پیرامونِ ادبیات کلاسیک
دکتر نسرین شکیبیممتاز و «رمزگشایی کهنالگویی داستانهای هفتپیکر نظامی»
دکتر نسرین شکیبیممتاز و رمزگشایی کهنالگویی داستانهای هفتپیکر نظامی
رمزگشایی کهنالگویی داستانهای هفتپیکر نظامی با توجه به سیر بهرام برای رسیدن به «مادر مثالی»
نسرین شکیبی ممتاز
استاد مدعو زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو، توکیو، ژاپن |
چکیده | ||||
میتوان هفتپیکر نظامی را کتاب یگانگی قهرمان و پیوند مقدس او با آنیما دانست که در گسترۀ نمادها یا استعارههایی معنادار به نوعی «خویشتنشناسی» منجر میشود. جلوۀ کهنالگوهای ناخودآگاه جمعی موجود در این کتاب، آن را در هالهای از ابهاماتی قرار میدهد که جز با راهکارهای روانشناختی اسطوره قابل درک و تبیین نیست. کهنالگوی «زن نخستین» یا «مادر ازلی» در سفر سمبلیک بهرام و در مراحل آزمونهای خودشناسی او، حرکتی از اعماق سیاهی به دل روشنایی است. در داستانهای این کتاب، نقصان و کمبودی در روان تمامی قهرمانان، موجبات حرکت و سفر آنها را برای گشودن دریچههای ناشناخته فراهم میسازد. زندگی پر رمز و راز شاه در گزارش نظامی از او یک قهرمانان اسطورهمند ساخته که در فرجام زندگانی خویش به عنوان یک انسان آگاه به شعورِ شورمندِ خویش به نوعی فردانیت متافیزیکی دست مییابد. مسألۀ اصلی پژوهش در این مقاله، سیر بهرام است که خود در قالب سفری به قصد نوزایی رُخ میدهد و تسلسل وقایع و ارتباط درونی آنها با یکدیگر فرایند خویشتنشناسی قهرمان را تقویت میکند. هدف این است تا با نشان دادن رویکرد روانشناختی اسطوره با واکاوی عناصرِ نمادینِ موجود در قصههای هفتگنبد، ارتباط درونی آنها با داستان اصلی بررسی شود و تمامی کنشها و واکنشهای داستانی را در جهت استعلای متافیزیکی قهرمان معنا بخشد. گفتنی است که شیوۀ تحقیق در این مقاله، تحلیلی- توصیفی است. | ||||
کلیدواژهها | ||||
بهرام گور؛ هفت پیکر؛ هفت گنبد؛ آنیما؛ خویشتن؛ مادر مثالی؛ یونگ | ||||
دکتر نسرین شکیبیممتاز و رمزگشایی کهنالگویی داستانهای هفتپیکر نظامی | ||||
اصل مقاله | ||||
هفتپیکر یا هفت گنبد، چهارمین مثنوی از پنج گنج نظامی است که در آن زندگی بهرام پنجم ساسانی مشهور به «بهرام گور» در دو برهۀ مهم به نظم درآمده است. لقب بهرام نه تنها در منابع اسلامی همچون «تاریخ یعقوبی»، «تاریخ طبری» و «اخبار الطوال» بلکه در متون پهلوی مانند «زند وهومن یسن» نیز «بهرام گور» بوده است. این کتاب با تولد شاهزاده و تربیت او به دور از خانواده و سرزمین پدری که خود نوعی «پاگشایی» است، آغاز میشود. در حقیقت در مرحلۀ تولد تا آغاز جوانی که پرورش شاهزاده در آن صورت میگیرد، برهۀ اول زندگی او شکل میگیرد. پس از این، مهمترین مقطع زندگی وی؛ یعنی باز کردن دری که از گشودن آن منع شده است، ماجرای او با هفت شاهدخت را به تصویر میکشد که خود سفری به قصد بلوغ و کمال درونی برای او رقم میزند. به عبارت دیگر، ازدواج با هفت دختر از هفت اقلیم و ساختن هفت گنبد برای آنها مهمترین مراحل سلوک روانی بهرام است که سرانجام با مرگ رازآلودش پایان میپذیرد. در نگرش روانشناختی، فاصلۀ میان تولد تا مرگ بهرام، فرصتی است که او برای خویشتنشناسی و تکامل پیدا میکند.«مایکل بری» در تفسیر خود از هفتپیکر این فرصت را که در قالب قصههایی که دختران در هفت روز برای او حکایت میکنند، هفت سال میداند (بری[1]، 1385). همانطور که «محمد معین» در «تحلیل هفتپیکر نظامی»اشاره میکند، هستۀ مرکزی این کتاب، هفت داستان روایی است که از سوی دختران پادشاهان هفت اقلیم در هفت گنبد با هفت رنگ در هفت روز هفته ایراد میشود (معین، 1384). هرچند در نگاه ظاهری، ساختار داستانها و مفاهیم هر یک از آنها با دیگری متفاوت است، اما رشتهای پنهان آنها را به یکدیگر پیوند میدهد که همان تکامل شخصیت بهرام در قالب یک سفر به دنیای درون برای کشف «خویشتن» خویش است. بدین ترتیب تمامی لایههای معنایی و ساختاری با پیوندی درونی با هم یگانه شدهاند. لایههای ساختاری داستان، مراحل دگرگونساز زندگی بهرام را نشان میدهد. جستوجوی خود سرنخی است که لایههای معنایی و ساختاری را به هم مرتبط میسازد. نمادها، تصویرها و رویدادهای داستان هر یک جدا از هم و همه در پیوند با هم به همین معنای یگانه اشاره میکنند (یاوری، 1387). مأخذ این قصهها روشن نیست[2]. زرینکوب نیز در کتاب «پیر گنجه در جستوجوی ناکجاآباد» به این نکته اشاره میکند که طرح هفت گنبد مأخذ و سابقهای در سنتهای ادبی یا روایتهای عامیانهی رایج در عصر نظامی ندارد. ایشان ساختار و مضمون این قصهها را با قصهای به نام «آمه تو» از بوکاتچو[3]، نویسندۀ ایتالیایی عصر رنسانس مقایسه میکند (زرینکوب، 1383). او این قصهها را که از آنها به عنوان «قصههای خوابآور» یا «سمر» تعبیر میکند، همچون روایتهای لافزنان نخجیرجوی بیابانها میداند که با تصویرهای رنگین، خیالآمیز و آکنده از مبالغه و تناقض، هدفی جز برآوردن اعجاز و شگفتی مخاطب ندارند. او بسیاری از صحنهها در این قصهها را رویایی مالیخولیایی تصور میکند که تنها مناسب حال و مقال قصهگویان عروسک گونهای است که توانایی رویارویی با واقعیت را ندارند و حتی عشق و محنتهای آن را هم به درستی نیازمودهاند (همان). ناگفته پیداست که با توجه به ازرشهای ادبی، اسطورهای و روانشناختی این داستان، چنین ادعایی چندان پذیرفتنی نیست. حکایتکنندۀ هر قصه، یکی از همسران پادشاه است که جایگاه اسطورهایشان پیش از هر چیز قدرت جادویی شهرزاد در روند قصههای هزار و یک شب را فرایاد میآورد. روند قصهگویی شهرزاد در این کتاب و مقایسۀ مضامین قصهها با توجه به ریختشناسی و اجزای سازای آنها خبر از این دارد که وی نیز همچون دختران هفت اقلیم در اجرای حرکت تعیینکنندۀ خود کاملاً هوشمندانه عمل کرده، اما او برخلاف شاهبانوانی که بهرام را در یک هفت خان نمادین و رمزوار به ناخودآگاه خود نزدیک میسازند، آنگونه که