معرفی کتاب
نگاهی به رمان «پدرو پارامو» نوشتۀ خوآن رولفو
درنگی در رمان «پدرو پارامو» نوشتۀ خوآن رولفو
فاطمه آزادی: اوکتاویوپاز درباره خوآنرولفو گفته است «تنها رماننویس مکزیکی که به جای تشریح تصویری از پیرامون فیزیکی به ما میدهد.»
دیکتاتوری از زمان روم باستان مقامی بوده است به معنای دیکتهکنندۀ بیچون و چرا از سیمون پولیوار در قرن نوزدهم تا دیکتاتورهایی مانند ناپلئون بناپارت، هیتلر و دیگران هر کدام به نوع و شیوهای و توسل به حربههایی مانند مذهب خواهان مشروعیت بخشیدن به قدرت و اعمالی بودند که با خشونت و کشتار مردم همراه بودهاست. نویسندگان آمریکای جنوبی جزو برترین نویسندگانی هستند که از قدرت ادبیات برای نشان دادن وجوه شخصیت دیکتاتورها بهره جستهاند. در این میان خوآنرولفو با نوشتن رمان پدروپارامو نام خود و این رمان را جزو بهترینهای ادبیات جهان میکند. این رمان نیاز به خواندن چندباره دارد چرا که در یک بار خواندن خواننده میپندارد که با یک رمان تکه تکه و از هم گسیخته رو به رو است. اما قدرت نویسنده در دفعههای بعد برای خواننده روشن میگردد. بازی با زمان و استفاده از فضایی که در خدمت روایت داستان آنهم از زبان مردگان است رمان را به کاری درخشان تبدیل کردهاست. مکان در رمان دهکدهای گرم و سوزان که در همان آغاز متوجه این حرارت غیرعادی میشویم. «تو دنیا شهری به گرمی اونجا پیدا نمیشه. میگن وقتی کسی توی کومالا میمیره پاش که به جهنم برسه برمیگرده پتوشو ببره.» (ص 23)
در هر کدام از قسمتها ما با وجهی از شخصیت پدرو پارامو و ارتباط تنگاتنگ بقیه اهالی روستای کومالا آشنا میشویم. بدین ترتیب خواننده برای شناختن شخصیت پدرو پارامو با شخصیت خوان پرسیادو همراه میشود. او یک هفته بعد از مرگ مادرش، «دولوریتاس» و بنا بر قولی که لحظاتی قبل از مرگ مادر به او داده راهی روستایی به نام کومالا میشود. مادر تأکید میکند که پرسیادو برود و پدرش را ببیند. پیش از این هم به پسرش یادآوری کرده که: «چیزهایی که مال ما نیست از اون درخواست نکن فقط دنبال چیزهایی باش که باید به من میداد و نداد کاری کن که شرمنده بشه ما را ترک کرده.» (ص 19) پرسیادو از همان ابتدای ورود با ارواح سرگشته کومالا روبرو میگردد. او به جایی پا گذاشته که سالها از مرگ پدرو پارامو گذشته و آدم زندهای در روستا نیست. اولین برخورد او با مردی است به نام آبوندییو که نابرادری خوآن پرسیادو است. وقتی اسم پدرو پارامو را میآورد و از آبوندییو میپرسد: «اون کیه؟» میشنود: «نفرته. سراپا نفرت.»(ص 23)
حتی شنیدن اسم پدروپارامو چنان پسر را به خشم میآورد که به الاغهایش شلاق میزند. پرسیادو در همین حین صداهایی غیرعادی را میشنود و متوجه میشود که توی روستایی که ساکنانش مردگان هستند پا گذاشتهاست. روح بعدی کسی نیست جز زنی به نام دُنیا اِدوویخِس دوست مادر پرسیادو. دُنیا اِدوویخِس او را به اتاقی در خانهاش راهنمایی میکند. پرسیادو در اتاق صداها و حرفهایی را میشنود. زن دیگری به اسم دامیانا سیسنروس دایه دوران کودکیاش به دنبال او میآید و او را به جای دیگری میبرد. دامیانا راز این اتاق را برای پرسیادو بازگو میکند. اتاق همانی است پدربزرگاش (پدر مادرش) به دستور پدرو پارامو حلقآویز شدهاست. جریان برمیگردد به سالها پیش که دنکارلوس پدر، پدرو پارامو در یک مراسم عروسی کشته شدهاست. او چیزی جز بدهیهای فراوان برای پسرش به جا نگذاشتهاست. پسری که در هیچموردی نمیشده رویش حساب کرد و اطلاعی از روستا ندارد همه کارها را در دست میگیرد. او از طریق مباشر پدرش میفهمد بیشترین میزان بدهی پدرش به مردی به نام توریبییو آلدرت است. بدینترتیب با کشتن او اموالش را تصاحب و دخترش را هم به عقد خود درآورد. پرسیادو همچنان از شر صداها رهایی پیدا نمیکند و صداهایی را میشنود. در این میان ماجرای عشق پدرو پارامو به دختری هم به نام سوسانا که آخرین زن او است روایت میشود. در همین زمان پرسیادو متوجه میشود خودش هم مردهاست و در گور زنی به نام دُرُتئا است. در قسمتهای پایانی هم پرسیادو از صداهایی که میشنود میفهمد که پدرو پارامو بعد از مرگ زنی که عاشقانه دوستش داشته نسبت به مردم کومالا تنفر بیشتری پیدا میکند و در پایان توسط یکی از پسرهایش یعنی همان اولین نفری که پرسیادو دیده کشته شدهاست. رمان به شیوۀ به قدرت رسیدن یک دیکتاتور، ناکارآمدی و زندگی مردم را حتی بعد از مرگ او را نشان میدهد. در این میان باورها و اعتقادات مذهبی یکی از مهمترین مواردی است که میشود در رمان دید. احساس و عذاب گناهی که با تکتک شخصیتها همراه است کومالا از ارواحی پر کرده که دنبال بخشایش خداوند در قبال گناهانشان هستند. این باور چنان ریشه در ذهن مردم دوانده که روح اسب میگل پارامو را هم در عذاب و گنهکار میدانند. اسبی که در پریدن از دیوار باعث کشتهشدن میگل شده است. حتی پدر رنتریا که در برابر اعمال پدرو پارامو کاری انجام نداده هم در عذاب است. کومالا و ساکنان مردهاش در دوزخی گرفتار هستند که آن را نتیجه اعمال خود میدانند.
منبع: chouk.ir
درنگی در رمان «پدرو پارامو» نوشتۀ خوآن رولفو
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی3 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»