شدم بود که این فکرِ نسبتاً بدیهی به ذهنم رسید که کتابهای قدیمی هم یک جور ماشین زمان هستند. و به ذهنم رسید که واکنش آن دانشجو به خانۀ عیش نشان میدهد که او فهم درستی از این ندارد که یک کتاب قدیمی چه نوع ماشین زمانی است.
گمان کنم این یکجور کژفهمی عمومی است و منحصر به آن دانشجو هم نمیشود. گویا تصور ما این است که یک کتاب قدیمی ماشین زمانی است که نویسنده را به زمانۀ ما میآورد. کتابی را میخریم و به خانه میبریم، بعد نویسنده در برابر ما ظاهر میشود و از او میخواهیم که با ما همصحبت شود. اگر ببینیم دیدگاههای نویسنده قومگرایانه یا جنسیتزده یا نژادپرستانه است، دعوتمان را پس میگیریم و او را از وارد شدن به اکنون منع میکنیم. به قول آن دانشجو، «نمیخواهم کسی مثل او در خانهام باشد».
به نظرم همۀ ما خوانندگان بهتری میشدیم اگر میفهمیدیم آن کسی که مسافر زمان میشود نویسندۀ کتاب نیست؛ خوانندۀ کتاب است. وقتی یک رمان قدیمی دستمان میگیریم، آن رماننویس را به جهان خودمان نمیآوریم و قرار نیست تصمیم بگیریم که آیا به قدر کافی روشنفکر هست که به اینجا تعلق داشته باشد یا نه؛ ماییم که به جهان آن رماننویس سفر میکنیم و نگاهی به اطراف میاندازیم.
تفاوت چشمانداز، روشن ساختن این که چه کسی دقیقاً سفر میکند، شاید تجربۀ مطالعه را تغییر دهد.
اگر قرار بود برای سفری به نیویورکِ ۱۹۰۵ -نیویورکِ وارتون- ثبتنام کنیم، حتی پیش از این که بلیت را بخریم میدانستیم قرار است از جایی بازدید کنیم که نگرشهای مردمش با ما بسیار فرق دارد. میدانستیم که تقریباً با هر کسی که مواجه شویم، حتی بهترین افراد، بلندنظرترین انسانها -ثروتمند یا فقیر، زن یا مرد، سفید یا سیاه- عقایدی خواهد داشت که امروزه پذیرفتنی نیست. در قراردادی که باید امضا میکردیم این چیزها به ما اطلاع داده میشد، همانطور که برای بیمارنشدن واکسینه میشدیم و لباسهای متناسب با آن عصر -دامن فنری، جلیقه، کلاه سیلندر- را به ما تحویل میدادند.
اگر قبل از عقبرفتن در زمان همۀ اینها را بدانیم، آنگاه برای مواجهشدن با وارتون و فهمیدن این که برخی از عقایدش منزجرکننده است آماده خواهیم بود. خشمگین یا شوکه نخواهیم شد.
به جای آن، احتمالاً کنجکاو خواهیم بود. احتمالاً علاقهمند به یافتن پاسخی برای این پرسش خواهیم شد که چطور یکی از باهوشترین و بیباکترین انسانهای آن زمانه نتوانسته نقاط کور اخلاقیای که امروزه برای ما بدیهی هستند را به درستی تشخیص دهد.
و شاید، بدون از قلم انداختن یا نادیدهگرفتن نقاط کور وارتون، بتوانیم غنایی را که در آثارش ارائه کرده بود درک کنیم: نکتههای موجزش؛ جملههای کاملاً پختۀ خارقالعادهاش؛ درک ظریف او از این که چطور ضعف و قوت اخلاقی کنار هم در همۀ ما حضور دارند؛ نقدهایش بر ستمی که در دورۀ تاریخی او جاری بوده، که بیشباهت به ستمهای زمانۀ ما نیست.
و اگر فرصت داشتیم و در گذشته میماندیم و او را در کنار همعصرانش مشاهده میکردیم، میدیدیم که هرچند وارتون دیدگاههای زیادی دارد که حتی آن زمان هم ارتجاعی بودهاند (بالاخره او در زمانهای مینوشت که در آن کل جهان، ماجرای دریفوس۷ را نظاره میکرد، و آدمهای صاحب فکر میفهمیدند که یهودستیزی یک جور تعصبِ زشت است)، از جهات دیگری در زمانۀ خود پیشتاز بوده است، بهویژه از این جهت که میدانسته زنان زمانهاش چطور بر اثر نقشهای اجتماعیِ تحمیلشده بر ایشان گرفتار خفقان شدهاند.
