یادداشت
آیا برای عشق باید جنگید؟
آیا برای عشق باید جنگید؟
همهی ما شنیدهایم که عاشق وجودی نستوه است که بر تمام موانع غلبه میکند اما هرگز از راه معشوق کوتاه نمیآید و کنار نمیکشد. معشوقی که ادبیات کلاسیک به ما معرفی میکند کسی است که تحت هیچ شرایطی از سر راه محبوب کنار نمیرود و کنار رفتن برایش گناهی کبیره محسوب میشود. حافظ در این زمینه میگوید:
« گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکمُ لله»
حالا بگذریم که عبارت «الحکمُ لله» شعار خوارج نهروان است که با این شعار قرآن سرنیزه کردند و بر امیرشان شوریدند. یعنی حافظ رند هم میگوید اگر سنگ و تیغ هم از آسمان بیاید من از تو دست نمیکشم اما این «الحکمُ لله »که میآورد فقط یک معنی اش این است که حکم مطلق از آنِ خداست و هرچه او بفرماید همان میشود معنای ایهامی آن شورش و خارج شدن است و آخرش هم ما نمیفهمیم حکم از آنِ معشوق است یا بر او شورش تلویحی هم کرده است؟
یا شیخ اجل سعدی میفرماید:
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان؟
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
تحمل و ماندن در تمام شعر کلاسیک ما نشان عاشقی است. اما وقتی نگاه دقیقی به هستی میاندازیم میبینیم در تمام جهان دیالکتیک و گفتگوی متضادهاست که حقیقت را میسازد. روز و شب/ آمدن و رفتن/ پنجره و دیوار. در سرودن شعر هم همین است. یک شعر ناب به همان اندازه که حاصل سرودن سطرهای بکر است حاصل زدودن سطرهای اضافی هم هست.
برخی فکر میکنند عشق یعنی غلبه کردن بر موانع. حافظ هم میگوید:
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
آیا برای عشق باید جنگید؟ با چه کسی با شرایط؟ با اطرافیان؟ با هرکسی که نمیخواهد تو نزدیک معشوقت باشی؟ با حسودان و با زمین و زمان؟
حافظ میگوید:
غیرتم کشت که معشوق جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من فکر میکنم ما باید بین انواع عشق شدید و عمیق تفاوت قائل شویم و نیز به سه مرحلهی استحالهی روح که «فریدریش نیچه» در کتاب«چنین گفت زرتشت» میآورد، توجهی داشته باشیم. او معتقد است روح در سفر بزرگ خود به سمت بلوغ از سه وادی باید عبور کند. مراحل شتر، شیر و کودک.
در مرحلهی شتر روح باید تمام مصایب را بپذیرد و به آن با دیدهی احترام بنگرد. این همان مرحله است که شعر کلاسیک ما در آن متوقف شده است. ماندن زیر بار غم و اندوه و جان دادن برای دیگری. در این مرحله تحمل، رستگاری است. حافظ هم میگوید:
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
اما این تنها مرحلهی اول در سلوک روح است. در مرحلهی دیگر روح باید نه گفتن را بیاموزد. و منتقد شود نه معتقد.
در این مرحله روح با تمام باورها و ارزشها درگیر میشود و آنچه برایش مهم است استقلال و آزادی از اسارت در دست هرچیزی است. زیرا نیک میداند عشق یک برده هیچ اهمیتی ندارد. میداند ناکامی و تنهایی را باید تحمل کند و این هزینهی متفاوت شدن است.
زیرا هر گروهی سرگروهی و زیرپرچم رفتنی دارد و یک روح بزرگ و آزاده این را قبول نمیکند. نمیپذیرد مانند کفتار پشت سر شیر راه بیفتد و با شکار دیگری خودش را سیر کند و در حاشیهی امنیت او راه برود. بنابراین میغرد و میرود و تنهایی را برمیگزیند.
در این مرحله روح نپذیرفتن را تمرین میکند. زیرا تا سر به زیری (شتر) و تنهایی (شیر) را تمرین نکرده باشی نمیتوانی به کودکی برسی. سومین مرحله در استحالهی روح نیچه کودکی است. کودک معصوم و فراموشکار است. هر بدی را که در حقش کنی زود از یاد میبرد. با کوچکترین چیزها راضی میشود و آشتی میکند. کودک خلاق است و روح پاک و مطهری دارد. هیچ غل و غش و زنگاری ندارد. همه چیز را موهبت میبیند نه حق خودش. او میداند حقی وجود ندارد و همه چیز یک لطف است. بنابراین سپاسگزارانه به حیات مینگرد نه طلبکارانه.
روحی که وارد مرحلهی کودکی میشود دوست میدارد اما برای عاشق شدن فرد خاصی را دیگر در نظر ندارد. دیگر شادیاش منوط به دیگری نیست. او دوست میدارد اما مانند عاشقان دارای عشق شدید دین و دنیایش یک آدم نیست او عاشق ذات هستی است. از بودن و درک ظرایف جهان مشعوف است. جهان برایش مانند خبر خوبی است که با او درمیان گذاشته شده و وی را به وجد آورده است. روحی که وارد مرحله ی پذیرفتنِ نهایی میشود ضمن فراموش کردن بدیهایی که در حقش کردهاند زندگی را دیگر از سوراخ کلید نگاه نمیکند و برای حقی که وجود ندارد و سهمی که نیست نمی جنگد. روح ارتفاع یافته دیگر برای عشق نمی جنگد. او عشق را با خود به اتاق، به آشپزخانه، به محل کار، به گلدان میبرد. عشق دیگر برای او برای اینکهای ندارد. دوست میدارد بی دلیل. دوست میدارد و آن مایه قدرت دارد که عشق را از اشخاص جدا کند.
جنگیدن برای عشق شدید زیربنایش بر رقابت و حسادت است. در این شرایط معشوق در حد سهام بورس و سکه تنزل میکند. ولع و طمع اساس این جنگیدن است. خیلی دقیق هم که بشویم یک سر آن به منفعت میرسد. آدم برای رابطهای جوش میزند که ته آن برایش منفعتی دارد. اما وقتی کسی را دوست میداری برای اینکه بعد او متحول شدهای، انسان بهتری شدهای، عزت نفس پیدا کردهای و خودت را بیشتر دوست داری پس جنگیدن برای چه؟ برای سهم بیشتر برداشتن از خورشید باید ظرف بزرگتری داشت و ظرفیت بزرگتری…
وقتی در عشق عمیق غور و تعمق میکنم میبینم هیچکس نرسید به آنجا که «سهراب سپهری» در شعر مسافر رسید. ذاتیات بر سهراب تابیده بود. در پایان کلامم تفکر در باب عشق عمیق را با سطرهای نابی از وی به پایان میبرم. سطری که ما را دعوت میکند به کودکی در برابر هستی و پذیرفتن و عاشق شدنی متفاوت…
« سفر مرا به زمینهای استوایی برد
و زیر سایهی آن «بانیان» سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عباراتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش و تنها، سر به زیر و سخت.»
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند