تحلیل داستان و نمایشنامه
درنگی در رمان «حکومت نظامی» اثر خوسه دونوسو
درنگی در رمان «حکومت نظامی» اثر خوسه دونوسو
فرزاد قرائتی: «حکومت نظامی» وقایع یک بیستوچهار ساعتِ ژانویه ۱۹۸۵ سانتیاگو است. مانونگو خوانندهی مشهور و انقلابی شیلیایی، قبل از کودتای پینوشه در شیلی، برای شرکت در کنسرتی همراه ژان بائز به سانفرانسیسکو میرود و بعد از کودتا در پاریس اقامت میگزیند و دیگر به شیلی بازنمیگردد. اکنون، او دوازده سال بعد از کودتا، یعنی درست زمانی که بختک یک حکومت نظامی تازهنفس بر زندگی مردم افتاده است، به یکباره بیهیچ دلیل خاصی راهی وطن میشود. از سرِ اتفاق این بازگشت با مراسم احیای ماتیلده نرودا (بیوهی پابلو نرودا، شاعر پرآوازهی شیلی) مقارن میشود. مانونگو بلافاصله پس از خواندن خبر در روزنامهها راهی منزل نرودا میشود و تا فردای آن روز، آن بیستوچهار ساعت یادشده، آبستن اتفاقاتی پیچیده میشود.
حکومت نظامی بیش از هرچیز توصیف جامعهای سیاستزده (دیکتاتوری پینوشه) است؛ روزگاری که از احزاب سیاسی جز سایهای باقی نمانده و اپوزوسیون منفعلتر از آن است که دربارهی موضوعی به توافق برسد. دوستان مانونگو، که زمانی در حزب کمونیست و جنبش چپ انقلابی فعال بودهاند، از سیاست کنار کشیدهاند. هرچند دیکتاتوری سیاست را چنان به آنها تحمیل کرده که انگار تنها حرف آبرومندانه نزد آنها سیاست است و تمام حرفهای دیگر در گلوشان خفه شده است. درواقع سیاست غباری شده است در برابر دیدگانشان چنانکه بذر هیچ اندیشهی دیگری در ذهنشان جوانه نمیزند. در جایی از داستان که مانونگو و جودیت دربارهی صدا و موسیقی صحبت میکنند، جودیت ناخودآگاه بحث را به دوران شکنجهاش منحرف میکند اما یکباره به خود میآید و، انگار که از تاریکی پا به روشنایی گذاشته باشد، میگوید: «من خیلی سال است از چیز دیگری حرف نزدهام. درست مثل هرکس دیگری توی این مملکت. دیگر یادم رفته از چیزی غیر از بیعدالتی، نبود آزادی، فلاکت یا خشونت حرف بزنم. اگر از چیز دیگری حرف بزنم عذاب وجدان میگیرم. ذهنم تمام توانش را متمرکز کرده تا هرچیزی دربارهی این مسائل میشنود حفظ کند. مثلاً من دوست دارم از موسیقی حرف بزنم، اما توی دلم میترسم مبادا حرفهام سطحی باشند.»
زندگی تمام آدمهای جامعه از سیاست اشباع شده است. گریز از سیاست بهسمت عشق، هنر، تجارت و حتی مرگ، که همین حالا پیش چشم خودشان میبینند، محال است؛ اگرچه مشارکت در سیاست هم محال است، چرا که رژیم سیاست را در انحصار خودش گرفته. اینگونه، آرمانها و هیجانات سیاسی، که مطلقاً فرصت تحقق ندارند، مضمحل و بیمعنی میشوند و چیزی که باقی میماند نوعی خودارضایی لفظی است.
«حکومت نظامی» زندگی درونی و بیرونی آدمهایی را از اقشار مختلف جامعهی شیلی در دوران خفقان آور دیکتاتوری شیلی به تصویر میکشد. شخصیتهایی از سه نسل متفاوت که بیزاری از نظام سلطه آنها را بههم پیوند میداد. مانونگو ورا که کمی قبل از کودتای پینوشه، بهگونهای تصادفی از شیلی خارج شده و بعد از کودتا به پاریس رفته بود، در چند سال نخست بعد از کودتا با ترانههایش زبان گویای وطن خفقانگرفتهی خود شده و در میان جوانان اروپا جایگاهی بیهمانند پیدا کرده است. اما حالا پس از دوازده سال از کودتای ۱۹۷۳ دیگر نه اعتقادی به آنچه میخوانده دارد و نه چشمانداز امیدبخشی پیش خود میبیند. بهتدریج دریافته که انگار دردناکترین قسمت تاریخ خود را از دست داده است، اسیر این دغدغه شده، دغدغهی تاریخی که درکش نکرده و سبب شده احساس کند که شقهشقه شده و فردی «ناتمام» است. علت بازگشت او به سرزمینش همین است، او برگشته است تا ببیند آیا میتواند آن تکهپارهها را پیدا کند، یا مثل مارمولکی که دمش را از نو میآفریند، دوباره آن را از نوع بیافریند. دلش میخواهد دوباره وارد تاریخ نسل خودش شود تا بتواند دوباره بخواند، اما نه مثل عروسکی قیمتی. برگشتن به شیلی تحت حکومت نظامی برایش شرکتکردن در جنون این کودتای دوم است، چراکه کودتای اول را تجربه نکرده است.
