با ما همراه باشید

کلاسیک‌خوانی

دریغ و حسرت فردوسی از استیلای عرب‌های مهاجم بر ایران

دریغ و حسرت حضرت فردوسی از استیلای عرب‌های مهاجم بر ایران

چو با تخت منبر برابر کنند

همه نام بوبکر و عمّر کنند

تبه گردد این رنج‌های دراز

نشیبی درازست پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر

از اختر همه تازیان راست بهر

چو روز اندر آید به روز دراز

شودشان سر از خواسته بی‌نیاز

بپوشد از ایشان گروهی سیاه

ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش

نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

برنجد یکی دیگری برخورد

به داد و به بخشش کسی ننگرد…

ز پیمان بگردند و از راستی

گرامی شود کژّی و کاستی

پیاده شود مردم جنگجوی

سوار آن که لاف آرد و گفت وگوی

کشاورز جنگی شود بی‌هنر

نژاد و هنر کمتر آید ببر

رباید همی این ازآن آن ازین

ز نفرین ندانند باز آفرین

نهان بتّر از آشکارا شود

دل شاهشان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر

پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار

نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی کسی را نماند وفا

روان و زبان‌ها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود

سخن‌ها به کردار بازی بود

همه گنج‌ها زیر دامن نهند

بمیرند و کوشش به دشمن دهند

بود زاهد و دانشومند نام

بکوشند ازین تا که آید به دام

چنان فاش گردد غم و رنج و شور

که شادی به هنگام بهرام گور

نه جشن ونه رامش نه بخشش نه کام

همه چارهٔ ورزش و ساز دام

پدر با پسر کین سیم آورد

خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

نباشد بهار از زمستان پدید

نیارند هنگام رامش نبید

چو بسیار ازین داستان بگذرد

کسی سوی آزادگی ننگرد

بریزند خون از پی خواسته

شود روزگار بد آراسته

 

منبع

شاهنامۀ فردوسی

به تصحیح جلال خالقی مطلق

دایره‌المعارف بزرگ اسلامی

ج 8

صص 419_420

 

مطالب بیشتر

  1. گفت‌وگو با جلال خالقی مطلق دربارۀ شاهنامه
  2. گفت‌ وگوی مجلۀ بخارا با جلال خالقی مطلق

دریغ و حسرت حضرت فردوسی از استیلای عرب‌های مهاجم بر ایران

دریغ و حسرت حضرت فردوسی از استیلای عرب‌های مهاجم بر ایران

 

برترین‌ها