تحلیل نقاشی
نگاهی به نقاشی «گردنبند خار» اثر فریدا کالو
نگاهی به نقاشی «گردنبند خار» اثر فریدا کالو
بعد از طلاق، میمونهای فریدا و به خصوص میمون اسپایدر به نام کایمیتو دگوئیابال (به معنای میوۀ گویاو) که دیهگو در بازگشت از سفری به جنوب مکزیک برایش آورده بود کمک میکردند تا جای خالی فرزند بسیار شرور و حسود او، دیهگو، تا حدی پر شود؛ آنها جای خالی کودکانی را هم که دیگر مطمئن بود هرگز نخواهد داشت پر میکردند. در نتیجه، در نقاشی او میمونها نقش پیچیدهتر و ظریفتری را ایفا میکنند.
در آغاز 1939، هنگامی که او خودپرترههای نیمتنۀ خودش را با چیزهایی از قبیل روبانها، رگها، گیاهان پیچنده، شاخههای خاردار، پنجۀ میمونها، یا طرههای گیسوانش که دور گردنش میپیچند نقاشی میکرد، انسان احساس میکند که این «پیونددهندگان» خیال دارند او را خفه کنند و به احساس ترس از فضای بسته که از طریق دیوار گیاهان درهم تنیدۀ جنگل پدید میآید که فضا را مستقیماً پشت او محصور میکنند، شدت میبخشند. و اگرچه میمونها تسلایش میدهند و همنشین هستند، اما وحشت ناشی از تنهایی او را تأکید میکنند. مجاورت جسمانی آنها ناراحتکننده است. میمونهای اسپایدر به رغم تمام معصومیتشان به یقین بچه نیستند؛ آنها حیوانات وحشی جنگلیاند. در نقاشیهای فریدا ناآرامی وحشی میمونها فشار روحی آرام شکوهمند او را تشدید میکند، و به توحش حیوانی پنهان در زیر پوستش اشاره میکند.
در یکی دیگر از خودنگارههای 1940 که فریدا به نیکولاس موری فروخت، کایمیتو دگوئیابال و گربهای سیاه فریدا را همراهی میکنند، و به گردنبند خارش مرغمگس مردهای آویخته است. میمون آنچه را که به نظر میآید استعدادی انسانی برای همدلی با معشوقۀ وانهادۀ خود باشد با پیشبینی ناپذیر بودنی میمونوار تلفیق میکند. در حالی که او انگشتش را به نرمی روی گردنبند خار فریدا گذاشته، بیننده احساس میکند که او با یک کشش نسنجیده میتواند زخمهای فریدا را تشدید کند. گربه هم تهدیدی است. او با گوشهایی برآمده، مترصد جهیدن است و به مرغ مگسی که به سینۀ برهنه و خونآلود فریدا آویخته است چشم دوخته. از آنرو که مرغ مگس نه فقط مظهر گونهای است که فریدا با آن بسیار احساس نزدیکی میکرد (او در یکی از نقاشیهای 1946 ابروهای خودش را به این پرنده بدل کرد و مردم میگویند که او با سبکبالی چابک مرغمگس راه میرفت)، احتمالا بدن بیجان مرغمگس بار دیگر به این واقعیت اشاره دارد که فریدا احساس میکرد «زندگی او را به قتل رسانده است.» اینهمه یک معنای دیگر هم دارد: در مکزیک، از مرغمگس به عنوان طلسمی جادویی برای شانس آوردن در عشق استفاده میکنند.
فریدا در یک خودنگارۀ نیمتنۀ دیگر متعلق به همین سال باردیگر تاج خار مسیح را به عنوان گردنبند به خود میآویزد…فریدا در این اثر نیز مانند خودنگارۀ موری، و ستون شکسته _ و درواقع بسیاری از خودنکارههایش_ رنج شخصی خود را بسط میدهد و به آن اعتباری مسیحی میبخشد. او خودش را به عنوان شهید ارائه میکند؛ خارها خون را تصویر میکنند. او با اینکه دین را رد میکند اما تصویرپردازی مسیحی، به خصوص شهادتهای خونبار شکوهمند آشنا در مکزیک، بر کار فریدا سایه میافکند. بدن خونآلود و ریاضتکشیده، البته به سنت آزتک بازمیگردد زیرا آزتکها نه فقط آیین قربانی کردن انسان را به جا میآوردند، بلکه با سوزن پوست و گوشهای خود را هم سوراخ سوراخ میکردند تا خونریزی کند و درنتیجه محصول رونق یابد.
منبع
فریدا
هایدن هررا
ترجمۀ فروغ پوریاوری
نشر ثالث
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
بریدههایی از نمایشنامۀ «رابرت اوپنهایمر و تثلیث نامقدس»
-
فروغ فرخزاد1 ماه پیش
مرثیۀ احمد شاملو برای فروغ فرخزاد
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نمایشنامهای دربارۀ سعدی: «وقت خوش» نوشتۀ حمید امجد
-
تحلیل داستان و نمایشنامه4 هفته پیش
چرا «اریک امانوئل اشمیت» مهم است؟
-
تحلیل داستان و نمایشنامه3 هفته پیش
جورج اورول و «جلوگیری از ادبیات»، ترجمۀ عزتالله فولادوند
-
مصاحبههای مؤثر2 هفته پیش
دکتر حسن انوری: کتابهای درسی مبتذل و مضر هستند
-
نیما یوشیج3 هفته پیش
«برف» سرودۀ نیما یوشیج با صدای فرهاد مهراد
-
اختصاصی کافه کاتارسیس2 هفته پیش
منظرۀ افتاده بر دریاچه را برمیدارم، میگذارم سر جایش…