از میان شخصیتهایِ رمان، جودیت دختری از طبقهای بورژواست که از نوجوانی مسیرش را از خانواده جدا کرده و از رفاه و امنیت دست شسته و خود را وقف مبارزه در راه آرمان انتزاعی عدالت اجتماعی کرده است؛ عملی که حتی از نظر همحزبیهایش برای دختری از این طبقه احمقانه شمرده میشود. در روزگار پُرجوشوخروش دانشجویی، جودیت خودش را عنصری فعال در جوانان کمونیست نشان داده بود. او حتی لحظهای آسایش را بر خود حرام میداند و گمان میکند باید همان سرنوشت رفقایش را داشته باشد و گرسنه و رنجور از این خانه به آن خانه و از شبی به شب دیگر سرگردان باشد تا نفرت از قاتلان رفقایش فروکش نکند. بالاخره مدتی روانهی یکی از بازداشتگاههای مخوف زندانیان سیاسی میشود. نویسنده در «حکومت نظامی» صریحاً بین بازداشتگاه زندانیان سیاسی و بند عمومی تفاوت قائل میشود، بهگونهای که بند عمومی را با همهی «کثافتها» و «انواع بزهکاریها» بهاندازهی بازداشتگاههای زندانیان سیاسی مایهی خوف نمیداند، چراکه شکنجهگران چیرهدست راهی به بند عمومی ندارند. دوران شکنجه و اقامت جودیت در بازداشتگاه هرچند پنج روز بیشتر نیست، بر نفرت و انگیزهی انتقام او میافزاید، آنچنانکه سالهای سال به انتظار فرصتی مناسب برای انتقام میماند.
لوپیتو نیز، که در همهجای داستان به ظاهرِ رقتانگیزش اشاره شده، مردی خودباخته و سرخورده از تمام ایدئولوژیهاست. در روزگار دانشجویی شعرهای انقلابی میگفته، اما بیش از ده سال است که دست به قلم نبرده و جبههی شراب را انتخاب کرده است. او نه ظاهر زیبایی دارد و نه رفتاری سنجیده و موقر. البته اندک دوستان خیرخواهش (مانونگو و جودیت) که میدانند لوپیتو همیشه از نعمت بخت و اقبال محروم بوده، تحقیرکردن او را مجاز نمیدانند و نگاههای ترحمآمیزشان را از او دریغ نمیکنند. لوپیتو «خاک بر سرِ باسوادی» است که دقیقاً واقف به اوضاع درونی و بیرونی خودش است. دربارهی هر موضوعی ابراز وجود میکند: رمان، شعر، موسیقی. اما حرفهای او هم مانند جودیت درنهایت به سیاست منتهی میشود: «برای مثال، بیا همین حالا راجعبه هر موضوعی که میخواهی حرف بزنیم. مثلاً از رفیق خودمان شومان که ــ جدا از این گند و کثافتها ــ برای من و تو ارزشی بهمراتب بالاتر از این عدالت اجتماعی کوفتی دارد. خب فکر میکنی چند دقیقه می-توانیم حرف بزنیم و به سیاست اشاره نکنیم؟». او بهرغم تمام مصیبتها و موضع گیریهایش علیه نظام حاکم، همچنانکه منتقد حکومت در همهی زمینههاست، عامل بدسرشتی و پلشتیاش را خودش میداند.
در این میان، دنسلدونیوی شاعر و همسر نویسندهاش فائوستا، از همنسلها و دوستان پابلو نرودا که تب و تاب انقلابی نسل بعد خود را ندارند، با تأسیس بنیاد نرودا به فکر برجاگذاشتن میراثی برای نسلهای آینده هستند.
«حکومت نظامی»، در عین برخورداری از رنگ و بوی سیاسی، مثل همهی رمانهای دونوسو کندوکاوی ژرف در هستی این آدمهاست و چشماندازی است جذاب از سرنوشت آدمیان و تلاش بیامان آنها برای بودن و معنی بخشیدن به هستی خود.
منبع: nashreney
درنگی در رمان «حکومت نظامی» اثر خوسه دونوسو
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند