با ما همراه باشید

نویسندگان جهان

جورج اورول و نفرت از فوتبال

جورج اورول و نفرت از فوتبال

جورج اورول و نفرت از فوتبال

 در نووامبر 1945، چند ماه بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم، تیم فوتبال “دینامو مسکو”، قهرمان بلامنازع شوروی، برای برگزاری چند دیدار دوستانه به بریتانیا رفت و به ترتیب با تیم‌های چلسی، کاردیف، آرسنال و گلاسکو رنجرز روبرو شد. بعد از یکی از این دیدارها، جورج اورول، نویسنده معروف انگلیسی، در مقاله‌ای از “علاقه بیمارگونه به رقابت‌های ورزشی در انگلیس” انتقاد کرد. در ادامه متن کامل این مقاله را می‌خوانید:

 

اعضای تیم دینامو کیف پیش از دیدار مقابل چلسی در استمفوردبریج

 

حالا که دیدار کوتاه تیم فوتبال دینامو به پایان رسیده است، می‌توان بدون پرده‌پوشی نکته‌ای را بازگو کرد که بسیاری از صاحب‌نظران، حتی پیش از ورود بازیکنان دینامو، در محافل خصوصی بر زبان می‌آوردند. و آن نکته این است که رقابت‌های ورزشی، سرچشمه پایان‌ناپذیر کینه‌توزی و عداوت است و این‌که اگر چنین دیدارهایی اصولا توانسته باشد تاثیری در روابط بریتانیا و شوروی باقی بگذارد، صرفا آن را اندکی تیره‌تر کرده است.

حتی روزنامه‌ها هم نتوانستند این واقعیت را پنهان کنند که از چهار مسابقه برگزار شده، دستکم دو بازی به واکنش‌های بسیار خصمانه انجامیده است. من از یکی از حاضران شنیدم که در دیدار با آرسنال، بازیکن انگلیسی با بازیکن روس گلاویز شده و تماشاگران هم داور را هو کردند. شخص دیگری به من گفت که مسابقه با تیم گلاسکو رنجرز از لحظه اول به صحنه بزن بزن جانانه‌ای بدل شده است. بعد هم ماجرای مناقشه بر سر ترکیب تیم آرسنال پیش آمد. که طبعا با جبهه‌گیری‌های ناسیونالیستی زمانه ما مناسبت دارد. آیا آرسنال آنطور که روس‌ها مدعی شده‌اند، در واقع تیم منتخب باشگاه‌های انگلستان بود تا صرفا یکی از تیم‌های لیگ؛ آنطور که بریتانیایی‌ها ادعا کردند؟ و آیا تیم دینامو دیدارهای خود را ناگهان نیمه کاره گذاشت تا از مسابقه با تیم منتخب باشگاه‌های انگلستان اجتناب کرده باشد؟ مطابق معمول هرکس براساس گرایش سیاسی خود به این پرسش‌ها جواب می‌دهد. منتهی نه دقیقا هر کس. برای من جالب بود که مطلع شدم گزارش ورزشی روزنامه طرفدار روسیه، نیوز کرونیکل، در اقدامی که خود به روشنی ثابت می‌کند فوتبال تا چه اندازه می‌تواند حساسیت شنیع برانگیزد، موضعی مخالف روسیه اتخاذ کرده است. و با قاطعیت اظهار داشته که آرسنال تیم منتخب باشگاه‌های انگلستان نبوده است.

بی‌تردید این مناقشه سال‌های سال موضوع بحث و جدل‌های مداوم در حاشیه نگاری کتاب‌های تاریخ خواهد بود. در این میان، نتیجه دیدار تیم دینامو- البته اگر بشود نتیجه‌ای برای آن قائل شد- شکل‌گیری خصومت‌های تازه در میان هر دو طرف بوده است. اما مگر چه انتظار دیگری می‌توان داشت. من همیشه با شگفتی به سخنان کسانی گوش داده‌ام که می‌گویند رقابت‌های ورزشی روابط صمیمانه‌ای میان ملت‌ها پدید می‌آورد؛ و اگر مردم عادی کشورها بتوانند در زمین فوتبال و کریکت به مصاف یکدیگر بروند، دیگر هیچ رغبتی به مصاف در میدان، از خود نشان نخواهند داد.

حتی اگر کسی نمونه‌های مشخصی در ذهن نداشته باشد (مثلا المپیک 1936 برلین) که ثابت می‌کند رقابت‌های بین‌المللی ورزشی به نوعی مناسک شهوانی تنفر و بیزاری [از مردمانی دیگر] منجر می‌شوند، چنین واقعیتی را می‌توان با تکیه بر چند اصل کلی هم استنتاج کرد. کمابیش همه مسابقه‌های ورزشی که امروزه برگزاری می‌شوند، محتوایی رقابت‌جویانه دارند. بازی می‌کنیم که برنده شویم و اگر منتهای کوشش خود را برای برنده شدن به کار نگیریم، مسابقه به رویدادی، روی هم رفته بی‌معنا بدل می‌شود.

در زمین چمن روستا، که به چند دسته رقیب تقسیم می‌شویم و هیچ حب و بغض میهن‌پرستانه‌ای هم در کار نیست، می‌شود صرفا برای ورزش و تفریح بازی کرد. ولی به محض این‌که پای آبرو و حیثیت درمیان می‌آید، به محض این‌که احساس می‌کنیم چنانچه ببازیم، مایه خفت و خواری خودمان و گروه بزرگ‌تری خواهیم شد، بی‌رحمانه‌ترین غرایز جنگجویانه در وجودمان به غلیان درمی‌آید. هرکس که حتی در یک مسابقه فوتبال مدرسه بازی کرده باشد، با این احساس آشناست.

در سطح بین‌المللی، ورزش تقلید بی‌پرده‌ای از جنگ است ولی آنچه به راستی اهمیت پیدا می‌کند، رفتار بازیکنان نیست. بلکه طرز تلقی تماشاگران است. و فراتر از تماشاگران، طرز تلقی ملت‌هایی که عنان اختیارشان را بر سر چنین سیتزه‌جویی‌های مضحکی از کف می‌دهند و با تمام وجود بر این باورند- دستکم در مقطع کوتاهی- که دویدن و پریدن و شوت کردن، سنگ محک مناسبی برای اثبات برتری‌ها و فضائل هر ملت است. حتی ورزش ملایمی مانند کریکت که بیش از قدرت، به مهارت نیاز دارد، ممکن است به رفتاری خصمانه منجر شود. چنانکه در مناقشه مربوط به پرتاب عمدی توپ به طرف بدن بازیکن چوگان‌دار [ که در بسیاری موارد، به آسیب دیدگی شدید ورزشکار می‌انجامد]، شاهدش بودیم. همین طور در تاکتیک‌های خشنی که در سال 1921 تیم استرالیا، هنگام دیدار از انگلستان به کار گرفت.

اوضاع فوتبال از این هم خراب‌تر است. چون هر کسی ممکن است در آن آسیب ببیند و هر کشوری سبک بازی خاص خودش را دارد که شاید در نظر مردم کشورهای دیگر، جوانمردانه به نظر نیاید. از همه بدتر هم بوکس است. یکی از نفرت‌انگیزترین صحنه‌های روزگار ما، پیکار دو مشتزن سفیدپوست و سیاه‌پوست با یکدیگر در برابر ترکیبی از تماشاگران [سفید و سیاه] است.

جورج اورول و نفرت از فوتبال

100 هزار تماشاگر برای دیدن بازی چلسی- دینامو کیف به استمفوردبریج رفتند.

جورج اورول و نفرت از فوتبال

منتهی تماشاگران بوکس همیشه منزجرکننده‌اند. و به خصوص رفتار خانم‌ها چنان است که به گمانم آنها را در ارتش از مسابقه‌های بوکس دور نگاه می‌دارند. در هر صورت، دو سه سال پیش که گارد مردمی [و نیروهای مسلح ارتش] مشترکا یک مسابقه بوکس برگزار می‌کردند، من را [که در ایام جنگ،عضو گارد مردمی انگلستان بودم]، به نگهبانی سالن ورودی مسابقه گماردند. با این دستور موکد که از ورود خانم‌ها به سالن جلوگیری کنم.

در انگلستان، این تعلق خاطر بیمارگونه به مسابقه‌های ورزشی، به قدر کافی ناراحت کننده هست. اما در کشورهای نوپایی که هم رقابت‌های ورزشی و هم تمایلات ناسیونالیستی به تازگی در آنها شکل گرفته است، با احساسات خشونت‌بارتری مواجه می‌شویم. در کشورهایی مانند هندوستان و برمه، موقع برگزاری مسابقه‌های فوتبال، فقط به کمک زنجیره مستحکمی از نیروهای پلیس، می‌توانند مانع هجوم جمعیت به میدان مسابقه شوند. در برمه (میانمار امروزی) شاهد بودم که طرفداران یک تیم، محاصره پلیس را شکستند و دروازه‌بان حریف را در لحظه حساسی از مسابقه ناکار کردند.

اولین مسابقه مهم فوتبال که حدود 15 سال پیش در اسپانیا برگزار شد، به آشوب دامنه‌داری انجامید. به محض این‌که حس نیرومند رقابت برانگیخته می‌شود، ضرورت بازی کردن براساس قوانین و مقررات همواره رنگ می‌بازد. جماعت می‌خواهند یک تیم را در اوج عزت ببیند و تیم دیگر را در منجلاب ذلت. و فراموش می‌کنند که پیروزی بر حریف، اگر با تقلب یا مداخله تماشاگران حاصل شود، هیچ ارزشی ندارد. حتی در مواقعی که تماشاگران مداخله فیزیکی نمی‌کنند، می‌کوشند با تشویق تیم خودشان و “برهم زدن” تعادل روحی و عصبی تیم حریف، با هو و جنجال و فحش و فضیحت، بر نتیجه بازی تاثیر بگذارند. مسابقه جدی ورزشی هیچ نسبتی با بازی جوانمردانه ندارد؛ پر است از نفرت و تعصب و رجزخوانی، بی‌اعتنا به همه قوانین و مقررات، همراه با لذتی سادیستی از تماشای خشونت.

به عبارت دیگر، جنگی است منهای شلیک گلوله. به جای آسمان و ریسمان بافتن درباره رقابت سالم و شرافتمندانه در میدان فوتبال، و نقش مهم “بازی‌های المپیک” در نزدیک کردن ملت‌ها به یکدیگر، بهتر است از خودمان بپرسیم این تب تند عشق به ورزش در دوران معاصر، چرا و چگونه آغاز شد. بیش‌تر رقابت‌های ورزشی که اکنون برگزار می‌کنیم، ریشه‌های باستانی دارند. ولی به نظر می‌رسد در فاصله سقوط امپراطوری روم تا قرن نوزدهم، ورزش را چنان جدی نمی‌گرفتند. حتی در دبیرستان‌های شبانه‌روزی خصوصی انگلستان هم تب تند مسابقه‌های ورزشی تا اواخر قرن گذشته شروع نشد. دکتر [تامس] آرنولد که عموما پایه‌گذار دبیرستان‌های شبانه‌روزی خصوصی در دوران معاصر خوانده می‌شود، مسابقه‌های ورزشی را صرفا اتلاف وقت می‌دانست. بعدها به خصوص در انگلستان و ایالات متحده، رقابت‌های ورزشی به سرمایه‌گذاری بسیار هنگفتی بدل شد که می‌توانست جمعیت فراوانی را به خود جلب کند و احساسات خشونت‌آمیزی را برانگیزد و این بیماری از کشوری به کشور دیگر سرایت کرد.

جورج اورول و نفرت از فوتبال

هواداران آرسنال در انتظار ورود به ورزشگاه برای دیدار تیم‌شان مقابل دینامو کیف. این دیدار در ورزشگاه تاتنهام برگزار شد.

