فروغ فرخزاد
وهم سبز؛ شعری از فروغ فرخزاد
وهم سبز
تمام روز در آینه گریه میکردم
بهار پنجرهام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهی تنهاییم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بیآفتاب را
آلوده کرده بود
نمیتوانستم دیگر نمیتوانستم
صدای کوچه صدای پرندهها
صدای گم شدن توپهای ماهوتی
و هیاهوی گریزان ِ کودکان
و رقص بادکنکها
که چون حبابهای کف صابون
در انتهای ساقهای از نخ صعود میکردند
و باد، باد که گویی
در عمق گودترین لحظههای تیره همخوابگی نفس میزد
حصار قلعه خاموش اعتماد مرا
فشار میدادند
و از شکافهای کهنه دلم را به نام میخواندند
تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بیخطر پلکها پناه میآوردند
کدام قله، کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند؟
به من چه دادید ای واژههای سادهفریب
و ای ریاضت اندامها و خواهشها؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است فریبندهتر نبود؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمهای این نیمه را تمام نکرد
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم ز تکیهگاه تهی میشود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد
کدام قله کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش
ای خانههای روشن شکاک
که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل
که از ورای پوست سرانگشتهای نازکتان
مسیر جنبش کیفآور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کدام قله کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش ای نعلهای خوشبختی
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشقهای حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را
به آب جادو
و قطرههای خون تازه میآراید
تمام روز، تمام روز
رها شده، رها شده چون لاشهای بر آب
به سوی سهمناکترین صخره پیش میرفتم
به سوی ژرفترین غارهای دریایی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهرههای نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمیتوانستم، دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه برمیخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت با دلم میگفت
نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
مجموعه شعر فروغ فراخزاد
شعر وهم سبز
صص222-224
مطالب مرتبط
-
اختصاصی کافه کاتارسیس3 هفته پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب1 ماه پیش
نگاهی به کتاب«شعر معاصر ژاپن»
-
کارگردانان ایران3 هفته پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
معرفی کتاب2 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
-
مصاحبههای مؤثر4 هفته پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک4 هفته پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
1 دیدگاه