هر 3 روز یک کتاب
بریدههایی از کتاب «غروب بتها» نوشتۀ فریدریش نیچه
بریدههایی از کتاب «غروب بتها» نوشتۀ فریدریش نیچه
کلیسا هرگز نمیپرسد یک هوس را چگونه میتوان روحانی و زیبا و خدایی کرد؟ انضباط بخشیدنش همیشه ریشهکن کردن است، ریشهکن کردن سروریخواهی، ثروتخواهی، انتقامخواهی اما ریشهکن کردن شورها یعنی ریشهکن کردن زندگی: عمل کلیسا دشمنی با زندگیست…
کسانی وسایلی همچون اختهگری و ریشهکن کردن را در نبرد با یک شور برمیگزینند که سست ارادهتر و تبهگنتر از آناند که بتوانند بر شورها حدّ بگذارند.
آدمی تنها به بهای مایه داشتن از ستیزهها در درون است که بارور میماند. آدمی تا زمانی جوان میماند که روان دست و پای خود را دراز نکند و آرزومند آرامش نباشد. دست برداشتن از جنگ یعنی دست برداشتن از زندگی بزرگ. آرامش بزرگ سرآغاز وارفتگی است، آن تنبلی که غرور او را وسوسه میکند تا جامۀ اخلاق بپوشد.
قدرت احمق میکند.
مدرسههای عالی ما یکسره با بیسروتهترین میانمایگی گره خوردهاند، چه آموزشگرانشان، چه برنامۀ درسیشان، چه هدفهای آموزشیشان، همهجا شتاب زنندهای در کار است. گویی چه خواهد شد اگر که یک جوان بیست و دو سه ساله هنوز درسش را تمام نکرده باشد و برای این پرسش اساسی پاسخی نداشته باشد که چه کاره خواهد شد؟
با عرض پوزش باید بگویم که مردی از نوع والاتر از هیچ کاری خوشش نمیآید، درست به این دلیل که کاری در پیش دارد کارستان… او وقت دارد و وقتگذرانی میکند و هیچ به فکر تمام کردن نیست. مرد سی ساله در معنای فرهنگ والا هنوز تازهکار است. هنوز کودک است.
مسیحی هنرمند کجا دیده شده؟ بچگی نکنید و رافائل را به رخ من نکشید یا یکی از آن مسیحیان هومئوپات سدۀ نوزدهم را: رافائل آریگوی بود. رافائل آریکار بود. پس رافائل مسیحی نبود.
امرسون با آن سرزندگی زیرکانۀ خوبش به ریش هر جدیتی میخندد؛ من جانشین خویشام. جان او همواره دلایلی برای خرسند بودن و حتی شکرگزار بودن مییافت. مردی هم که در کار نباشد، هوسمندی چیز خوبی است!
هنر برای هنر یعنی مردهشور اخلاق را ببرد.
شوپنهاور نیت کلی هنر را بریدن از خواست دانست و فایدۀ بزرگ تراژدی را فراخواندن به کنارهگیری.
کار دستگاه آموزش عالی چیست؟ تبدیل شدن آدم به ماشین. از چه راهی؟ با خو کردن به ملالزدگی. چگونه به این امر میتوان دست یافت؟ با مفهوم وظیفه. با کدام سرمشق؟ فیلولوگ که سرمشق خرخوانی است. انسان کامل کدام است؟ کارمند دولت.
با مردم سر کردن و درهای دل را به روی همه بازگذاشتن، بزرگواریست؛ بزرگواری و بس. اما دلهایی را که توان پذیرایی شاهانه دارند از پردههای کشیده و پنجرههای بستهشان میتوان شناخت: آنان بهترین اتاقهایشان را خالی نگاه میدارند. برای چه؟ برای اینکه چشم به راه میهمانانی هستند که با آنان نمیباید «سر کرد» و بس.
هرگونه بیبهرگی از خرد، هرگونه عامیانگی از ناتوانی در ایستادگی در برابر یک کشش برمیآید. اجبار در پاسخگویی، یعنی راه افتادن به دنبال هر انگیختار.
منبع
غروب بتها
فریدریش نیچه
ترجمۀ داریوش آشوری
نشر آگه
بریدههایی از کتاب «غروب بتها» نوشتۀ فریدریش نیچه
بریدههایی از کتاب «غروب بتها» نوشتۀ فریدریش نیچه
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…