با ما همراه باشید

نویسندگان جهان

درباره‌ی «ویرجینیا وولف»

درباره‌ی ویرجینیا وولف

ویر جینیا وولف که مانند ادوارد مورگان فورستر عضو گروه موسوم به بلومزبری بود، کار نویسندگی حرفه‌ای‌اش را از سال 1915 با انتشار نخستین رمانش سفر خارج آغاز کرد که نوشتنش هفت سال به درازا کشیده بود. این رمان کمابیش قراردادی است، ولی در آثاری که پس از آن انتشار یافت_ به ویژه اتاقِ جیکاب (1922) و خانم دالووی (1925) و طرف فانوس دریایی(1927) و امواج (1931) و بین‌پرده‌ها (1941)_ ویرجینیا وولف روز به روز شیوه‌های نامتعارف‌تری برای نشان دادن درک خویش از «زندگی» و «واقعیت» پدید آورد. او در مقاله‌ی «آقای بنت و خانم براون» ناخرسندی بسیار خود را از «واقعیت» دنیای قصه‌های نویسندگان ناتورالیستی مانند جان گالزورذی و هربرت جورج ولز و آرنولد بنت بر زبان آورد. او در جای دیگری می‌گوید: «زندگی مثل چراغ‌های تزیینی متقارن دو طرف درشکه نیست. هاله‌ی نوری است، محیط نیمه‌شفافی است که ما را از آغاز تا فرجام ذهن دربرمی‌گیرد.» برای رخنه کردن در این محیط، برای نشان دادن «خود زندگی»، باید به «جریان اندیشه، جریان سیال ذهن» دست پیدا کرد که محمل ذهنی آن است. در پی این هدف، وولف روز به روز بیشتر از ظواهر زد و به جستجوی ساختاری داستانی پرداخت که «به طور معجزآسایی بدون دیوار و پله و پرده هم قابل سکونت» بود. این تلاش وی موجب شد دوست و منتقدش ادوارد مورگان فورستر از خود بپرسد آیا او تند نرفته است: « نه داستانی می‌گوید. نه پیرنگی می‌بافد. یعنی می‌تواند شخصیتی بیافریند؟» شخصیتی در نخستین رمان او می‌گوید: «می‌خواهم رمانی بنویسم درباره‌ی سکوت، درباره‌ی چیزهایی که مردم نمی‌گویند.» در رمان ماقبل آخرش «امواج» به این مقصود بسیار نزدیک می‌شود. آرزوی زدودن «همه‌ی تفاله و مردگی و پیرایه» و «ارائه‌ی تمام لحظه، هرچه در بردارد» در خاطرات نویسنده‌ی او به برآورده شدن نزدیک می‌گردد.  نشانی از داستان و پیرنگ و گفتگو و شخصیت‌پردازی (به معنی رایجشان) بر جای نمی‌ماند. در عوض، جریان افکار و احساسات شش شخصیت را داریم که به صورتی رؤیایی عرضه می‌گردد. در این مختصر، مجال توصیف شور و زیبایی نوشتار ویرجینیا وولف نیست؛ اما نوشتن، همه‌ی زندگی او بود و به معنایی کاملا حقیقی، مایه‌ی دوام او در برابر جنون و مرگ.

اگر امواج یک رمان نامتعارف بود، نقش روی دیوار یک داستان نامتعارف است و شیوه‌ی او را به زیبایی نشان می‌دهد. راوی (که پیداست خود وولف است) نقشی را روی دیوار به خاطر می‌آورد. نقش چه بوده است؟ در پایان بدان پی می‌بریم و گویا «پیرنگ» همین است. ولی نکته پیرنگ نیست، همچنان که ارضای چنین کنجکاوی نیز هدف زندگی نیست. نکته این است که آن نقش، گرانیگاه خیل وسیع تداعی‌های آزادی می‌گردد که از شکسپیر تا حقوق زنان را دربر می‌گیرند اما همه به همان پرسش بنیادین وولف برمی‌گردد: چیستی «واقعیت» و «خود زندگی»

« اگر برخیزم…و معلوم کنم که نقش روی دیوار درواقع … سر یک میخ است چه عایدم می‌گردد؟ دانش؟ دانش چیست؟» او بااین پرسش دانش‌شناسانه بازی می‌کند. اما زندگی چه؟ « پس اگر بخواهیم زندگی را با چیزی مقایسه کنیم، باید آن را تشبیه کنیم به پرتاب شدن در تیوب (مترو لندن) با سرعت پنجاه مایل در ساعت و فرود آمدن در انتهای دیگر بدون حتی یک سنجاق باقی مانده در موها! پرتاب شدن به پیشگاه خدا سر تا پا برهنه !» ولی این نقش‌ها، مانند دانه‌ی شنی که صدف بر گردش مروارید را می‌سازد، هسته‌های هنر وولف و پیوند ناپایدار او با سامانمندی و تندرستی بودند.

او در سال 1941 خود را در رود اوز غرق کرد. چنان که داستان می‌گوید: « الیاف یک به یک زیر فشار سرد گزاف زمین پاره می‌شوند…»

منبع

یک درخت،یک صخره، یک ابر

یک درخت، یک صخره، یک ابر

برجسته‌ترین داستان‌های کوتاه دو قرن اخیر

نشر مرکز

ترجمه حسن افشار

چاپ دهم

صص376-375

مطالب مرتبط

  1. خلاصه‌ی داستان نقش بر دیوار
  2. واکاوی داستان نقش بر دیوار
  3. درباره‌ی توماس مان
  4. درباره ایوان تورگنیف
  5. درباره نیکولای گوگول
  6. درباره ادگار آلن پو

 

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها