با ما همراه باشید

با فلسفه

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

مائیشا چری، فیلسوف زن سیاه‌پوست، که متخصص مسائل مربوط به «احساس» است، در کتاب جدید خود با عنوان مسئلۀ عصبانیت: چرا خشم برای مبارزه علیه نژادپرستی ضروری است می‌گوید: از ابتدای تاریخ فلسفه در یونان باستان تا امروز، فیلسوفان بزرگ همه را به فروخوردن خشم دعوت کرده‌اند، اما شاید دلیل این توصیه آن باشد که تجربۀ آن‌ها در زندگی دلایل قانع‌کننده‌ای برای خشمگین‌شدن در اختیارشان قرار نداده است. چری می‌گوید نوعی از خشم وجود دارد که سازنده و فضیلت‌مندانه است. خشمی برای اصلاح.
در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

فیلسوفان همیشه با خشم مخالف بوده‌اند، اما شاید وقت دفاع از آن رسیده باشد

گفت‌وگوی هلن رُزنر با مائیشا چری، نیویورکر— در ژوئن ۱۹۸۱، آدری لُرد، شاعر و فعال اجتماعی سیاه‌پوست، سخنرانی اصلی همایش سالانۀ انجمن ملی مطالعات زنان را ایراد کرد. لرد در سخنرانی‌اش، که بعدها به‌صورت جستاری با عنوان «کاربردهای خشم: واکنش زنان به نژادپرستی» منتشر شد، ادعا کرد که ما باید برای بیان مؤثر نابرابری نژادی، ابتدا، خشمی را که نژادپرستی ایجاد می‌کند به رسمیت بشناسیم -فارغ از اینکه شخصاً آن را تجربه کنیم یا صرفاً شاهد تأثیرات آن در دیگران باشیم- و بعد بر آن خشم همچون یک ابزار لگام بزنیم. او می‌گفت خشمی که به کنش تبدیل شود «یک عمل روشنگرِ رهایی‌بخش و نیروبخش است»؛ زنان سفیدپوست، که دقیقاً نمی‌دانند چطور باید خشم خود نسبت به نژادپرستی را ابراز کنند، بسیاری از اوقات این احساس را به نوعی احساس گناه بی‌فایده تبدیل می‌کنند. «آنچه ما را نابود خواهد کرد خشمِ زنان دیگر نیست، بلکه روگردانی ما از ایستادن و شنیدنِ نوای این خشم، یادگرفتن در درون آن، فراتررفتن از ظاهر و رسیدن به باطن آن، و بهره‌برداری از این خشم به‌مثابۀ یک منبع مهم توانمندسازی است».

مائیشا چری، فیلسوف زن سیاه‌پوست، که متخصص مسائل مربوط به «احساس» است، استدلال لرد را منبع الهامی برای کتاب جدید خودش کرد که عنوان آن چنین است: مسئلۀ عصبانیت: چرا خشم برای مبارزه علیه نژادپرستی ضروری است؟ از میان انواع خشمی که ممکن است فرد بر اثر تجربه یا مشاهدۀ نابرابری دچار آن شود، چری یک نوع خاص را جدا می‌کند -و به آن «عصبانیت لُردی» می‌گوید- که هم فضیلتمندانه است و هم سازنده. کتاب دربارۀ این است که چطور باید این خشم خوب را از خشم‌های مخرب جدا کنیم. برخلاف متن‌های فلسفی معمول، این کتاب با زبانی کمابیش ساده نوشته شده و شامل بخشی است حاوی توصیه‌های عملی دربارۀ اینکه چطور اصول عصبانیت لُردی را در کنش اجتماعی و همچنین در زندگی روزانه به کار بگیریم. چری که استاد دانشگاه کالیفرنیا ریورساید است به من گفت «می‌خواستم کتابی به دست مردم عادی‌ای بدهم که خشمگین هستند، کسانی که می‌خواهند با خشمشان، در عمل، کاری بکنند. تصورم این بود که این کتاب باید راهنمایی برای عصبانی‌ها باشد». در دو گفت‌وگویی که با هم داشتیم، و به‌صورت خلاصه و ویرایش‌شده در ادامه می‌آیند، ما راجع به نقش خشم در جنبش «جان سیاهان مهم است»، بخشیدن بدون «وانهادن»، و فصل مشترک فلسفه و خودیاری صحبت کردیم.