حسینی و قدرتی (1391) در مقالۀ «روند قصهگویی شهرزاد در توالی قصههای هزار و یک شب» نشان میدهند با تدبیر و هوشیاری، پادشاهی خودکامه و مستبد را به پایگاه خودآگاهی میرساند. در روایت نظامی هم زنان در داستان اصلی همه شاهبانو و در قصههایی که نقل میکنند نیز دارای شأن وجودی و مرتبۀ خاص اجتماعی هستند. در پنج قصه از هفت قصهای که شاهبانویان هفت اقلیم برای بهرام نقل میکنند، انگیزۀ اصلی قهرمان برداشتن موانع برای وصال با دختری است که نه تنها زیباست، بلکه بهرههای قابل توجهی از خرد، زکاوت و اخلاق دارد. به این نکته نیز باید توجه داشت که با وجود رفتارهای غنایی بهرام، تا خان آخر وصلت صورت نمیگیرد، اما این نکته نیز بسیار مهم است که بهرام با هفت زن یعنی یک کلیت منسجم و تکاملیافته کامل میشود. او قهرمانی است که در هفت مقطع نمادین و با هفت وجه از وجوه رازآمیز آنیما یا مادر مثالی به مطلوب میرسد. داستان زندگی بهرام بهویژه نیمۀ دوم آن به دلیل استعداد بالای سمبلپذیری و تطابق با نظریۀ «فرآیند فردیت» یونگ[4] و کهنالگوهای وی همواره مورد توجه آن دسته از پژوهشگران و خوانندگانی قرار گرفته است که به تحلیلهای اسطورهای و روانشناختی علاقهمندند و به وجود قدر مشترکی میان اغلب داستانها و روایتها باور دارند که تنها با تبیینهای روانشناسی اسطوره قابل درکند. حورا یاوری در کتاب «روانکاوی و ادبیات» به تفصیل این سرنمونها را تحلیل کرده و از ارتباط آنها برای نشان دادن ابعاد روانشناختی داستان سود برده است. حسینی با توجه به مفاد این کتاب و درک و دریافت خود از هفتپیکر بنمایههای آیینهای مهری و زرتشتی روایت را جُسته و با رویکردی اسطورهای کهنالگویی داستان زندگی قهرمان را بررسی کرده است. مقالۀ حاضر با توجه به آنچه پیش از این گفته شده، تمامی سیر سمبلیک بهرام را تلاشی برای رسیدن به «مادر مثالی» میداند که در داستانها و اسطورههای ملل نیز از قبیل «ادیپوس»، «آدونیس» و… نمونههایی دارد. به عبارت دیگر، بهرام پس از آشنایی با هفت جنبه از آنیمای خود در پایان به زهدان مادر اعظم یا آنیمای برتر بازگشته و به نوعی خُلود نمادین دست مییابد. دکتر نسرین شکیبیممتاز و رمزگشایی کهنالگویی داستانهای هفتپیکر نظامی
هفتپیکر نظامی از جمله آثاری است که به دلیل ویژگیهای منحصر به فرد در زمینههای ریختشناسی افسانه، ساختار روایت، اسطورهپژوهی، روانشناسی، نشانهشناسی ادبی و نیز مطالعات میانرشتهای از جمله روانشناسیِ اسطوره تاکنون مورد تحقیق و بررسیهای بسیار قرار گرفته است. در زمینۀ واکاوی روانشناختی این مثنوی، کتاب تحقیقی ـ تحلیلی مایکل بری به نام «تفسیر هفت پیکر» بیش از هر اثر دیگری به تفسیر ابعاد فکری، داستانی و رمزشناسی روایت نظامی میپردازد و با تحلیل شاکلۀ سمبلیک کتاب و تبیین بافت ساختارِ تصویری آن از جمله نخستین آثاری است که تفسیری چندسویه از هفتپیکر ارائه داده است. یاوری نیز در کتاب «روانکاوی و ادبیات» میان روانِ بهرام گور به عنوان قهرمان اثر و ساختار روایت و مقولۀ زیباییشناسی آن پیوندی مبتنی بر روانشناختی ناخودآگاه به عنوان فصل مشترک و میراث روانی همهی افراد بشر برقرار کرده و با محوریت کهنالگوهای مورد نظر یونگ به خوانش جدیدی از هفتپیکر دست یازیده است. حسینی در دو مقاله به بررسی و تحلیل هفتپیکر نظامی پرداخته و جنبههای نامکشوفی از آن را رمزگشایی میکند؛ «ازدواج جادویی در هفتپیکر نظامی» با مقایسۀ تطبیقی قهرمانان اسطورهای ایران و یونان و کارکرد مشترک نجوم و کیمیاگری در روایت هفتپیکر بر جنبۀ عرفانی منظومۀ نظامی تأکید کرده و آن را با مسیر سلوک قهرمان برای شناخت خویشتن که از طریق وحدت با جانب مؤنث فراهم میشود، یکی میداند. او عشقبازیهای بهرام را بیش از آنکه رابطۀ جنسی قلمداد شود به عنوان ارتباطی معنوی و روحانی تأویل میکند که از روند پیشرفت قهرمان برای دستیابی به کمال خبر میدهد. هم او در مقالۀ «بُنمایههای آیینمهر و زرتشت در هفت پیکر» تأثیر آیین مزدیسنا بر تفکر نظامی بهویژه در کتاب هفتپیکر را بهصورت استعاری و نمادین بیان کرده و به ذکر اهمیت عدد هفت در آیینهای بِهی و میترایی و منظومه نظامی میپردازد. علاوه بر موارد یاد شده که اهم مقالات در تحلیل این کتاب هستند، مقالات دیگری نیز پیرامون موضوعات خاص یا یکی از داستانهای هفتگنبد نوشته شده که مهمترین آنها عبارتند از: «نقد کهنالگویی «سفر قهرمان» در افسانۀ بانوی حصاری هفتپیکر نظامی براساس نظریۀ یونگ و کمپبل[5] نوشتۀ مجوزی و عابد کهخاژاله، «تحلیل نماد غار در هفتپیکر نظامی» از یاحقی و بامشکی، «سنجش داستان بانوی حصاری از هفتپیکر نظامی با کهنالگوی سفر قهرمان» نوشتۀ مدرسی و ریحانی، «عناصر کهنالگویی سفر قهرمان در داستان گنبد اول هفتپیکر» از ریحانی و عبداللهزاده برزو، «تحلیل روانشناختی شخصیت بهرام در هفتپیکر نظامی بر تکیه بر فرآیند قصهدرمانی» از کهنسال، «بازتاب نمادین قربانی میترایی- اسطوره کشتن گاو نخستین -در هفتپیکر نظامی» نوشتۀ دوانی و دیگران و «نمادهای اسطورهای در سایۀ نور عرفانی در هفتپیکر» از خائفی و هوشیار کلویر از جمله مقالات و پژوهشهایی هستند که هر کدام از منظری خاص که حاصل رویکرد روانشناختی است به این منظومه پرداختهاند. آنچه در میان این آثار بدان پرداخته نشده سیرِ حرکتِ نمادین بهرام برای بازگشت دوباره به زهدان مادر اعظم است که مراحل تکامل آن در هفت قصهای که در هر گنبد برای او نقل میشود، مشهود است. دکتر نسرین شکیبیممتاز و رمزگشایی کهنالگویی داستانهای هفتپیکر نظامی
نوع این پژوهش نظری است. در تحقیق نظری از روشهای استدلال و تحلیل عقلانی استفاده میشود و بر پایۀ مطالعات کتابخانهای انجام میشود. این مقاله با رویکردی بینارشتهای براساس مطالعه منابع مورد نظر در دو حوزۀ ادبیات و روانشناسی تألیف شده و بر آن است تا ارتباط هفتپیکر نظامی را با مطالعات جدید بهویژه روانشناسی اسطوره تقویت کند.
