با ما همراه باشید

نویسندگان جهان

آقای تولستوی چه باید کرد؟

آقای تولستوی چه باید کرد؟

نامه را فرستاد. نمی‌دانست بعدش چه اتفاقی می‌افتد و از این‌ رو سعی کرد دیگر به آن فکر نکند. چند هفته گذشت تا اینکه اکتبر ۱۸۸۷، در بازگشت به اتاق کوچکش در زیر شیروانی آن خانه اجاره‌ای با بسته‌ای ارسال‌ شده از روسیه مواجه شد. معلوم شد نامه به تولستوی رسیده و او آن را کامل خوانده است. این بسته، پاسخ مفصل (۳۰ صفحه‌ای) تولستوی به پرسش‌های رولان بود.

«آن زمان رومان رولان تازه تحصیلات دانشگاهی‌اش را تمام کرده بود و سنش هنوز به ۲۲ سال نمی‌رسید. به شعر و موسیقی دلبستگی داشت و برای هنر تقدسی زیادی قایل بود اما رساله‌ای از لئو تولستوی – که مدت کوتاهی از انتشارش می‌گذاشت – جهانش را زیر و رو کرد. رساله، «چه باید کرد؟» نام داشت و تولستوی در آن به هنر می‌تاخت. تولستوی نوشته بود هنر جز گمراهی و بی‌عاری نیست و نام‌های به ‌ظاهر بزرگی مثل بتهوون و شکسپیر نیز لایق هیچ احترام و اعتباری نیستند که یکی با آهنگ‌هایش انسان‌ها را فریب می‌داد و دیگری نمایشنامه‌نویسی درجه‌چندم و بازاری بود.

هضم آنچه تولستوی نوشته بود برای رولان – آن زمان کم‌تجربه و رمانتیک – دشوار بود، زیرا هم به عظمت تولستوی و تعهد او به راستی و درستی باور داشت و هم به هنر و هنرمندانی مثل بتهوون و شکسپیر عشق می‌ورزید. رساله را دوباره از ابتدا تا انتها خواند و درباره تک‌تک جملاتش فکر کرد. چند روز با خودش کلنجار رفت. سپس در اتاقش پشت میز نشست و نامه‌ای بلند برای تولستوی نوشت. نوشت شما را راهنمای خودم می‌دانم و در این عصر بی‌ایمانی و آشوب، به شرافت و حقانیت‌تان مطمئن هستم اما روحم از میراث بتهوون و موتسارت و شکسپیر تغذیه می‌کند و هنر برایم نه سرگرمی مبتذل یا تفریح نامشروع که همه ‌چیز است. رولان هر چه را که در دل داشت برای تولستوی بازگو کرد و در انتها پرسید لطفا به من بگویید تکلیفم چیست و چه باید بکنم؟

اشتفان تسوایگ در زندگینامه رومان رولان می‌نویسد: «حال روز رولان درست مثل آدم مفلوک و بینوایی بود که در تلخ‌ترین لحظه‌ها دست به دعا برمی‌دارد و از خداوند می‌خواهد که به کمک او بشتابد و با معجزه‌ای او را از گرداب بدبختی و درماندگی بیرون بیاورد. این دانشجوی جوان حتی مطمئن نبود که نویسنده و شخصیت بزرگی مثل تولستوی، نامه جوان گمنامی مانند او را بخواند. با این وصف به نهایت ناامیدی رسیده بود و کاری جز این از دستش برنمی‌آمد.»

نامه را فرستاد. نمی‌دانست بعدش چه اتفاقی می‌افتد و از این‌ رو سعی کرد دیگر به آن فکر نکند. چند هفته گذشت تا اینکه اکتبر ۱۸۸۷ در چنین روزی، در بازگشت به اتاق کوچکش در زیر شیروانی آن خانه اجاره‌ای با بسته‌ای ارسال‌ شده از روسیه مواجه شد. معلوم شد نامه به تولستوی رسیده و او آن را کامل خوانده است. این بسته، پاسخ مفصل (۳۰ صفحه‌ای) تولستوی به پرسش‌های رولان بود. نوشته بود: «نامه شما متاثرم کرد و آن را با چشم‌های خیس خواندم. من دشمن هنر نیستم اما از هر چیزی هم که نام هنر روی آن گذشته شود، دفاع نمی‌کنم. «به نظر من تنها هنری ارزش دارد که باعث وحدت و یگانگی انسان‌ها شود و انسان‌ها را به سوی خیر و خوبی هدایت کند. وانگهی هنر و عشق و علاقه ما به هنر نباید تنها مساله ما باشد بلکه مسائل مهم‌تری مثل عشق و علاقه به انسانیت و جامعه نیز وجود دارند. عشق به انسان‌ها تنها چیزی است که می‌تواند به هنر ارزش و اعتبار ببخشد.»

رولان نه فقط با دیدن نامه تولستوی که حتی پس از خواندن آن تا مدتی مبهوت بود. بزرگ‌ترین نویسنده آن روزگار، نامه دانشجویی جوان و گمنام را چنین به تفصیل پاسخ داده بود و از متن نامه هم معلوم بود که ساعت‌ها برای نوشتن آن وقت صرف کرده است. رولان به پاسخی که دنبالش بود رسید اما از آن مهم‌تر درسی بود که آن روز از تولستوی آموخت؛ اینکه همه انسان‌ها، چه مشهور و چه گمنام – نه در حرف که در عمل – محترمند و لایق اینکه صدایشان شنیده و به پرسش‌های آنان پاسخ داده شود. زندگینامه‌نویس می‌گوید: «رولان از آن پس هیچکس را حقیر و ناچیز نشمرد و در هر حال به یاری دیگران می‌شتافت و نامه هیچ‌ کس را بی‌جواب نمی‌گذاشت.»»

منبع: روزنامۀ اعتماد

آقای تولستوی چه باید کرد؟

برترین‌ها