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

هلن رُزنر: کتاب مسئلۀ عصبانیت دفاعیه‌ای دربارۀ همۀ انواع خشم نیست؛ شما ادعا می‌کنید که یک نوع خاص آن ارزشمند است. چه فرقی بین عصبانیت لردی و بقیۀ انواع خشم وجود دارد؟

مائیشا چری: حرف من در کتاب، مشخصاً، راجع به انواعی از خشم است که ما در واکنش به مصادیق نابرابری دچارشان می‌شویم. برای مثال، بل هوکس از «عصبانیت خودشیفته‌وار» صحبت می‌کند. این نوعی از عصبانیت است که، در آن، فقط از این خشمگین هستید که چرا شما قربانی نابرابری شده‌اید، نه هیچ‌کس دیگر. هدف این خشم ایجاد دگرگونی کامل نیست، تنها هدفش این است که شما چیزی را که می‌خواهید به دست آورید. نوع دیگری از خشم هست که من به آن «خشم قلدرمآب» می‌گویم، که گمانم نمونه‌ای از آن را در ماجرای ۶ ژانویه [حمله به کنگره] دیدیم. این نوعی از خشم است که مثلاً در آن می‌شنویم «گوش کن، یک چیزی درست نیست. ما داریم می‌رویم حساب دولت را برسیم برای کاری که با ما کرده». این نوع خشم هم دغدغۀ دگرگونی ندارد.

برخلاف دو نوع عصبانیت خودشیفته‌وار و قلدرمآب، عصبانیت لردی فقط دغدغۀ این را ندارد که چطور شد که شما قربانی نابرابری شدید، بلکه می‌پرسد چطور هرکسی ممکن است قربانی نابرابری شود. بنابراین بسیار فراگیر است؛ خودمحور نیست. یکی از چیزهایی که آدری لرد در جستار «کاربردهای خشم» از آن صحبت می‌کند -و مشخصاً خطاب به زنان سفیدپوست سخن می‌گوید- این تلقی است که او، به‌عنوان یک زن تحصیل‌کردۀ سیاه‌پوست، آزاد نیست؛ ما آزاد نیستیم تا زمانی که زنان جهان سوم آزاد باشند، تا زمانی که زنان فقیر آزاد باشند. این نوع خشم بسیار فراگیر است: با اینکه خودتان آسوده هستید، اگر ببینید فرد دیگری دارد تقلا می‌کند یا قربانی نابرابری شده است، عصبانی می‌شوید؛ این همان عصبانیت است. عصبانیت لردی، برخلاف عصبانیت قلدرمآب، بسیار بر این تمرکز دارد که ما برای بهترکردن امور چه می‌توانیم بکنیم. اگر این خشم چیزی را هم نابود کند، آن چیز پدرسالاری خواهد بود؛ ساختارهای نژادپرستانه خواهد بود. اما تلاش نمی‌کند کسی را شکست دهد، یا کسی را تحقیر کند. بیش‌ از هر چیز، بر دگردیسی تمرکز دارد.

عصبانیت لردی همچنین بسیار تحریک‌کننده است. به نظرم عصبانیت به‌طور کلی تحریک‌کننده است، اما معمولاً فقط خود شخص را به حرکت درمی‌آورد. در مقابل، عصبانیت لردی محرکِ به‌انجام‌رساندنِ یک کار سازنده است: پیوستن به یک سازمان، کمک مالی، امضاکردن یک نامۀ دادخواهی، اعتراض‌کردن در خیابان. این همان نوع از خشم است که به نظر من فضیلتمندانه است. این همان نوع از خشم است که، به نظر من، برای اینکه واقعاً جهان بهتری بسازیم ضروری است.

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

رُزنر: شما علیه فهرست بلندی از فیلسوفان که با هر شکلی از خشم مخالف هستند استدلال کرده‌اید -از سنکا، فیلسوف رواقی باستانی، تا مارتا نوسبام، که نگران بود خشم فمینیستی علیه پدرسالاری مانعی در راه مبارزه با نابرابری شود.