آنگونه که از گزارش نظامی برمیآید، شاه نعمان آیین شاهزادگی به بهرام میآموزد، اما تربیت روانی او در هفتگنبد با قصهگویی هفت شاهبانو صورت میگیرد؛ زیرا پس از وصلت با این دختران است که در پی تکامل هویت میشود؛ متعاقب این داستان کلی، قهرمانان قصههایی که هفت دختر نیز برای او تعریف میکنند در پی حقیقت وجودی خویشند. پس میتوان گفت که تمامی قهرمانان قصهها، نمادی از بهرام هستند. بدین ترتیب نظامی بهرام را از قالب پادشاهی تاریخی بیرون میآورد و نقشی اسطورهای و نمادین به وی میبخشد. او از بهرام، اسطورۀ انسانی جستوجوگر را میآفریند که در پی یافتن حقیقت نهان وجود خویش است و برای رسیدن به آن تلاش میکند (حسینی، 1391). چنین انسانی با پرورش تواناییها و استعدادهای بالفطرهی خود در مسیری قرار میگیرد که به لایههای نامکشوف و ناپیدای روان رسیده و در فرجامی نمادین با جهان یگانه میشود. در یک نگاه جامع میتوان گفت که تمامی قهرمانان موجود در هفت قصۀ منقول از شاهدختان هفت اقلیم، نمودی از شخصیت متوسع بهرام هستند؛ زیرا هر کدام از آنان در یک حرکت دایرهای به مقصود غایی خود دست مییابند. حرکت اصلی بهرام نیز در کل کتاب یک حرکت دایرهای برای یافتن «خویشتن» و شناخت آن است. «خویشتن» در این مرحله برای قهرمان، کهنالگوی تحقق استعدادهای نهفته و انسجام شخصیت روانی اوست. ماندالا یا دایرۀ جادویی نماد این کهنالگوست که خود تمامیتی روانی است که همۀ زندگی به سوی آن در حرکت است. از این چشمانداز، خویشکاریهای مشابه قهرمانان قصهها در ارتباط با قهرمان اصلی ارزشی نمادین پیدا میکنند و زندگانی روانی وی را در یک دایرۀ متحدالمرکز که خود دارای هفت لایۀ تودرتو و رمزآمیز است به کمال مطلوب خویشتن نزدیک میسازند. با توجه به آنچه گفته شد، میتوان به این دریافت رسید که سفر از «من» به «خود» فرآیندی دایرهوار است و هبوط به ظلمت سایه و صعود به سوی نور «خویشتن» را شامل میشود. «میان این نظریه و چرخهی خدای میرنده و باز زنده شوندۀ فریزر و نظریهی بازگشت جاودانهی ایلیاده که جهان به واسطۀ آن از بینظمی پدید میآید، نوعی تقارن ناهموار به چشم میخورد، اما در نظریۀ یونگ الگوی نهایی انسجام روانشناختی است» (کوپ[6]، 1384). یونگ که الگوی ساختاری نخستین شهرها و واحدهای زیستی را نیز بازتابی از ساختار روان میداند، برآن است که در ساختمان هر شهر، هر نیایشگاه و یا هر کاخی که از الگوهای ماندلایی پیروی کرده باشد، کهنالگوی تمامیت و کمال، زمینهای برای فراافکنی و بازتاب یافته و صدایی از زمانهای دور از لایههای عمقیِ ناخودآگاهی بر دستان سازندۀ این واحدهای زیستی فرمان رانده است. نیروهای تن و روان به نیروهای کیهانی پیوند میخورد و انسان و کیهان با هم یکی و یگانه میشوند. در هفتپیکر این معنا؛ یعنی برپا ساختن کاخی بااندیشهی دور ساختن گزند از جان بهرام به روشنی بازتافته است (یاوری، 1387). ورود به کلبه نیز در آیینهای تشرف جایگاه خاصی دارد. در میان جوامع باستانی، نخستین آیینهای نمادین آشناسازی با قرار گرفتن در کلبۀ تاریک به منزلۀبازگشت به رحم مادر تحقق میپذیرد. برایناساس، نوآموز با ریاضت و قرار گرفتن در جای سخت به اصل خود و آغاز جهان رجعت میکند (ایلیاده[7]، 1390). اتاقی که بهرام –با وجود ممانعت راهنما- در آن تصاویر دختران هفت اقلیم را مشاهده میکند، چارچوبی دربسته است که روزنی به بیرون ندارد و سقف آن به هفت سیاره آراسته شده است. این اتاق که در حکم میوۀ ممنوعۀ بهرام است، یادآور ویژگیهایی است که یونگ در آثار متعدد خویش برای «ناخودآگاه» برمیشمارد. ناخودآگاهی در اندیشۀ او از تجربههای زیسته و تمناهای سرکوب شدۀ یک انسان خاص، فراتر رفته و به لایههای عمیقتری از روان میرسد که همان پیشتاریخِ روان است، همۀ آدمیان در آن شریکاند و تا به امروز به همان صورتِ آغازین باقی مانده است. در حقیقت بهرام در این مرحلۀ خطیر که آغاز حرکت نمادین او برای کشف «خویشتن» است، نوعی حرکت جادویی یا«سفر به ناخودآگاه» را آغاز میکند. در این فرآیند، عوامل آگاه و ناآگاه در شکلگیری رشد انسانی به طور یکسان عمل کرده و اتحاد آنها قهرمان را به مرحلهی والای رشد روانی سوق میدهد. بهرام سفر خود به درون گنبدها را که در زبان استعاری در نیمۀ نخست هفتپیکر که نماد دنیای درون او هستند در فصل زمستان و از گنبد سیاه آغاز میکند و در روز اول بهار و در گنبد سپید که گنبد هفتم یا گنبد تمامیت و کمال است به انجام میرساند. یونگ نیز سفر انسان به دنیای درون را سفر از سیاهی به سپیدی میداند، سفری که از دیدار با لایههای فردی «سایه» آغاز میشود و رفته رفته به لایههای عمیقتر روان میرسد و به گفتۀ یونگ فرد را به همروزگارانش و کسانی که بسیار پیش از او زیستهاند، پیوند میدهد (یاوری، 1387) بدین ترتیب میتوان گفت که در هفتپیکر، داستان هر گنبد نمادی از «یک انسان با کشمکشهای درونی او با خودش است» (زیرک، 1381). به عبارت دیگر همۀ آنان این سفر خطیر را که سفری از «من» به «خود» است، تجربه میکنند. در داستان زندگی ماهان نیز این حرکت دیده میشود. او قهرمانی است که مسیر قهرمانی خود را از شب به سوی صبح طی میکند.
نقش زن و جایگاه او در سیر قهرمان به عنوان بخش لاینفکی از روان یا آنیما و مادر ازلی از ارزشهای اسطورهشناسی و روانکاوانهی بالایی در جهت تبیین بسیاری از داستانها اسطورهای و و قصههای پریان برخوردار است. زن با جنبههای مختلف وجودی خود از جمله مادر در زبان تصویری اسطوره نمایانگر تمامیت آن چیزی است که میتوان شناخت و قهرمان کسی است که به قصد شناخت، سیر قهرمانی خود را آغاز میسازد. در حقیقت آنگونه که «جوزف کمپبل» در «قهرمان هزار چهره» اذعان میدارد، ملاقات با «خدابانو» آخرین آزمونهای قهرمان برای به دست آوردن موهبت عشق یا مهر و محبتی[8] است که خود نمونهای کوچک از جاودانگی به شمار میرود (کمپبل، 1389). وابستگی به مادر در هر مرحلهای از زندگی به معنای وابستگی به مادر واقعی یا فرد جانشین مادر است؛ بنابراین، ناکامی در رها ساختن خویش به معنای وابستگی همیشگی به مادر است. یونگ در کتاب «چهار صورت مثالی» مفهوم مادر را در زمرهی مفاهیمی میداند که به حوزۀ ادیان تطبیقی تعلق دارد و انواع گوناگون الهههای مادر را دربر میگیرد. بهزعم وی «این مفهوم به طور مستقیم مورد نظر روانشناسی نیست، زیرا این علم با مفهوم «تصویر ذهنی مادر اعظم» به نحوی که مورد توجه ادیان تطبیقی است، سر و کار دارد» (یونگ، 1390). او میافزاید: «این نماد از اصطلاح «مادر مثالی» ناشی میشود» از نظر او، وابستگی به مادر به معنای وابستگی به کهنالگوی مادر است (همان). وی مادر واقعی یا شخص جانشین مادر را تنها جلوهای از آن کهنالگو میداند. ایلیاده نیز در کتاب «اسطوره و واقعیت» به این نکته اشاره میکند که در هند، حتی در روزگار ما نیز در طب سنتی برای دوباره جوانسازی سالخوردگان و احیا و بهبود بیماران رو به موت، آنها را در گوری به شکل زهدان مادر دفن میکنند (ایلیاده، 1390). در این فرایند آیینمند نمادپردازی تولد نو و میل به بازگشت به زهدان نخستین (زهدان زمین) آشکار است. بهرام قهرمان جستوجوگر مادر ازلی است تا در غایت با ذوب شدن در زهدان رازناک او به نظم کیهانی دست یابد. در روایت نظامی سخنی از مادر شاهزاده در میان نیست. قهرمانان زندگی اسطورهای او زنانی هستند که در توالی هفت قصه، شاه را برای رسیدن به مقصد غایی راهنمایی و همراهی میکنند. به عبارت دیگر، تمامی زنانی که در ماجراهای هفت گنبد بر او رُخ مینمایند، نمادی از تجلی شگفت کهنبانوی کیهانی یا همان مادر مثالی هستند. از اینروست که قهرمان در پایان زندگی خویش و آن زمان که به تمامیت خود دست یافته بار دیگر در حرکتی رمزواره به زهدان او رجعت میکند. او در طول زندگی خود در گزارش نظامی دو بار وارد شدن به درون غار را تجربه میکند که بار نخست در پی راهنمایی گوری به درون غاری وارد میشود و با کشتن اژدها به گنج پنهان غار دست مییابد، اما برای دومین ارجاع هیچ بازگشتی متصور نیست، زیرا این بار قهرمان فرآیندهای پس از بلوغ را طی کرده و وظیفۀ خطیر قهرمانی را به انجام رسانده است.