 

ورزش‌هایی هم که از همه بیش‌تر در جهان فراگیر شدند، ورزش‌هایی بسیار خشن و ستیزه‌جویانه بودند؛ مانند فوتبال و بوکس. چندان نمی‌توان تردید داشت که تمام این ماجرا، به شکل‌گیری ناسیونالیسم مربوط است. یعنی به گرایش جنون‌آمیز انسان مدرن برای اثبات هویت خویش و پیوستن به واحدهای کلان قدرت و تبدیل کردن هر چیزی در زندگی به رقابتی ناموسی و حیثیتی. در عین حال، مسابقه‌های ورزشی سازمان یافته، بیش‌تر در جوامع شهری شکل می‌گیرد که معمولا زندگی کم تحرک یا دست کم محدودی در آن جریان دارد و فرصت چندانی برای کار خلاقانه پیدا نمی‌شود. در جامعه روستا، هر پسربچه یا مرد جوانی، می‌تواند بخش عمده‌ای از انرژی اضافی را صرف پیاده‌روی یا آب تنی کند؛ یا صرف برف بازی، بالا رفتن از درخت، اسب‌سواری و فعالیت‌های تفریحی مختلفی که البته مستلزم بی‌رحمی نسبت به جانوران است؛ مثل ماهیگیری، خروس بازی و شکار موش با راسو. در شهرهای بزرگ، هر کس بخواهد راهی برای تخلیه نیروی جسمانی یا ارضای غرایز سادیستی خود بیابد، ناگزیر است در فعالیت‌های دسته جمعی مشارکت کند.

رقابت‌های ورزشی در لندن و نیویورک جدی گرفته می‌شود. همچنان‌که در روم و بیزانس جدی گرفته می‌شد. چنین رقابت‌هایی در قرون وسطی هم صورت می‌گرفت. و احتمالا با خشونت جسمانی بسیاری همراه بود. منتهی با سیاست در نمی‌آمیخت و زمینه‌ساز تنفر همگانی [از دیگر مردم] نمی‌شد. اگر می‌خواهید کفه سنگین خصومت‌های موجود در جهان امروز را از آنچه هست سنگین‌تر کنیم، چه راهی بهتر از این‌که یک رشته مسابقه فوتبال ترتیب بدهید؛ میان عرب‌ها و یهودی‌ها، آلمان ها و چک‌ها، هلندی‌ها و انگلیسی‌ها، روس‌ها و لهستانی‌ها، ایتالیایی‌ها و یوگسلاو‌ها و در هر مسابقه هم، 100 هزار هوادار دو حریف را برای تماشا به استادیوم بیاورید.

طبعا قصد ندارم رقابت‌های ورزشی را یکی از علت‌های تخاصم‌های بین‌المللی بخوانم. به اعتقاد من، ورزش در ابعادی وسیع‌تر، خود صرفا معلول انگیزه‌هایی است که ناسیونالیسم را پدید آوردند. با وجود این، وقتی تیمی متشکل از یازده مرد را زیر بیرق قهرمانان ملی به میدان می‌فرستیم، تا به مصاف تیم حریف بروند و اجازه می‌دهیم که این احساس در میان همه شکل بگیرد که تیم شکست خورده، مایه “بی‌آبرویی” ملت خود خواهد شد، اوضاع را از آنچه هست، وخیم‌تر کرده‌ایم.

به همین دلیل، امیدوارم که تیم بریتانیا را در پاسخ دیدار تیم دینامو به شوروی اعزام نکنیم. و اگر ناگزیر از چنین کاری هستیم، بهتر است که تیم ضعیفی را به آنجا بفرستیم که مطمئن باشیم که شکست می‌خورد و آن را نمی‌توان نماینده ملت بریتانیا نامید. همین حالا هم به قدر کافی زمینه‌های واقعی جنگ و مخاصمه فراهم است و ضرورتی ندارد که با تشویق مرد جوان به لگد زدن به ساق پای یکدیگر، در میان غرش خشم‌آلود تماشاگران، بر وخامت اوضاع بیفزاییم.

* این مقاله توسط احمد کسایی پور، ترجمه و در تیر 1393 در شماره سی‌ام نشریه “تجربه” منتشر شد.

عنوان اصلی مقاله: The sporting spiritنویسنده: George Orwellنشریه / وبسایت: The Orwell Foundation

منبع: haftyek

جورج اورول و نفرت از فوتبال

برترین‌ها