چری: فلسفه حوزه‌ای بسیار نخبگانی و تحت سلطۀ مردان سفیدپوست بوده و با این ویژگی‌ها دیدگاه خاصی در آن شکل گرفته است. سنکا را در نظر بگیرید: او در قصر زندگی می‌کرد؛ فقط یک نوع خاص خشم را می‌دید: خشم حاکمان سیاسی. من این خشم را بیدار نمی‌کنم -این دیدگاه اوست- اما سؤال اینجاست که اگر او خشم دهقانان را می‌دید، چه نظری راجع به آن می‌داشت. آیا مدعای او تفاوتی می‌کرد؟ موقعیتی که من در فلسفه دارم -اینکه در فقر بزرگ شده‌ام، زنی سیاه‌پوست هستم، و غیره- به این معناست که من دیدگاهم بسیار با او متفاوت است، و شواهد بسیار متفاوتی از اینکه خشم درواقع چگونه پدیدار می‌شود برای من وجود دارد.

به‌ویژه در فلسفه، تأکیدی بر عقلانی‌بودن وجود دارد، و هر چیزی که عقلانی به نظر نرسد معمولاً علیه آن استدلال می‌شود. سنکا می‌گفت «عصبانی‌بودن یعنی دیوانه‌بودن»؛ در واقع، سنت دیرینه‌ای داریم که می‌گوید اگر در دام خشم گرفتار شدید، یعنی از تمام ظرفیت‌های عقلانی خودتان بهره نبرده‌اید. به نظر من، این دیدگاه دربارۀ ماهیت خشم بسیار محدود است. خشم احساسی است که می‌تواند به شیوه‌های بسیار متفاوتی بروز کند، می‌تواند شدت‌های بسیار متفاوتی داشته باشد، و در بسترهای خاصی بسیار متفاوت ظاهر شود. من برای کار مارتا نوسبام احترام قائلم؛ خودم به‌شدت از او الهام گرفته‌ام و از نظر من انسان بی‌نظیری است. اما واقعاً فکر می‌کنم که مارتا نوسبام اشتباه می‌کند. دیدگاه او دربارۀ خشم خالی از ظرافت است و می‌گوید خشم همیشه واپس‌نگر است، همیشه دنبال انتقام‌گرفتن [از یک گذشته] است. من فکر نمی‌کنم که لزوماً این‌طور باشد. منظورم این نیست که افراد با خشم خود کارهای وحشتناکی انجام نمی‌دهند، فقط می‌گویم نوع عصبانیت شما هم اهمیت دارد. من با این تلقی مخالفم که همۀ مصادیق خشم همیشه واپس‌نگر هستند؛ همیشه ایستا هستند؛ همیشه انتقام‌جویانه هستند، و بنابراین نباید جایی برای خشم باقی بگذاریم. با این ایده مخالفم، درست همان‌طور که با این ایده مخالفم که آنچه ما عشق می‌نامیم همیشه زیباست، همیشه حس خوبی دارد، همیشه همان چیزی است که لازمش داریم. این برای من متقاعدکننده نیست.

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

رُزنر: پارسال، در سال ۲۰۲۰، در حال اتمام این کتاب بودید، زمانی که قتل‌های جُرج فلوید و برونا تیلور به‌‌دست پلیس جرقۀ شکل‌گیری جنبشی خارق‌العاده را زدند که، از بسیاری جهات، گویی نمود ملموس خشم لردی است.

چری: من از سال ۲۰۱۲ و با قتل تریوون مارتین فکرکردن به این موضوع از منظری فلسفی را شروع کردم. هر نویسنده‌ای دوست دارد کارش موضوعیت داشته باشد، اما از قضا من نمی‌خواهم کاری که انجام می‌دهم موضوعیت داشته باشد. واقعاً می‌خواهم به گذشته مربوط بشود. بنابراین از برخی جهات به‌نوعی ناراحتم که هنوز اینجا هستیم، و هنوز چیزهایی که از آن‌ها عصبانی هستیم خودنمایی می‌کنند.