5-1. گنبد اول (شنبه) ← گنبد سیاه ← دختر پادشاه هند روز شنبه بهرام با جامهای سیاه نزد دختر پادشاه هند به گنبد سیاه میرود و از آن «نوبهار کشمیری» افسانۀ «بانوی سیاهپوش» را میشنود. قهرمان این داستان «شاه» است. این شاه هم مانند بهرام شهر و سرزمین خود را برای کشف حقیقت ترک میکند. او یک سال در شهر به جستوجو میپردازد و پس از این مدت با قصابی آشنا میشود. با سبد به جایی ناشناخته میرود و سرانجام بهوسیلۀ یک پرندۀ سهمگین به باغ ارم میافتد. در این روایت قصاب به یک شخصیت نمادین تبدیل میشود که مقدمات مرگ پیش از مرگ را برای قهرمان داستان فراهم میسازد. پرندۀ سهمگین نیز در این روایت یادآور طاووس و عاملیت او در خروج آدم از بهشت است که در متون تفسیری به تفصیل بدان اشاره شده است. قهرمان این داستان که خود جنبهای از وجود بهرام بهشمار میرود، سفری خیالین به قصد اتحاد با بخشی از ناخودآگاهی برای ارتباط با «خویشتن» را آغاز میکند، اما در آن موفقیتی حاصل نمیشود. او با دو بار نشستن در سبد دو مرحلۀ خطیر صعود و نزول در دایرۀ شگفت هستی را تجربه میکند. نمادپردازی «سبد» در این افسانه اهمیت روانشناختی بالایی دارد. قرار دادن قهرمان در بدو تولد در سبد یا در جعبه و قایق از جمله مواردی است که «اتو رانک»[9] در کتاب «اسطورۀ تولد قهرمان» در مورد بیش از 30 قهرمان اسطورهای و مذهبی بدان توجه دارد. او این عمل را نمادی از بازگشت دوباره به زهدان مادر میداند و برای تحلیل داستانهایی همچون «موسی»، «سارگون»، «کارنا»، «یون»، «داراب» از آن سود میجوید (Rank, 2001). از اینرو، تعداد قابل توجهی از قهرمانان مورد نظر وی پس از تولد به وسیلۀ مادر در یک سبد یا جعبه که به زعم فروید[10] استعارهای از«زهدان نخستین» است، تعبیه میشوند (فروید، 1348). توجه به این نکته نیز ضروری است که آنچنانکه «سرلو[11]» در کتاب «فرهنگ نمادها» به نقل از یونگ اشاره میکند در داستان تولد این کودکان، سبد یا جعبه نشانهای از تن مادر است (سرلو، 1389)[12]. م قهرمان گنبد سیاه برای کشف راز سیاهپوشی غریبهای با نشستن بار نخست در سبد از جهان خودآگاه کنده شده و قدم به ساحت رازآمیز ناخودآگاهی مینهد و در آنجا بخش مادینهی روان خود را ملاقات میکند، اما با عدم رعایت موازین مورد نظر آنیما بدون وصلت با او باز هم از طریق یک سبد به جهان خودآگاه بازگردانده میشود. به عبارت دیگر، در این افسانه، لحظۀ اصرار پادشاه و انکار زیباروی همان دغدغههای پیوستن به آنیماست که در خودآگاهی غیر قابل وصول است؛ از این رو، شاه با بستن چشم، خود را به ناخودآگاه میسپارد و در آنجا به آنیما میپیوندد، اما با گشودن چشم و خودآگاه شدن، خود را در میان زمین و آسمان سردرگم مییابد (فلاح و یوسفی، 1392). ناکامی وی در یگانگی با آنیما در اولین گنبد حائز اهمیت بسیار است. در حقیقت این داستان، داستان خودشناسی پادشاهی است که در جستوجوی آگاهی از راز سیاهپوشی شهر «مدهوشان» برمیآید، اما گشوده شدن راز بر شاه باعث سیاهپوشی او نیز میشود.[13] «درخت» در برخی داستانهای هفتگنبد نماد سیر قهرمان به آگاهی است. دیدار قهرمانانی همچون قهرمانان گنبدهای سیاه، سرخ و پیروزه رنگ در مراحلی از سفر خود با درخت، دارای پیامی نمادین از سوی طبیعت برای آنان است، زیرا در این سفر آنها از نیروهای مادی و زیستی جهان میمیرند و با نیروی روان و قدرت خویشتن خویش جاودانه میشوند. استفاده از درخت و ارزشهای نمادین آن در حوزۀ قصههای پریان بهطور عام و در داستانهای هفتپیکر بهطور خاص آنچنان گسترده است که رویکردی کاملاً اساطیری و رازآلود یافته و جلوههای کهن نمونهای خود را نشان میدهد (هال[14]، 1380). شاه سیاهپوشان در آغاز سفر خود در زیر درخت سرو به خواب میرود. رویش گیاه و درخت به دلیل تغییر دائمی خود نماد مهم زندگی است که وضعیتی خاص از تغییرات کیهانی را نشان میدهد. وجود برگها بر تنۀ درخت نشانۀ مرگ و باززایی است و اینکه درختان در دوری دائمی هر ساله از برگ برهنه شده و در بهار مجدداً این برگها را به تن میکنند (شوالیه[15]، 1378). دیدار قهرمان با این درخت در این مرحله از سفر خود دارای پیامی نمادین از سوی طبیعت برای قهرمان است؛ زیرا در این سفر او از نیروهای مادی و زیستی جهان میمیرد و با نیروی روان و قدرت خویشتن به جاودانگی میرسد (حسینی و شکیبی، 1391). از منظر یونگ نیز درخت بهطور عام به معنای زندگی، نماد رشد درونی و نماد فراید فردیت و پختگی تعبیر شده است (فون فرانتس، 1392).
5-2. گنبد دوم (یکشنبه) ← گنبد زرد ← دختر پادشاه رم بهرام در سیر تکاملی خود در روز یکشنبه با لباس زرین به گنبد زرد وارد میشود و از «همای»، شاهدخت بیزانس، داستان شاه عراقی را میشنود. شاه که خود بخشی از وجود بهرام است در این مرحله در حالتی میان تردید و تعلیق قرار دارد و نمیتواند آنیمای راستین خویش را به نیکی بشناسد؛ زیرا عواملی همچون پیرزن گوژپشت قصر که در تعبیر یونگ همان آنیمای منفی شاه است، راه شناخت او را سد کردهاند. از اینرو، شخص واسطهای لازم است تا به عنوان یاریگر او را برای رسیدن به مقصود راهنمایی کند. آشنایی او با مردی کنیزفروش باعث میشود تا او آنیمای حقیقی را یافته و در پایان داستان با او به یگانگی برسد. نیروهای یاریگر در اسطورهها، افسانهها و قصههای پریان از موقعیت چشمگیری برخوردارند. کمپبل بر آن است که این نیروها نشانگر قدرت محافظ و مهربان سرنوشت قهرماناند. به زعم او، «آرامش از دست رفتهی بهشت که در گذشتهها در زهدان مادر به تجربه رسیده است، هنوز از بین نرفته بلکه حامی حال است و در آینده نیز دوباره به دست خواهد آمد» (کمپبل، 1389). نیروی حمایتگر همواره از قهرمان مواظبت میکند و درون یا پشت هیئتهای ناشناس زندگی پنهان میشود. در تمامی گنبدها عوامل یاریگر به عنوان نیروهای سوق دهندهی قهرمان در مراحل گذر نقشی بنیادین و تعیینکننده بر عهده دارند. استفاده از عناصر مادینه به عنوان راهنما در اساطیر ملل سابقه دارد. دو کنیزک باغ در قصهی هفتم، راهنمایانی هستند که قهرمان را به سوی «تمامیت»؛ یعنی وصال آنیما و یگانگی با او راهنمایی میکنند[16]. نقش یاریگران آنگونه که یونگ نیز اشاره میکند، آگاه ساختن قهرمان به ضعفها و قوتهای خویش برای رویارویی با موانع و مشکلات زندگی است (یونگ، 1389). آنیما باعث آگاهی شاه نسبت به فریبی میشود که توسط پیرزن مکّار در نزدیکی او به وقوع پیوسته است. در حقیقت با آمدن آنیمای مثبت در درون شاه، آنیمای منفی رانده شده و وصال حقیقی صورت میگیرد (ترکمانی و چمنی، 1391). آنگونه که یونگ نیز اذعان میدارد در اغلب موارد وجود آنیما در قالب تلنگری عمل میکند که قهرمان را از نوعی رخوت و غفلت ناشی از ناآگاهی نجات میدهد. «عملکرد مهم دیگر عنصر مادینه این است که هرگاه ذهن منطقی مرد از تشخیص کنشهای پنهان ناخودآگاه عاجز شود، به یاری وی بشتابد تا آنها را آشکار سازد» (یونگ، 1389).