این که نویسندهای مثل وارتون را فرزند زمانۀ خویش بدانیم میتواند فایدۀ دیگری هم داشته باشد. شاید به ما کمک کند که خودمان را هم فرزند زمانه ببینیم.
وقتی تصور میکنیم که نویسندگانی از گذشته به ملاقات جهان ما آمدهاند، رضایتمندی ما به نحو نامحسوسی تقویت میشود، بیشتر به این باور میرسیم که تلاشِ نسلهای قبل برای بهبود وضعیت اخلاقی در ما به نقطۀ اوج خود رسیده، شکوفا شده و کمال یافته است. اما این ایده که ما کسانی هستیم که در زمان مسافرت میکنیم، چنین معنایی را نمیرساند.
اگر، هر وقت که یک کتاب قدیمی را باز میکنیم، از همان اول متوجه باشیم که این نویسندگان در زمینههای اخلاقی یا سیاسی ضعفهای کوچکی دارند، آنگاه خواهیم دانست که در مورد خودمان نیز این حرف صادق است.
این مثال تصادفی را در نظر بگیرید: اکثر ما وابسته به تکنولوژیهایی هستیم که میتوان نشان داد کودکان کار یا حتی بردگان در تولید آنها نقش دارند. ما این را میدانیم -یا باید بدانیم- اما چندان دربارهاش فکر نمیکنیم. وقتی پیامک میدهیم یا
اگر خودمان را به اندکی دانش و اندکی کنجکاوی مجهز کنیم، میتوانیم وقتی نویسندگان گذشته را میبینیم دید روشنتری نسبت به آنها داشته باشیم
از شبکههای اجتماعی استفاده میکنیم، دوست نداریم با این فکر خودمان را آزار دهیم که کوبالت موجود در گوشیِ ما شاید با دستان کودکی ۱۰ ساله در کنگو استخراج شده که روزی ۱۲ ساعت کار میکند تا ۱ دلار بگیرد. با فهمیدن این که نقش داشتن در مبارزه علیه نابرابری جهانی اضطراریتر از هر چیز دیگری است که میتوانیم انجام دهیم، از کارهایمان دست نمیکشیم. نوشتن پیامک را تمام میکنیم، یا توئیت و ایمیلمان را میزنیم، و سراغ زندگی خودمان میرویم.
اگر قرار بود من یا شما رُمانی بنویسیم که جایی در آن یک نفر به گوشیاش نگاهی میاندازد، چقدر احتمال داشت این مسئله به ذهن خوانندهای در آینده برسد؟ کسی که فهمش از بههمپیوستگی انسانها بسیار دقیقتر از فهم ماست؟ حدس میزنم خوانندگان آینده بیعاطفگی ما را تقریباً تحملناپذیر خواهند یافت، و شاید لازم باشد به آنها یادآوری کنیم که هرچند در برخی جاها مثل این شاید شبیه هیولا به نظر برسیم، ولی بعضی از چیزهایی که میگوییم ارزش شنیدن دارد.
اگر خودمان را به اندکی دانش و اندکی کنجکاوی مجهز کنیم (این ابزارهای ضروریِ مسافرت در زمان)، میتوانیم وقتی نویسندگان گذشته را میبینیم دید روشنتری نسبت به آنها داشته باشیم، و وقتی بازمیگردیم دید روشنتری به خودمان پیدا کنیم. میتوانیم بفهمیم که آنان گاهی، به شیوههای محدود خودشان، فراتر از تعصبات زمانهشان نگریستهاند، گاهی هم نتوانستهاند چنین کنند، آنان -کسانی که ارزش خواندن دارند- تلاش میکردند جهان را به جای انسانیتری تبدیل کنند، همان طور که ما، به شیوههای محدود خودمان، میکوشیم چنین کنیم.
منبع: tarjomaan
با داستایفسکی یهودستیز، ویرجینیا وولف اسنوب و همینگوی زنستیز چه کنیم؟
با داستایفسکی یهودستیز، ویرجینیا وولف اسنوب و همینگوی زنستیز چه کنیم؟
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی3 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»