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

رُزنر: آیا دامنۀ اعتراضات و راهپیمایی‌هایی که سال گذشته اتفاق افتاد در اندیشه‌های شما دربارۀ عصبانیت در واکنش به نابرابری نژادی تأثیر گذاشت؟

چری: در ابتدای این جنبش، عبارت «جان سیاهان مهم است» بحث‌برانگیز بود. استقبال جامعۀ سیاه‌پوستان زیاد بود، اما به‌صورت عمومی استقبال زیادی وجود نداشت. در سال ۲۰۲۰، این وضعیت تغییر کرد. یکی از چیزهایی که در این زمینه متوجه شدم این بود که دیگر فقط سیاه‌پوستان خشمگین نبودند. دیدن این استقبال، در مقیاس وسیع، حتی در سطح بین‌المللی -دیدن مردمی که برای اعلام همبستگی راهپیمایی می‌کردند- نمی‌گویم مرا به‌عنوان یک زن سیاه‌پوست خیلی احساساتی کرد، اما اینکه فهمیدم ما تنها نیستیم قلبم را گرم کرد. این چیزها خیالات ما نیستند، چون آن‌ها نیز آن را می‌بینند. حرکتی که اتفاق افتاد -و فراتر از نژاد، طبقه و جنسیت بود- به من این امکان را داد که مسائل را از منظر دیگری ببینم. قطعاً موجب شد که اندیشه‌ام از عصبانیت سیاه‌پوستان فراتر برود. به همین دلیل است که این کتاب فقط دربارۀ عصبانیت سیاه‌پوستان نیست؛ این خشمی است که هر یک از ما می‌توانیم در نتیجۀ نابرابری نژادی داشته باشیم.

 

رُزنر: خشم سیاه‌پوستان اغلب به‌عنوان سلاحی علیه سیاه‌پوستان به کار می‌رود. آیا این را نوعی بازیابی آن خشم می‌بینید؟

چری: یکی از چیزهایی که دغدغۀ من بوده، تا آنجا که به فلسفه مربوط می‌شود، دعوت به مدنیت است. من به‌شدت نگران ابزارهای ایجاد خفقان هستم، و راه‌هایی -راه‌های بسیار درخشانی- که می‌شود از احساسات، تمایلات و هنجارهای خاصی استفاده کرد تا مردم را تحت کنترل قرار دهیم، بدون اینکه مثل گذشته از نیروهای قدرتمندترِ سرکوب استفاده کنیم. دیده‌ام که چگونه از خشم به‌عنوان ابزاری برای این کار در رابطه با زنان و همچنین در رابطه با افراد رنگین‌پوست استفاده می‌شود. هر زمان که دیدید یک تمایل عاطفی درمورد افراد قدرتمند پذیرفتنی است، اما درمورد کسانی که قدرت کمتری دارند اصلاً پذیرفتنی نیست، بدانید که این احتمالاً چیزی است که باید آن را نزد خودتان بازیابی کنید. در کتاب، من به جلسۀ دادگاه برت کاوانا۱ اشاره می‌کنم، و اینکه کریستین بلزی فورد۲ مجبور بود طوری رفتار کند که کاوانا مجبور به آن نبود. به این فکر می‌کنم که چطور مایک براون۳ به‌صورت شخصیتی وحشی نشان داده شد که از اینکه کسی دارد به او شلیک می‌کند عصبانی شده و این توجیهی برای مرگ او به حساب می‌آید. فکر می‌کنم بازیابیِ خشم یک پیروزی باشد، چون نیرویی در آن نهفته است.

 

رُزنر: کتاب دیگری هم در دست انتشار دارید که به مفهوم بخشش می‌پردازد. این ایده‌ها با هم تضاد ندارند؟