5-3. گنبد سوم (دوشنبه) ← گنبد سبز ← دختر پادشاه خوارزم بهرام روز دوشنبه چتر سبز میکشد و با کسوتی بدین رنگ، قصد گنبد سبز میکند. بانوی این گنبد داستان بشر پرهیزگار و چگونگی وصال او با زن دلخواهش را بازمیگوید. درحقیقت سومین خویشکاری بهرام پس از تردید و تعلیق در مرحلۀ پیشین، شناخت سایه و مبارزه با آن در جهت رسیدن به مطلوب است. ملیخا در این داستان به وضوح از ویژگیهای سایه برخوردار است. در روانشناسی یونگ، انسان با کندوکاو در اعماق خود به وجود سایه که بخش لاینفکی از شخصیت روانی اوست، پی میبرد؛ بنابراین، برای تعدیل روانی و هماهنگی اجزای روان باید این جنبه را بشناسد و با آن ادغام شود. سفر رمزآمیز و پر از شگفتی قهرمانان برخی داستانهای اسطورهای، عامیانه و قصههای پریان در مرحلهای خاص با سرکوبی ویژگیهای سایهگونی از نهانگاههای روان آنان و تمهیداتی برای دیدار با آنیما آغاز میشود که بخشی از هویت روانی قهرمانان را به منصۀ ظهور میرساند. بهعبارت دیگر، حضور آنیما در این داستانها که گاهی جریان روایت، جنبههای ناپیدا و نامکشوفی از آن بر قهرمان آشکار میگرداند، وجدان فعال وی را برای رویارویی با خویش نشان میدهد. این مادینهجان که برای یونگ راهبر آدمی به بهشت درون «خود» است در حقیقت ساحت آسمانی و فرشتهی راهنمای انسان و صورت متعالی هستی اوست.
5-4. گنبد چهارم (سه شنبه) ← گنبد سرخ ← دختر پادشاه روس قهرمان جستوجوگر گنبد چهارم که گنبد سرخ است نیز یک شاهزاده است. در این افسانه هم جستوجوی نیمۀ گمشده سببساز سفری درونی میشود. شخصیت «شیرین نوش» یا بانوی حصاری که خود را از انظار اغیار پنهان ساخته، بخشی از ناخودآگاه پادشاه است که با اعمال اسطورهای بهرام برای یافتن مادر ازلی ارتباطی نزدیک و درونی دارد. این بانوی دانا که در قلعهای بلند و آهنین روی کوه، همچون گنجی دور از دسترس در حصار نشسته، همان آنیماست که در عمیقترین لایههای ناخودآگاهی شاه قرار گرفته و راهنمای درونی او به شمار میرود. مردان بسیاری پیش از این درصدد وصال بانوی حصاری بودهاند، اما تمامی آنها تنها برای کامجویی از او کوشیدهاند. در حقیقت هیچکدام در جستوجوی حقیقت آنیما و پارۀ ناشناختۀ خود نبودهاند. ماهیت شروط دختر برای ازدواج که در قالب چهار پرسش نمادین و معنادار مطرح میشود نیز از منظر تحلیل روانکاوانهی داستان اهمیت بسزایی دارد. بانوی حصاری با تواناییها و شایستگیهای ذاتی خود اسباب رسیدن یکی دیگر از قهرمانان هفتگنبد را به فردانیت خویش فراهم میآورد. آنگونه که یونگ نیز اشاره میکند هرگاه ذهن منطقی مرد از تشخیص کنشهای پنهان ناخودآگاه عاجز میشود باید به یاری وی بشتابد تا آنها را آشکار کند. نقش حیاتیتر عنصر مادینه این است که به ذهن امکان میدهد تا خود را با ارزشهای واقعی درونی همساز کند و به ژرفترین بخشهای راه برد. عنصر مادینه با این دریافت ویژۀ خود نقش راهنما و میانجی را میان «من» و «دنیای درونی» یعنی «خود» به عهده دارد (یونگ، 1389).
5-5. گنبد پنجم (چهارشنبه) گنبد پیروزه رنگ / دختر پادشاه مغرب قصهای که چهارشنبه دختر پادشاه مغرب در گنبد پیروزهرنگ برای بهرام نقل میکند، داستانی است که از سازههای اسطورهای قابل توجهی برخوردار است. قهرمان این داستان که ماهان مصری نام دارد در بخشی از مسیر پرپیچ و خم سفر برای کامجویی با مهتر پریرویان درمیآمیزد، اما چون نیک نظر میکند، او را عفریتی سهمناک مییابد. بانوی پریرُخ، مهتر زیبارویان، آنیمای منفی ماهان است که با حضور اغواگرانهی خود مشکلاتی برای او پدید میآورد و با ضعیف کردن جنبههای مردانهاش او را دچار تردید میسازد (فلاح و یوسفی، 1392). این گنبد از نقطههای اوج همخوانی روانشناسی تحلیلی یونگ با هفتپیکر است. ماهان، پس از گذر از این بیابانهای پرهراس و پس از چشم گشودن به آنچه از چشم پنهان میماند، نه تنها جهان را به گونهای دیگر میبیند، بلکه خود نیز دگرگون میشود و در لایههای انجامینِ داستان، یک بار دیگر با پیرِ دانا دیدار میکند، اما پیر دانا در این تجلی انجامین، دیگر نه دشمن است و نه ناشناس. ماهان او را که خضر سرسبز درون خود او و بازتابی از آگاهی و دانایی اوست، درست «به شکل و پیکر خویش» در برابر میبیند و این خودِ به آگاهی رسیده را به یک نگاه بازمیشناسد (یاوری، 1387). در میان داستانهای هزار و یک شب، دیدار قهرمان با همزاد خویش در ماجرای «عبدالله برّی و بحری» و همچنین روایت «سندباد برّی و بحری» دیده میشود. عبدالله برّی در وضعیتی شبیه به آنچه بر ماهان گذشت در آن هنگام که به قصد صید به نزدیک دریا میرود با شخصیتی همنام خود آشنا میشود که نمونۀ بحری اوست و او را برای سفری آیینمدار به دریا دعوت میکند (طسوجی، 1390).