چری: اتفاقاً طی تحقیقاتم راجع به بخشش بود که به موضوع خشم رسیدم. وقتی داشتم سخن فیلسوفان دربارۀ چیستی بخشش را می‌خواندم، اینکه چه لوازمی دارد، باید ببخشیم یا نبخشیم و غیره، فهمیدم یکی از تعریف‌های فلسفی رایج‌تر بخشش «وانهادن خشم» بوده است. این حرف خیلی اذیتم کرد. چرا آدم‌ها با خشمگین‌بودن مشکل دارند؟ بدی‌اش چیست؟ وانهادن خشم شاید راهی برای بخشش باشد، ولی راه‌های دیگری هم برای بخشیدن هست. علاقه‌مندم معنای بخشش را توسعه بدهم، یعنی بخشش در همۀ موارد یک جور نیست. نمی‌خواهم دراین‌باره زیادی دانشگاهی باشم، اما بخشش می‌تواند در قالب اعمال مختلفی صورت بگیرد. من می‌توانم خشم خودم را حفظ کنم، و تصمیم بگیرم دیگر از آن فرد متنفر نباشم. می‌توانم تصمیم بگیرم که نگاه جدیدی به آن فرد داشته باشم، نه‌فقط به‌عنوان کسی که آن کار بد را انجام داده است. می‌توانم تصمیم بگیرم که وارد انتقام‌جویی نشوم. و می‌توانم در هر یک از این چیزها هدف مشخصی را دنبال کنم -برای مثال، هدفم ترمیم رابطۀ بین خودم و آن فرد بدکار باشد، یا هدفم نوعی خلاصی‌پیداکردن خودم یاخلاصی‌پیداکردن آن فرد بدکار باشد. همیشه لازم نیست خشم وانهاده شود. می‌توانید ببخشید و کماکان خشمگین باشید.

 

رُزنر: شما می‌گویید نمی‌خواهید دراین‌باره خیلی دانشگاهی باشید؛ آیا نقطه‌ای هست که در آن این نوع پژوهش فلسفی راجع‌ به احساسات وارد مرزهای دیگری بشود، چیزی شبیه به روان‌شناسی عامه‌پسند یا خودیاری؟

چری: قبل از اینکه روان‌شناسان وجود داشته باشند، فیلسوفان وجود داشتند! ببینید این روزها رواقیگری چقدر رواج پیدا کرده است. برای مثال، انتشارات دانشگاه پرینستون مجموعه‌ای منتشر کرده است که هدفش ترجمۀ متون و حکمت‌های باستانی برای کاربردهای امروزی است، و همۀ این‌ها خیلی «خودیاری‌وار» به نظر می‌رسند. اما این همان چیزی است که فیلسوفان هم می‌خواهند انجام بدهند: چطور حکمت جهان خویش را بگیریم و در زندگی‌مان به کار ببریم؟ ابزارهای این کار چه هستند؟ برگردیم به افلاطون -همۀ آن محاوره‌هایی که مربوط به عشق هستند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی می‌خواهد به آدم‌ها آموزش دهد که چطور از منظری بینافردی اخلاقاً فضیلتمند باشند، و بعد بررسی می‌کند که چطور می‌توانید این آموزش‌ها را به کار ببرید تا یک رهبر سیاسی باشید -فلسفۀ سیاسی تلاش می‌کند این راهنمایی بینافردی را بگیرد و آن را در معنایی اجتماعی‌تر به کار ببرد. فلسفه نمی‌تواند کمکی بکند مگر اینکه خودیاری باشد، یا دقیق‌تر بگویم «خودهایاری» باشد: ما فقط نمی‌خواهیم زندگی شخص خودمان را بهبود بدهیم، بلکه می‌خواهیم زندگی مردم جامعه‌مان را هم بهبود بدهیم. هر حوزه‌ای که علاقه‌مند به حکمت باشد درگیر اموری می‌شود که بسیار نزدیک به همین چیزی هستند که به آن «بهبود خویشتن» می‌گویند، و من هم مشکلی با این ندارم.

 

رُزنر: من دانشجوی فلسفه بودم، و بنابراین، می‌دانم که واردشدن به اکثر آثار فلسفی چه‌بسا بسیار دشوار باشد. اما کتابی مثل مسئلۀ عصبانیت بسیار روشن است و فقط برای دانشگاهیان نوشته نشده است.

چری: اتفاقی که افتاده -نه‌فقط در فلسفه، بلکه برای بخش بزرگی از کارهای فکری- این است که بیش‌ازحد تخصصی شده‌اند، و آثار از دغدغه‌های روی زمین و توی خیابان دورتر و دورتر شده‌اند، و بیشتر بر سخن‌گفتن با پنجاه یا شصت مخاطبی متمرکزند که در آن حوزه فعال هستند. به نظر من این غم‌انگیز است؛ ایراد است. معتقدم شما می‌توانید هم‌زمان هردو را داشته باشید. می‌توانید آسان‌فهم و، درعین‌حال، از لحاظ فکری جدی باشید. امیدوارم مسئلۀ عصبانیت الگویی برای این کار باشد. خانوادۀ من دانشگاهی نبودند. مادرم تحصیلات ابتدایی داشت؛ فرزندخوانده بود؛ از لحاظ جسمی تمام عمرش معلول بود. من اولین کسی هستم که از خانواده‌ام وارد دانشگاه شد. اما در خانواده‌ای مسیحی بزرگ شدم، و کلیسا می‌رفتیم، جایی که ارزش خدمت‌کردن را یاد گرفتم. دانشگاه که بودم، در تعداد زیادی از سازمان‌های خدمات اجتماعی مسئولیت داشتم. وقتی داشتم کارشناسی ارشد الهیات می‌گرفتم، در بخش غیرانتفاعی کار می‌کردم. سابقاً به‌صورت رسمی کشیش بودم. زندگی‌ام همیشه معطوف به خدمت بوده است. و بنابراین، وقتی تصمیم گرفتم در فلسفه دکتری بگیرم، باید با این سؤال دست‌وپنجه نرم می‌کردم: آیا آن جهان را پشت سر می‌گذارم و به غار تاریک آکادمیا وارد می‌شوم؟ مادرم دیگر بین ما نیست، اما در گور خواهد لرزید اگر آثاری که من هر روز می‌خوانم و می‌نویسم فقط برای ارضای کنجکاوی فکریِ صد نفر در حوزۀ تخصصی‌ام باشد، که اکثراً هم سفیدپوست هستند. تلاش می‌کنم همۀ کارهایی که لازم است را انجام دهم، چون باید کرسی بگیرم تا بتوانم شغل داشته باشم، اما می‌دانم مخاطب واقعی‌ام کیست. می‌دانم برای چه کسانی می‌نویسم. می‌دانم که می‌خواهم کتابم بر چه کسانی اثر بگذارد، و آن افراد درجۀ دکتری ندارند.

فکر کنم بشود گفت که فلسفه خوش‌برخوردتر و پذیرنده‌تر شده است، اما شکی نیست که همیشه از جهاتی یک حرفۀ نخبگانی بوده است؛ [در ایالات‌متحده]
حتی صد نفر زن سیاه‌پوست با درجۀ دکتری در فلسفه هم نداریم؛ تا پیش از دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هیچ زنی، اساساً، در این حوزه چندان بزرگ نمی‌شد، همیشه قلمرو مردان سفیدپوست پیر بود. اما آهسته و مطمئن، افرادی با زمینه‌های متفاوت دارند وارد این حوزه می‌شوند. همۀ ما زمینۀ نخبگانی نداریم. می‌خواهیم به فلسفه نزدیک شویم چون پرسش‌هایی داریم که داریم تلاش می‌کنیم به آن‌ها پاسخ بدهیم، و این‌ها صرفاً پرسش‌های نظری برای پرسش‌های نظری نیستند. این‌ها پرسش‌هایی هستند که بر زندگی افراد اثر می‌گذارند، می‌توانند اثر بگذارند بر اینکه چطور افراد امکان غذاخوردن پیدا کنند، یا امکان گرفتن حقوقشان را پیدا بکنند. با توجه به این تنوع، ما روش‌شناسی‌های جدیدی را به کار گرفته‌ایم، و البته آرزو داریم که مخاطبان جدیدی هم پیدا بکنیم.

به نظرم، افراد رفته‌رفته دارند متوجه می‌شوند که ما، اگر فقط با خودمان حرف بزنیم، دیگر نخواهیم توانست به‌مثابۀ یک رشته ادامۀ حیات بدهیم. فیلسوفانی را می‌بینید مثل جیسون استنلی، کیت مَن، مارتا نوسبام، آمیا سرینیواسان، که متفکران بزرگی هستند و درعین‌حال متون آسان‌فهمی دارند. و تعدادشان هم رو به افزایش است! کتاب‌هایشان هم می‌فروشند!

منبع: ترجمان

در دفاع از خشم و عصبانیت با مائیشا چری

برترین‌ها