5-6. گنبد ششم (پنج شنبه) ← گنبد صندلی ← دختر پادشاه چین دنیای درون بهرام در گنبد ششم آوردگاهِ نبردی سهمگین و سرنوشتساز میان نیروهای خیر و شر است. در این افسانه دو جوان با نامهای انتزاعی خیر و شر در سفری آیینمند با هم همراه میشوند که طی آن به نوعی نبرد درونی با یکدیگر میپردازند. شر یا همان کنش روان که از فرمان قلمروی خودآگاهی سر پیچیده است برای براندازی بنیاد خیر از هیچ نیرنگی فرو نمیگذارد و چشمان خیر را که از تشنگی به جان آمده در برابر پیمانهای آب کور میکند (یاوری، 1387). از اینرو، میتوان این گنبد را گنبد جدال خیر و شر دانست که در آن داستان همزادها دو وجه متخاصم وجود انسان را که یکی تمایل به نیکی و روشنایی و دیگری روی در تاریکیهای وسوسههای نفسانی دارد به تصویر میکشد. کور شدن خیر در این داستان دارای یک تعبیر استعاری از ارجاع او به ناخودآگاه است. ذاو برای به دست آوردن آب دو چشم خود را از دست میدهد. از منظر یونگ آب سمبل ناخودآگاه است و تصویر دریا و خود دریا نماد مادر حیات و مرگ و باززایی به شمار میرود (اسماعیلپور، 1382). چشمان ادیپ و اسفندیار نیز در فرجام زندگیشان نابینا میشود. از دست دادن چشم برای این دو شاهزاده، سرنوشت مشترک و گرانباری است که در اثر میلِ به همسر گزینی مادران خود بهطور آگاهانه یا ناآگاهانه داشتهاند[17]. داستان اُدیپ نیز مانند روایت زندگی اسفندیار در سطح ظاهر یا آشکار، داستان شخصی را حکایت میکند که به تعبیر «آلن سگال[18]» در کتاب «اسطوره»، بیهوده میکوشد تا از تقدیری که بر او تحمیل شده، بگریزد، اما در سطح پنهان به نظر فروید، اُدیپ در جستوجوی آن چیزی است که در سطح آشکار تلاش میکند بیش از همه از آن احتراز جوید؛ او میخواهد «عقدۀ اُدیپ»اش را تجربه کند (سگال، 1389). بدینترتیب اسطوره، سطح پنهان یا همان معنای نمادین دو داستان را مخفی میکند، اما در واقع کامیابی آن دو را در ارضای دستنیافتنیترین غرایز میداند. با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت که از دست رفتن بینایی ظاهری و کور شدن چشمان بیرونی، قهرمان را به بصیرتی تازه میرساند و او را دریافت تاریکیِ زهدانِ مادرِ نخستین که تصویری مبرهن از کهنالگوی «باززایی» است، بازمیگرداند. خیر نیز همچون ادیپ و اسفندیار با مرگی آیینی، تولدی دوباره مییابد. در این داستان هم نقش زن و حضور آنیماگون او، عملکردی سازنده و حیاتبخش دارد؛ شاید انتخاب سه دختر در داستان با انتسابهایی که از سوی پدر دارند، چندان تصادفی نباشد، چراکه دختر چوپان نور چشمان خیر را توسط پدر به او میدهد. دختر پادشاه قدرت پدر را برایش به ارمغان میآورد و وزیرزاده حکمت و خرد پدر را به او میبخشد (بیدمشکی، 1382).
5-7. گنبد هفتم← گنبد سفید ← دختر پادشاه ایران روایت از عصر شروع میشود و تا سپیدهدم ادامه مییابد. به نظر میرسد تمام حوادث داستان در عرصۀ خواب قهرمان اتفاق میافتد؛ چراکه برخورد او با موانع عموماً در شب است، اما همزمان با هدایت او در پایان قصه، سپیدهدم فرامیرسد. از این لحاظ میتوان گمراهی و به بنبست رسیدن جوان در شب و هدایت شدن او در روز را یک بنمایهی قصهای به شمار آورد. سفر (به درون باغ)، ضیافت (شرکت در مجلس دختران)، گزینش (در سه مرحله) و رویارویی با راهنما از دیگر بنمایههای این قصه هستند (عباسی، 1389). قصۀ گنبد سفید، آنگونه که یاوری در کتاب «روانکاوی و ادبیات» اشاره میکند، آخرین دایرۀ سرنوشت بهرام است؛ در حقیقت سفر او به دنیای درون که با دیدار سایه و سیاهی آغاز شده بود در هفتمین گنبد با آمیزش او با نور و سفیدی به پایان میرسد. بهرام درون خود را میشناسد و قلمروی ناخودآگاه خود را به سود سویۀ خودآگاهش در فرمان میگیرد تا به تمامیتی برسد که مرحلۀ اول فرآیند «خودشناسی» بر پایۀ آن استوار است (یاوری، 1387). در قصۀ هفتم نام دختر «بخت» است. دستیابی قهرمان به او که خود فاقد نام است، نمودار رسیدن وی به کمال و سعادت است. سفیدی این گنبد نشان از عدم تعلق به رنگ و نوعی پاکی و بیشائبگی محض است که تنها در صورت تکامل فردانیت صورت میگیرد. در قصۀ هفتم موانع متعددی از جمله «خشت غرفه»، «پرنده»، «کدو» و«روباه بچگان» جلوههایی از سایهی قهرمان بهشمار میروند که جز با شناخت آنها ادامۀ سفر میسر نمیشود. به بیان دیگر، آنها پندارهای غریزی گذرایی هستند که به صورت حیوانات و مفاهیم دیگر در ژرفنای طبیعت حیوانی فرد و لایههای بدوی ناخودآگاه او قرار دارند.
جستوجوی قهرمان با پشت سرگذاشتن مراحل پیشین و پس از نفوذ در سرمنشأ و دریافت فضل و برکت به پایان نهایی خود نزدیک میشود. اکنون او با غنیمت خود که میتواند با آن زندگی را متحول سازد، بازمیگردد. کمپبل در کتاب مشهور خود بر آن است که «چرخۀ کامل اسطورۀ یگانه هنگامی تمام میشود که قهرمان با سعی و تلاش، جادوی سخن حکیمانه، پشم طلایی و یا شاهزاده خانم خفته را به ملک بشری بازگرداند؛ یعنی جایی که این برکت میتواند به تجدید حیات جامعه، ملت، کرهی زمین یا ده هزار جهان کمک کند» (کمپبل، 1389). در شاهنامه بهرام پس از 63 سال حکومت بر اثر مرگ طبیعی از دنیا میرود، اما طبق روایت اغلب مورخان، او در باتلاق یا چاهی عمیق فرومیرود که بازگشت از آن در هیچ گزارشی ذکر نشده است[19]. در هفتپیکر بهرام در پایان داستان نمیمیرد، او در پی شکار گوری به درون یک غار وارد میشود و همچون دودی از فراز آن برمیخیزد، گویی مرحلۀ عروج نهایی خود را سپری میکند و به آسمان میرود. به عبارت دیگر، مرگ رازآلود بهرام با ناپدید شدن نمادین او در غار، ارجاع اساطیری او به زهدان مادر نخستین است که در داستانها و قصههای مختلف در مفاهیمی همچون بطن، دل زمین، شکاف کوه، شکم ماهی و غار تجلی مییابد. روشن است که غار در روایت زندگی او زهدان تاریکی است که قهرمان با ورود به آن، پایان زندگی خویش را در هالهای از ابهامات اساطیری فرود برده و گویی آخرین مرحلۀ کمال را که یکی شدن و وحدت است با فرو رفتن در آن به سرانجام میرساند. این غار که خود گیرندۀ عظیم انرژی زمینی است، یکی دیگر از صور تجلی مادر مثالی به شمار میرود که قرار گرفتن قهرمان در آن و خارج شدنش، نمادی از بازگشت به زهدان مادر اعظم و تولد دوباره در دنیای تاریک رحم اوست. بدین ترتیب نماد غار به عنوان مرکز، آن را به محل تولد دوباره تبدیل میکند که عملکردی شبیه زهدان مادر یا کورهی کیمیاگری دارد. کهنالگوی غار در این داستان از اهمیت روانشناختی قابل توجهی برخوردار است، زیرا یکی از صور تجلی مادر مثالی است. تولد دوباره در غار تصویر نمادین مکرری است که به شکلهای مختلف در میان اقوام باستانی و حتی متأخرتر دیده میشود. این غار که نمودها و تعینهای متکثری پیدا میکند در حقیقت در بردارندۀ همان مفهوم رازناکی است که در آرای ایلیاده پیرامون زهدان مادر اعظم و مرکز عالم نهفته است. این کهننمونۀ اصیل که با پرورش مرگ و زایش در باطن خود در میان کهنالگوهای بشری مرکزیتی روحانی از آن خود کرده است، بدین معنا که کسی که به چنین غاری که همه در خود دارند و یا به تاریکی که در پشت خودآگاهی نهفته است گام نهد در ابتدا خود را جزیی از فرآیند ناخودآگاه دگرگونی مییابد و از طریق نفوذ در ضمیر ناخودآگاه با محتویات آن رابطه برقرار مینماید (یونگ، 1390). نظامی تلاش میکند تا بهرام را با توجه به زندگانی اساطیریاش و فرآیند روانییی که در روند داستان برای وی اتفاق میافتد در زمرۀ جاویدانان قرار دهد. او نیز همانگونه که دربارۀ مردان مقدس آمده، نمیمیرد، بلکه مدت زمانی نامعلوم جسم خود را ترک میکند تا دوباره در هیأتی تازه برای نجات بشر قیام کند (حسینی، 1391).
قهرمان هفتپیکر با قبول دعوت سفر به ناخودآگاه و سیر آیینهای اسطورهای آن، چنان توسع مییابد که از درون متکثر شده و با تعداد قابلتوجهی از همسلکان خود در هفت قصه که هر کدام بخشی از سرنوشت او را بیان میکنند، همهویت میشود. از این رو، میتوان ازدواج بسیاری از قهرمانان با یک زن مشخص را حاصل همان ازدواج جادویی یا آمیزش مقدسی[20] دانست که گاهی نیز در یک تن اتفاق میافتد. در پایان هفت افسانهی هفتگنبد، ازدواج مقدس بهرام با شاهدخت ایرانی در گنبد سفید صورت میگیرد که آنگونه که حسینی در مقالۀ «بنمایۀ آیینهای مهر و زرتشت در هفتپیکر نظامی»هم اشاره میکند، نوعی «نکاح کیمیاوی» به شمار میرود که پس از آن قهرمان منِ اصیل خود را از دریچۀ این ازدواج درمییابد. آنگونه که او میگوید، این ازدواج نوعی ادغام نیروهای ناخودآگاه جان با خودآگاهی من جزوی است (حسینی، 1391). در گنبد اول (گنبد سیاه) داستان شهر سیاهپوشان نقل میشود. وصالی صورت نمیگیرد، اما در داستان گنبد آخر داستان مرد متقی تعریف میشود که در روند داستان به وصال دختر دلخواهش میرسد. حرکت در مسیر چنین سفری که از بسیاری از شاخصههای اسطورهمند و روانشناختی برخوردار است، دگرگونیهای روحی و دگردیسیهای روانی قابل توجهی در قهرمان به وجود میآورد که خود منجر به تولد دوبارۀ او میشود. وی در این مرحله، خود را جزیی جدا از هستی نمیداند و در سنخیتی یکپارچه و منسجم با آن یگانه میشود؛ زیرا هم در دنیای درون یکپارچه است و هم خود را با دنیای بیرون یکی میداند. این نوع از تولد که در حوزهی نمادشناسی آیینی همان شناخت «خویشتن» و یگانگی با آن است، زندگی روانی قهرمان را در الگویی مشخص و پیشبرنده به هدف غایی خود میرساند.
عدد از شگفتانگیزترین اختراعات ذهن بشر است. اعداد 1 تا 12 صورت خاصی از شخصیت را نشان میدهند. هر عدد در رویا تعبیر خاصی دارد. برخی از اعداد تمامی یک دوره از زندگی را نشان میدهند (صفری و محمودنژاد، 1385). عدد 7 که در اساطیر جنبۀ تقدس دارد، نماد افلاک هفتگانه و هفت سیاره است. هفت شهر عشق هم از همین جمله است. در اساطیر یونان هفت خدای اصلی وجود دارد. در کیمیاگری از هفت فلز استفاده میشود. عدد هفت نشاندهندۀ اتحاد زمین و آسمان است. همچنین این عدد «رمز باروری و جمع ضدین و نقض و فسخ دوگانگی و ثنویت و در نتیجه، نماد وحدت و نمودگار انسان کامل و خلقت بینقص و اتحاد زن و مرد و پدر و مادر و درون و برون است؛ زیرا از جمع عدد چهار (زمین) که رمز مادینگی و رقم سه (آسمان) که رمز نرینگی است، حاصل آمده است (ستاری، 1376). قدرت بسیار این عدد و کارکرد نمادین آن در آیینهای مهری، مانوی، زرتشتی، مسیحی و اسلامی ابزار مهم نظامی در رمزپردازی هفتپیکر بوده است (حسینی، 1391). عدد هفت حقلۀ اتصال سیارات، رنگها، فلات، سرزمینها و گنبد است. نظامی با انتخاب هفت زن از هفت اقلیم که هر یک با یکی از روزهای هفته و یکی از ربهای آسمانی و عناصر زمینی آنها مانند فلزات و رنگها پیوند دارد، انسان و ارتباط او را نه تنها در سطح زمینی و انسانی آن، بلکه در گسترۀ هستی ممثّل کرده است (علیاکبری و حجازی، 1388). در حقیقت این عدد با ابعاد اساطیری و روانشناختی خود در همه جای هفتپیکر حضوری مجسم دارد؛ خود هفت اقلیم نمادی از تمامیتی است که قهرمان اصلی (بهرام) در جستوجوی آن است. او با ازدواج با دختران پادشاهان هفت اقلیم به نوعی بر کلیت ابعاد جغرافیایی جهان و عالم آفاقی دست مییابد و پس از آن در قالب جستوجویی فراآفاقی به دنبال حقیقت روح خویش میگردد. از منظر ریختشناسانه نیز در غالب قصههای هفتپیکر که در دل قصۀ اصلی قرار دارند، ساختار هفت مرحلهای قصه و جایگاه عدد هفت و نقش اسطورهای آن به شناخت روانشناسی قصهها کمک میکند. همانطور که پیش از این هم اشاره شد، اساس داستان هفتپیکر بر مبنای این عدد نهاده شده است.این عدد آنگونه که یونگ در آثار مختلف خود میگوید در سرزمینهای گوناگون با نمادهای شناخته شدۀ «کمال» پیوندی همهسویه دارد. گفتنی است که تمامی قصههای هفتپیکر سیر کامل خویشتنیابی قهرمان است. قهرمان آخرین قصه برای رسیدن به مقصود که وصال دختری زیبارو یا همان حقیقت روانی و فرامادی اوست از هفت مرحلۀ سمبلیک میگذرد. با توجه به آنچه گذشت میتوان اذعان کرد که هفتپیکر کتاب سترگی است که تنها یک قهرمان دارد. او در آغاز داستان برای توسع شخصیت خویش یک هفتگانۀ اسطورهای و نمادین را طی میکند و در هر مرحله با پارهای از روان و ناخودآگاه خود آشنا میشود تا در فرجام تولد دوبارهای را تجربه کند که خود آغازگر حرکتهای آتی او در بازگشت به مسیر پیچیدۀ زندگی است. ازدواج بهرام در هفت مرحله مهمترین حوادث زندگی او را رقم میزند که خود مقدمۀ لازم را برای شکلگیری قصههای هفتگنبد فراهم میآورد. ساختار این ازدواج در اساطیر با ازدواج کریشنا؛ یعنی هشتمین تجلی ویشنو با هفت دختر گاوبان قابل مقایسه است (زمردی، 1382).
بحث و نتیجهگیری بهرام در هر گنبد یک گام به حقیقت وجودی خویش که بخشی از آن جدال با نمودهای مختلف سایه و یگانگی با آنیماست، نزدیکتر میشود. به عبارت دیگر، میتوان گنبدهای هفتگانه را لایههای تودرتوی روان ناخودآگاه او دانست که قهرمان پس از گذر از یک چرخۀ نمادین با شناختی که در حقیقت نوعی خودشناسی سازنده است، آن را به پایان میرساند. حرکت بهرام در گنبدها از تاریکی به سمت نور صورت میگیرد. نخستین گنبد سیاهرنگ و متعلق به شاهدخت هند است. در آن گنبد وصلتی میان قهرمان جستوجوگر و آنیما صورت نمیگیرد و او پس از این با پوشیدن جامۀ سیاه نشانی از این ناکامی را با خود دارد. در حقیقت عدم خروج از تاریکی و توجه به تمنیات نفسانی، قهرمان را آدموار به حضیض تاریکی نازل میکند. در ورای این داستان نمادین، بهرام که با درونی تاریک وارد نخستین گنبد شده بود، حرکت صعودی خود را ادامه داده و در هر خان با تلطیف کدورات روانی خود از تاریکیها کاسته و در جهت وصول به روشنایی محض حرکت میکند. درنهایت او با دختر پادشاه ایران که در آخرین گنبد؛ یعنی گنبد سفید جای دارد، ازدواج میکند. این ازدواج خود مقدمۀ تعیینکنندهای برای ورود به مرحلهای است که در آن قهرمان «منِ ملکوتی» یا به تعبیر روانشناسانه «فرامن» خویش را پیدا کرده است. از این پس در پندار، گفتار و کردار شاه نوعی دگردیسی مثبت دیده میشود که خود حاصل استحالۀ روانی او در مسیر هفت گنبد بوده است. مرگ رمزوار وی این سیر را کامل کرده و فرآیند فردانیت او را به نیکی به سرانجام میرساند. پیوند تسلسلوار قصهها و قهرمانان آنها با شخصیت بهرام و دگرگونی روانی او ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ دارد؛ بدین معنا که هر کدام از شخصیتهای اصلی قصهها، وجهی از جنبههای پیچیدۀ روان بهرام را بازنمایی میکنند. او در گنبد نخست قهرمان دور افتاده از بهشت آغازین است که در مرحلۀ دوم از مراحل خودشناسی در حالتی میان تردید و تعلیق قرار میگیرد. در گنبد سوم در راستای تردید پیشین، جدال با سایه برای وصال آنیما در ناخودآگاهی صورت میگیرد. چهارمین مرحله، زمانی است که برای قهرمان سایهای متصور نیست، اما هنوز موانع بسیاری در راه وصال وجود دارد. ماهان در گنبد پنجم رویهای دیگر از بهرام است که با وجود پشت سر نهادن مراحلی مهم، هنوز قدرت تشخیص خوب و بد را ندارد. قهرمان قصۀ ششم با بازیافتن چشمان از دست رفتۀ خود در پایان این خان، راهنمای خود را شناسایی کرده و نکتههای فراوانی از او میآموزد. در حقیقت او در هر گنبد با بخشی از وجود خویش آشنایی پیدا کرده و بر اثر شناخت، آن را درمییابد. پیداست که بدون چنین تسلسلی، ادامۀ راه برای او میسر نبوده است. بدین ترتیب در گنبد هفتم که به نوعی گنبد کمال و تمامیت او با مهمترین بخش روان –آنیما- است به یگانگی رسیده و پس از خروج از آن به پادشاهی عاقل و عادل تبدیل میشود.
[3]. Boccaccio, G. [4]. Jung C, G. [5]. Campbell, J. [6]. Coupe, L. [7]. Eliade, M. [8]. Amor Fati [9]. Rank, O. [10]. Freude, S. [11]. Cirlot, J, E. [12] . منظور این است که سرلو در کتاب فرهنگ نمادها این مطلب را از یونگ آورده است و مطلب متعلق به خود او نیست، اما فقط میگوید «آنگونه که یونگ اشاره میکند …» برای درک بهتر، این قسمت ویرایش شد.
(نظامی، 1376) [14]. Hall Kalvin, S. [15]. Chevalier, J.
[18]. Segal, A. [19] . برای اطلاعات بیشتر ر.ک. الکامل، ابن اثیر، 473/1، تاریخ یعقوبی، 200/1، تاریخ طبری، 623/2، تاریخ بلعمی، 950/2، فارس نامه، 82 و مآثر الملوک، 43. [20]. Magic Wedding. |
||||
مراجع | ||||
احمدنژاد، کامل. ). تحلیل آثار نظامی. تهران: شرکت چاپ و انتشارات علمی. اسماعیلپور، ابوالقاسم. (1382). گسترهی اسطوره. تهران: هرمس. ایلیاده، میرچا. (1390). اسطوره و واقعیت. ترجمهی مانی صالحی علامه. تهران: پارسه. بری، مایکل. (1385). تفسیر هفت پیکر. ترجمهی جلال علوینیا. تهران: نشر نی. بیدمشکی، مریم. (1382). از هفت توی هفتپیکر تا نُه توی خیر و شر. کتاب ماه هنر، 56 و 55(6)، 113-118. پورنامداریان، تقی. (1375). دیدار با سیمرغ. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ترکمانی باراندوزی، وجیهه و چمنی گلزار، سارا. (1391). بررسی و تطبیق «فرایند فردیت» در گنبد اول و دوم از هفتپیکر نظامی بر اساس روانشناسی تحلیلی یونگ. فصلنامه زبان و ادبیات فارسی، 10(4)، 23-48. حسینی، مریم. (1391). بنمایهی آیینهای مهر و زرتشت در هفت پیکر نظامی. جستارهای ادبی، 1(4)، 95-120. حسینی، مریم و شکیبی ممتاز، نسرین. (1391). سفر قهرمان در داستان «حمام بادگرد» بر اساس شیوهی تحلیل کمپبل و یونگ. ادبپژوهی، 22(6)، 33-63. حسینی، مریم و قدرتی، حمیده. (1391). روند قصهگویی شهرزاد در توالی قصههای هزار و یک شب. متن شناسی ادب فارسی ، 1(4)، 15-38. ریپکا، یان. (1348). هفت شاهدخت نظامی. زبان و ادب فارسی (نشریه سابق دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز)، 21(92)، 353-379. زرینکوب، عبدالحسین. (1383). پیر گنجه در جستوجوی ناکجاآباد. تهران: سخن. زمردی، حمیرا. (1382). نقد تطبیقی ادیان و اساطیر. تهران: زوّار. زیرک، نصرالله. (1381). طرحی در نقد: تأویل ساختاری هفتپیکر. رشت: حرف نو. ستاری، جلال. (1376). پژوهشی در قصهی اصحاب کهف. تهران: نشر مرکز. سرلو، خوان ادواردو. (1389). فرهنگ نمادها. ترجمهی مهرانگیز اوحدی. تهران: دستان. سگال، رابرت آلن. (1389). اسطوره، ترجمهی فریده فرنودفر. تهران: بصیرت. شوالیه، ژان. گابران، آلن. (1378). فرهنگ نمادها. ترجمهی سودابه فضایلی و علیرضا سید احمدیان. تهران: جیحون. صفری، جهانگیر و محمودنژاد، حمیده. (1385). بررسی برخی از کهنالگوها در اشعار احمد شاملو. فصلنامه پژوهشهای ادبی، 11(3)، 113-144. طسوجی، عبداللطیف. (1390). هزار و یک شب. تهران: هرمس. عباسی، سکینه. (1389). نقد و بررسی قصهی گنبد سفید (بر اساس قصهی هفتم منظومه هفتپیکر حکیم نظامی گنجوی). فصلنامه کاووشنامه، 20(11)، 203-224. علیاکبری، نسرین و حجازی، مهرداد. (1388). تحلیل استعلایی هفتپیکر. پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، 3(4)، 35-58. فروید، زیگموند. ( 1348). موسی و آیین یکتاپرستی. ترجمهی قاسم خاتمی. تهران، پیروز. فلاح، علی و یوسفی، مرضیه. (1392). تأثیر آنیما و تجلی آن در هفتپیکر نظامی. ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، 30(9)، 39-51. فون فرانس، ماری لوییز. (1383). فرایند فردیت در افسانههای پریان. ترجمهی زهرا قاضی. تهران: شرکت سهامی انتشار. کمپبل، جوزف. (1389). قهرمان هزار چهره. ترجمهی شادی خسروپناه. مشهد: گل آفتاب. کوپ، لارنس. (1384). اسطوره. ترجمهی محمد دهقانی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. معین، محمد. (1384). تحلیل هفتپیکر نظامی. تهران: معین. نظامی، الیاس بن یونس. (1391). هفتپیکر. به کوشش سعید حمیدیان. تهران: قطره. هال،کالوین.اس و نوردبای، ورنون جی. (1381). مبانی روانشناسی تحلیلی یونگ. ترجمهی محمدحسین مُقبل. تهران: جهاد دانشگاهی تربیت معلم. یاوری، حورا. (1387). روانکاوی و ادبیات. تهران:سخن. یونگ، کارل گوستاو. (1354). روانشناسی و دین. ترجمهی فؤاد روحانی. تهران: کتابهای جیبی. ــــــــــــــــــــــــ. (1389). انسان و سمبلهایش. ترجمهی محمودسلطانیه. تهران: جامی. ـــــــــــــــــــــــ. (1390). چهار صورت مثالی. ترجمهی پروین فرامرزی. مشهد: آستان قدس رضوی. ــــــــــــــــــــ. (1392). نوجوانی ابدی و نبوغ خلاقانه (تفسیر روانشناختی کتاب شازده کوچولو). ترجمه و تحلیل تورجرضا بنیصدر. تهران: لیوسا.
|
منبع: journals.atu.ac.ir
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»